جدول جو
جدول جو

معنی اتیاه - جستجوی لغت در جدول جو

اتیاه(اَتْ)
جمع واژۀ تیه، مکانی که در پیش آن سراب بیابان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتیان
تصویر اتیان
آوردن، آمدن، انجام دادن، کنایه از جماع کردن، همبستر شدن
اتیان به مثل: آوردن مثل چیزی، نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تی تَ)
ماده یعنی ریم و خون که در ریش گرد آید. اتیه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَهْ)
معجب تر.
- امثال:
اتیه من احمق ثقیف، هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولهالاسلام. و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فلما اراد ان یشرط ارتعدت یده فاحس ّ بذلک یوسف و کان حاجبه قائماً علی رأسه فقال له قل لهذا البائس لاتخف و کان قصیراً جدّا قمیا فکان الخیاط عند قطع ثیابه اذا قال له یحتاج الی زیاده اکرمه و حباه و اذا قال یفضل شی ٔ اهانه و اقصاه. (مجمعالامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَتْ یَ / اَ تی یَ)
اتیهالجرح، مادۀ زخم و آنچه برآید از آن. (منتهی الارب). مادّۀ قرحه. ریم و خون که در ریشی گرد آید. اتیته
لغت نامه دهخدا
(ای یا هَُ)
اسم مبهم یا ضمیر منصوب جهت مذکر به معنی او. (ناظم الاطباء) ، آوردن: آتی الیه الشی ٔ ایتاءً، آورد بسوی آن آن چیز را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سوق دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ توه و توه، بمعنی هلاکی، هالک و تباه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو گَ خوا / خا)
هلاک کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
اتئاد. آهستگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). آهستگی نمودن. یقال: اتّئد فی امرک، ای تثبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ تیس
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ پَ)
بردن، چنانکه باد برگ را
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تیا)
ذبح کردن گوسپند تیمه. (منتهی الارب). بکشتن گوسفند را در خانه. (زوزنی). گوسفند علفی کشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سی / یَ خوا / خا)
آمدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ شَ)
مردی از قوم که تباه عقل و ضعیف باشد و حرب کردن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ دَ)
نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر.
- امثال:
اتیم من المرقّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول:
و من یلق خیراً تحمد الناس امره
و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما
الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه
و یجشم من لوم الصدیق المجاشما.
ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عبّده و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط:
تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت
احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا.
(مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
شهری از بربر
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ کَ / کِ)
به نهایت رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
اتلاه مرض، هلاک کردن بیماری کسی را. (منتهی الارب). هلاک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
بیعقل و حیران شدن. (مؤید). سرگشته شدن.
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
متوجه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، روی دادن. سنوح
لغت نامه دهخدا
(اَ وَیْ یا)
اوه . (ناظم الاطباء). و رجوع به اوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب خورانیدن مردم و کارد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امحاح کتاب، خواندن آن. (از اقرب الموارد) ، امحاح خانه، از میان رفتن اثر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یا)
لاف زن و متکبر. نعت است ازتیه. (منتهی الارب). لاف زننده و متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد) ، گمراه و آنکه به هر جای سرگردان رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از تیه. (منتهی الارب). رجوع به تیه شود
لغت نامه دهخدا
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتجاه
تصویر اتجاه
روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتیام
تصویر اتیام
ذبح کردن، کشتن گوسفند درخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتیان
تصویر اتیان
((اِ))
آوردن، مانند و نظیر چیزی را آوردن، انجام دادن، آمدن
فرهنگ فارسی معین