معجب تر. - امثال: اتیه من احمق ثقیف، هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولهالاسلام. و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فلما اراد ان یشرط ارتعدت یده فاحس ّ بذلک یوسف و کان حاجبه قائماً علی رأسه فقال له قل لهذا البائس لاتخف و کان قصیراً جدّا قمیا فکان الخیاط عند قطع ثیابه اذا قال له یحتاج الی زیاده اکرمه و حباه و اذا قال یفضل شی ٔ اهانه و اقصاه. (مجمعالامثال میدانی).
معجب تر. - امثال: اتیه من احمق ثقیف، هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولهالاسلام. و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فلما اراد ان یشرط ارتعدت یده فاحس ّ بذلک یوسف و کان حاجبه قائماً علی رأسه فقال له قل لهذا البائس لاتخف و کان قصیراً جدّا قمیا فکان الخیاط عند قطع ثیابه اذا قال له یحتاج الی زیاده اکرمه و حباه ُ و اذا قال یفضل شی ٔ اهانه و اقصاه. (مجمعالامثال میدانی).
اسم مبهم یا ضمیر منصوب جهت مذکر به معنی او. (ناظم الاطباء) ، آوردن: آتی الیه الشی ٔ ایتاءً، آورد بسوی آن آن چیز را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سوق دادن. (از اقرب الموارد)
اسم مبهم یا ضمیر منصوب جهت مذکر به معنی او. (ناظم الاطباء) ، آوردن: آتی الیه الشی ٔ ایتاءً، آورد بسوی آن آن چیز را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سوق دادن. (از اقرب الموارد)
نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر. - امثال: اتیم من المرقّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول: و من یلق خیراً تحمد الناس امره و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه و یجشم من لوم الصدیق المجاشما. ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عبّده و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط: تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا. (مجمع الامثال میدانی)
نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر. - امثال: اَتْیَم ُ مِن المُرَقِّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول: و من یلق خیراً تحمد الناس امره و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه و یجشم من لوم الصدیق المجاشما. ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عَبَّدَه و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط: تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا. (مجمع الامثال میدانی)
آب خورانیدن مردم و کارد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امحاح کتاب، خواندن آن. (از اقرب الموارد) ، امحاح خانه، از میان رفتن اثر آن. (از اقرب الموارد)
آب خورانیدن مردم و کارد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امحاح کتاب، خواندن آن. (از اقرب الموارد) ، امحاح خانه، از میان رفتن اثر آن. (از اقرب الموارد)
لاف زن و متکبر. نعت است ازتیه. (منتهی الارب). لاف زننده و متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد) ، گمراه و آنکه به هر جای سرگردان رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از تیه. (منتهی الارب). رجوع به تیه شود
لاف زن و متکبر. نعت است ازتیه. (منتهی الارب). لاف زننده و متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد) ، گمراه و آنکه به هر جای سرگردان رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از تیه. (منتهی الارب). رجوع به تیه شود
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را