جدول جو
جدول جو

معنی اتلع - جستجوی لغت در جدول جو

اتلع
(اَ لَ)
درازگردن. (تاج المصادر) (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصلع
تصویر اصلع
مردی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد، تاس، دغسر، داغسر، تویل
فرهنگ فارسی عمید
(سِ گُ)
گردن بیفراشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). گردن برافراشتن آهو از جای خود: اتلع الثور من الکناس، سر بیرون کرد گاو از جای باش.
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برآمدن روز. (از اقرب الموارد) ، گسترده شدن چاشتگاه. (از اقرب الموارد) ، بیرون آوردن مرد سر را از آنچه درآن فروبرده است. (از اقرب الموارد) ، برون آوردن آهو سرش را از کنام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
اناء تلع، آوند پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی که پر باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رجل تلع، مرد بسیار نگرندۀ چپ و راست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بر گرداگرد خود بسیار نگرد. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
قسمی کرم که در زیر خاک مرطوب یافت شود و در بوشهرآنرا چون چشته و گیم بر سر قلاب کنند صید ماهی را، سر و سینه راست داشتن.
- اتلئباب طریق، دراز کشیدن راه. (منتهی الارب). راست کشیده شدن راه.
- اتلئباب حمار، راست ایستادن خر
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
در تداول زنان لغتی اهریمنی بمعنی شکم: اتلش پیش آمده است، آبستن شده است.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
جمع واژۀ اوتل. و اوتل بمعنی سیرشکم و مرد پرشکم از شراب. (منتهی الارب) : قوم اتل ٌ، ای شباع
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رود بزرگیست که در ممالک خزر وارد شده و از مملکت روس و بلغار میگذرد. بعضی گفته اند اتل نام قصبه ای از بلاد خزر است و اسم نهر هم هست. (مراصد). و نهر اتل بصحراء قفجق اطلاق شده. (ابن بطوطه). و رجوع به آتل شود. در ذیل کلمه ((آتل)) سابقاً گفته ایم که محتمل است ولگا یا اورال باشد و صحیح همان ولگاست:
گه چو بگشاید جیحون سوی آموی شود
گه چو بسته شود آتل بخزر می نرسد.
خاقانی.
رجوع به حبط 2 ص 2 و 145 و 150 شود. وصاحب قاموس الاعلام گوید: اتل به کسر تین نامی است که جغرافیادانان عرب به ولگا داده اند. نام قدیم وی به یونانی ((را)) باشد و اسم جدید او ولگاست و معلوم نیست که نام اتل از کجا آمده است و شاید نامی باشد که تاتارها و اقوام دیگر سواحل آن رود بدان داده اند. رجوع به ولگا در همین لغت نامه شود، سیر شدن از طعام. اتل. اتلال
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
گام نزدیک نهادن هنگام خشم، متقدم شدن، حواله کردن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، عهد و زنهار دادن کسی را. (تاج المصادر) (منتهی الارب) : اتلیته سهماً، تیر امان دادم او را. اتلیته ذمه عهد، زنهار دادم او را، باقی گذاشتن نزد کسی اندکی از حق خود. (منتهی الارب) ، بابچه گشتن. (تاج المصادر) : اتلت الناقه، بابچه شد ناقه که پس وی میرود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
زن خوب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بسیار نگرندۀ چپ و راست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که گردن ستیخ کند. (آنندراج). کسی که برمی آورد سر را و ستیخ نماید گردن را برای شنیدن و یا دیدن چیزی، روز بلند برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ لِ)
از ’ول ع’، آن که پوشیده شود بر او کار کسی و نمی داند که زنده است یا مرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی اطلاع ازحالت شخص خصوصاً از حیات و ممات وی. (از ناظم الاطباء). رجوع به اتلاع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردن یازیدن از بهر برخاستن و در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). تتالع فی مشیه اذا مد عنقه و رفع رأسه و کذلک تتلع. (تاج العروس ج 5 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بر روی درافتاده در حماقت.
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
پوشیده شدن کار و خبر و مرگ و حیات کسی بر کسی
لغت نامه دهخدا
(اَ تِلْ لَ)
جمع واژۀ تلیل. گردن ها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
از پی رونده تر. پیروتر: اتلی من الشعری، مراد شعرای عبور است که آنرا شعرای یمانیه نیز گویند. او در پس جوزاءطالع شود و از اینرو او را کلب الجبار نیز خوانند، بریدن، مقیم بودن بجای. بودن به جایی، درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی، کاهل شدن. کاهلی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تابعتر: و از عبداﷲ محمد بن الفضل البلخی می آید که گفت: اعرف الناس باﷲ اشدهم مجاهدهً فی اوامره و اتبعهم بسنه نبیه. (هجویری).
- امثال:
اتبع من تولب، پیروتر از خرکرّه
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیلی که وادی را پر کند. (منتهی الارب) ، سیری اترع، رفتاری سخت
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). شبه جنون. (اقرب الموارد). یقال: به الاولع، او جنون دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ قلع. (منتهی الارب). توشه دانهای شبان، جمع واژۀ قمیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قمیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد کفیده پای.
لغت نامه دهخدا
نام شهری بوده است از خزران بابارۀ محکم و نعمت. صاحب حدود العالم درباره آن چنین آرد:... ختلع، لکن سور مسط (= مسقط؟ شهرهایی اندر خزران همه بارهای محکم و نعمت و خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژ دریاست. (حدود العالم چ ستوده ص 193)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
رجل اضلع، مرد توانا درشت سطبر یا آنکه دندانش بزرگ و مانند استخوان پهلو باشد در کجی. دابه اضلع، کذلک. ج، ضلع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اضلع از مردان، آنکه شدید غلیظ باشد، و یا آنکه دندان وی همانند دنده باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و رجوع به ضلع شود، مقهور کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ ضلع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به ضلع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بیموی پیش سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کل یعنی مرد بیموی پیش سر. (آنندراج). و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث: صلعاء. ج، صلع، صلعان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تویل و داغسر. (ناظم الاطباء). دغ سر. (مهذب الاسماء) (زوزنی). کل، یعنی شخصی که موی سرش ریخته باشد. (غیاث). کسی که موی پیشانی اوبغیر بلای برص ریخته باشد. (قاموس کتاب مقدس). آنکه از میانه موی سرش رفته باشد. (مؤید الفضلا). دوخ چکاد. روخ چکاد. تویل. لغسر. داغ سر. آنکه موی پیش سر نداشته باشد. موی پیشانی رفته. آنکه میان سرش موی نداشته باشد. آنکه موی بر پیش سر ندارد. آنکه موهای وسط سرش ریخته و موهای اطراف آن باقی باشد. آنکه موی پیش سر او بشده باشد. (لغت نامه های مختلف). رجل ٌ اصلع، بین الصلع، و هو الذی انحسر شعر مقدم رأسه. قال الشیخ فی الشفاء: والنساء لایصلعن لکثره رطوبتهن، و لا الخصیان، لأن مزاجهم یمیل الی مزاج النساء. (بحر الجواهر) : مردم اصلع را علت دوالی نباشد و هرگاه که دوالی پدید آید موی سر برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس موییست در پا ریخته.
خاقانی.
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
وآن سر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضلع
تصویر اضلع
نیرومند، کلان، رشک، گنده دندان جمع ضلع دنده ها استخوانهای پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
داغسر کل چکاد: کسی که موهای میانه سرش ریخته تویل (هم آوای خلیل) روخ چکاد باشد داغ سر دغ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلع
تصویر اصلع
تاس، کسی که موهای جلو سر وی ریخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتلس
تصویر اتلس
آتلانتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر کسی طاس به خواب بیند بر سر او موی رسته بود، دلیل که او را مالی اندک حاصل شود. اگر دید او طاس شد، دلیل که از غم و اندوه رسته گردد. اما اگر زنی بیند طاس شود، دلیل که در زینت و آرایش نقصان پذیرد. محمد بن سیرین
اصلع دیدن به خواب بازرگان را فائده بود و پیشه کار را کسب و صناعت و پادشاه را تفکر و زنان را نقصان زینت بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خیاری که بیش از اندازه رسیده باشد، کدوی در حال رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی