جدول جو
جدول جو

معنی اتوبوس - جستجوی لغت در جدول جو

اتوبوس
نوعی اتومبیل با اتاق بزرگ و صندلی های متعدد که برای حمل و نقل مسافر میان شهرها یا خیابان های داخل شهر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
اتوبوس
(اُ تُ)
امنیبوس. اتومبیل
لغت نامه دهخدا
اتوبوس
فرانسوی گذربر نوعی از اتوموبیل با اطاق دراز و صندلیهای متعدد که معمولا در شهر و بیرون از شهر برای رفت و آمد کسان بکار میرود. یا اتوبوس دو طبقه. اتوبوسی که بر روی طبقه اول آن طبقه دیگری قرار داده اند و مسافراغن در هر دو اطاق زیر و بالای آن سوار میشوند. یا اتوبوس شهری. اتوبوسی که در شهر رفت و آمد میکند و مردم را از یک نقطه شهر به نقطه دیگر میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
اتوبوس
نوعی اتومبیل با اتاق بزرگ و صندلی های متعدد که برای حمل و نقل مسافران خارج یا داخل شهرها به کار می رود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکبوس
تصویر اشکبوس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از فرماندهان سپاه خاقان چین
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ بُ)
دهی جزء دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز، در 8000 گزی شمال اسکو و 3000 گزی خط آهن مراغه به تبریز. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 79 تن است. شیعه. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (این ده را اسپس نیز مینامند) (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
او از عبدالرحمن بن عائذ و از او عفیر روایت کند
لغت نامه دهخدا
الطرسوسی. از اطباء دورۀ فترت بین ابقراط و جالینوس. (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
تخمی باشد که آنرا نانخواه گویند و بتقدیم ثالث بثانی هم بنظر آمده است. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج). نانخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سلسله جبالی در آسیای صغیر که میان کلیکیه و کاپادوس واقع است و ارجیاس بلندترین قلۀ آن 4000 متر ارتفاع دارد. (از لاروس). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 2 و ج 2 ص 143، 1260، 1689، 1781 و 1728 و ج 3 ص 1972، 2049 و 2050 شود
لغت نامه دهخدا
(فُ بُسْ)
آپولو را یونانیان فوبوس نیز نامند، و او را در این نام فقط رب النوع روز وخورشید می پنداشتند. (فوستل دو کولانژ). به معنی رخشنده و اغلب نام آپولون میباشد. در لاتین این رب النوع را فوئبوس میخوانند و کلمه آپولون را بر آن نمی افزایند. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم تألیف پیر گریمال ترجمه بهمنش ج 2 ص 732)
تجسم ترس است. وی همراه آرس در میدان جنگ بود. فوبوس از فرشته های ذکور میباشد. وی پسرآرس و برادر دیمس بود و داستان خاصی به او منسوب نیست. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم تألیف پیر گریمال ترجمه بهمنش ج 2 ص 731)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ملکی از حمیر. و بناء قلعۀ بیت بوس را در نزدیکی صنعا برآورده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از شهرهای باستانی یونان. (ایران باستان ص 798)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عالم جغرافیائی لاطینی در قرن ششم یا هفتم میلادی. اوجغرافیای ممالک و مستعمرات روم را بنوشت لیکن امروزتنها قسمتی از آن کتاب در دست است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
ارونس. کرسنه. گرشنه. گاودانه. گودانه. کسن. کسنک. حب البقر. رعی الحمار. فرسطاریون. اکمان بزان
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی است به یونانی، که عرب آن را شبوط نامد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ / اَ)
نام مبارزی است کشانی که بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را بیاری پیران ویسه فرستاد و رستم پیاده به میدان او آمد و به یک تیرش بقتل آورد. (هفت قلزم) (برهان). نام مبارزی است که بمدد افراسیاب آمده بود و رستم اورا کشت. (غیاث). و صاحب آنندراج آرد: نام مبارزی که بمدد افراسیاب آمده و رستم او را کشته:
سواری که بد نام او اشکبوس
همی برخروشید مانند کوس.
فردوسی.
از اشکبوس گریه تأثیر غم مخور
کز رستم است عشق تو فیروزجنگ تر
تأثیر.
و صاحب مؤید الفضلا آرد:نام مبارزی کیانی که بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را به یاری پیران سرلشکر خویش که به طوس بن نوذرشاه سرلشکر ایرانیان بجنگ بود، فرستاد. چون اشکبوس به میدان آمد، رهام بن گودرز در میدان رفت و چون به مبارزت با اشکبوس برنیامد، از پیش او گریخت. رستم کوفتۀ راه بود، بناء علیه رستم پیاده در میدان آمد وبزخم تیر اشکبوس را کشت. کذا فی شرفنامه - انتهی. وصاحب انجمن آرا آرد: نام پهلوانی بوده تورانی منسوب به شهر کشان که بحمایت افراسیاب به تسخیر شهر ایران آمده و بدست رستم زال کشته شد، چنانکه فردوسی گفته:
سواری که بد....
بیامد که جوید به ایران نبرد
سر هم نبرد اندرآرد به گرد.
چون رهام گودرز از او ستوه و به کوه شد، رستم پیاده به جنگ او رفت. نخست اسب او را به تیری افکند و تیری دیگر بر او زد که از پشتش برون جست. هم فردوسی گفته:
بزد تیر بر سینۀ اشکبوس
فلک آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
ملک گفت احسنت و مه گفت زه.
چنان ز سایۀ مژگان او هراسیدم
که اشکبوس کشائی ز تیر رستم زال.
قاآنی (از فرهنگ ضیاء).
و رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 173 وشعوری ج 1 ص 110 شود
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ)
ماریوس اورلیوس والریوس. امپراطور روم متولد در سیرمیوم در حدود سال 232 میلادی ابتدا والریوس امپراطور بحمایت او پرداخت سپس در فنون نظامی مشهور گشت و امپراطور تاسیت فرماندهی مشرق را به او محول کرد پس از مرگ تاسیت سربازان او را به امپراطوری برداشتند و سنا آنرا تصویب کرد حکومت وی منشاء آثار خیر بود چون در امر نظام سخت گیربود و بعلاوه میخواست بخدمت دسته ای از سربازان خاتمه بخشد، سربازان بشوریدند و او را بکشتند (282 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
قبیله و طایفه و جماعت. (آنندراج). خاندان. دوده. ایل. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ غازان شود، قدماء
لغت نامه دهخدا
راندن و بردن اتوبوس از جایی بجایی، شغل آنکه اتوبوس میراند. یا شرکت اتوبوس رانی. شرکت گروهی که اتوبوس رانی از جایی بجایی را بعهده دارند، جای شرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوس
تصویر اولوس
سفید (اسب) : (چنین گویند که از چار پایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست چه وی شاه همه چهار پایان چرنده است... و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسبیست الوس نام) (نوروزنامه 2- 51)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتوبان
تصویر اتوبان
((اُ))
جاده پهن ماشین رو دو طرفه، آزادراه، بزرگ راه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
مؤسسه ای که حمل و نقل مسافر به وسیله مجموعه ای از اتوبوس ها در مسیر یا شبکه ای مشخص و معین را بر عهده دارد، راندن و بردن اتوبوس از جایی به جای دیگر، شغل آن که اتوبوس می راند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاووس
تصویر تاووس
طاووس
فرهنگ واژه فارسی سره
آزادراه، جاده، شاهراه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
Bus
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روس اهل روسیه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
поехать на автобусе
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
mit dem Bus fahren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
поїхати автобусом
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
jechać autobusem
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
prendere l'autobus
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اتوبوس سواری کردن
تصویر اتوبوس سواری کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی