جدول جو
جدول جو

معنی اتمی - جستجوی لغت در جدول جو

اتمی
مربوط به اتم مثلاً انرژی اتمی، ویژگی نوعی سنگ مصنوعی گران قیمت که در جواهرسازی به کار می رود مثلاً نگین اتمی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
فرهنگ فارسی عمید
اتمی
منسوب به اتم مربوط به اتم یا بمب اتمی. بمبی که با نیروی اتم منفجر میشود. یا دانشمند اتمی. دانشمندی که درباره اتم و نیروی آن تحقیق و تجربه میکند. یا نیروی اتمی. نیرویی که از اتم حاصل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
اتمی
الذّرّيّ
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به عربی
اتمی
Atomic
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اتمی
atomique
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اتمی
आणविक
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به هندی
اتمی
原子的
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به چینی
اتمی
อะตอม
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به تایلندی
اتمی
atom
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اتمی
атомный
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به روسی
اتمی
atomar
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به آلمانی
اتمی
атомний
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اتمی
atomowy
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به لهستانی
اتمی
atômico
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اتمی
אטומי
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به عبری
اتمی
atomico
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اتمی
atomair
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به هلندی
اتمی
ایٹمی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به اردو
اتمی
পরমাণু
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به بنگالی
اتمی
atomiki
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اتمی
atomik
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اتمی
원자
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به کره ای
اتمی
atómico
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اتمی
原子の
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختمی
تصویر ختمی
(دخترانه)
گیاهی علفی، پایا، و زینتی از خانواده پنیرک که گلهای درشت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی گل دوزی که تکه های کوچک پارچه های رنگارنگ را در کنار هم دوخته و در میانۀ آن ها با ابریشم رنگین گل دوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) :
تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی
شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی.
رودکی.
جهان چیست ماتم سرایی درو
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گویندکاتب خوشنویس بوده و این شعر از او دیده شده است:
بقربانت شوم شبهای هجران در دلم مگذر
که این دریای آتش، دوست از دشمن نمیداند.
(آتشکدۀ آذر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
انگشترساز یا مهرساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتمک
تصویر اتمک
ترکی نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتمی
تصویر ماتمی
عزادار، سوگوار، ماتم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتقی
تصویر اتقی
پرهیزکارتر پارساتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
رخ دادنی، سد درسد
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی نفرین به حیوان به این معنی: که تو را در ماتم و عزای صاحبت
فرهنگ گویش مازندرانی