ارکلی. ارگلی. هراکله. واقع در پنت که مستعمرۀ یونانیان مگار و از بنادر ممالک تابعۀ ایران هخامنشی بود و بقول سترابون و پوزانیاس شهر مهم و ثروتمندی بود. (ایران باستان ص 1091، 1510، 2109 و 2133 و 2152). این شهر در ترکیۀ آسیا (اناطولی، ولایت قسطمونی) واقع است. رجوع به ارکلی شود
ارکلی. ارگلی. هراکله. واقع در پُنت که مستعمرۀ یونانیان مِگار و از بنادر ممالک تابعۀ ایران هخامنشی بود و بقول سترابون و پوزانیاس شهر مهم و ثروتمندی بود. (ایران باستان ص 1091، 1510، 2109 و 2133 و 2152). این شهر در ترکیۀ آسیا (اناطولی، ولایت قسطمونی) واقع است. رجوع به ارکلی شود
جمع واژۀ رذال، ارزاغ محتفر، بگل زمین رسیدن حفّار (کننده). (منتهی الأرب). بگل تر رسیدن، ارزاغ ماء، کم شدن آب. (منتهی الأرب) ، ارزاغ ارض، گل ناک گشتن آن، ارزاغ در کسی، طمع کردن در او و بسیار رنجانیدن او یا خوار داشتن و عیب کردن وی و ضعیف شمردن او، ارزاغ مطر ارض را، گلناک کردن باران زمین را. (منتهی الأرب). تر کردن باران زمین را. گل انگیختن
جَمعِ واژۀ رُذال، ارزاغ محتفر، بگل زمین رسیدن حفّار (کننده). (منتهی الأرب). بگل تر رسیدن، ارزاغ ماء، کم شدن آب. (منتهی الأرب) ، ارزاغ ارض، گل ناک گشتن آن، ارزاغ در کسی، طمع کردن در او و بسیار رنجانیدن او یا خوار داشتن و عیب کردن وی و ضعیف شمردن او، ارزاغ مطر ارض را، گلناک کردن باران زمین را. (منتهی الأرب). تر کردن باران زمین را. گل انگیختن
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، اَرامِل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
رجوع به ارکله و هراکله شود، دندان بر چیزها نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدن بدندان: ارم علی الشی ٔ، گزید بدندان این چیز را، بستن چیزی را. سخت بستن: ارم الشی ٔ، بست این چیز را، سخت تافتن، چنانکه رسن را: ارم الحبل. (منتهی الأرب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادربیهقی). ریسمان (را) تابیدن. (کنزاللغات) ، نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن، تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال: ارمت السنه القوم، خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را، فنا شدن، چنانکه مال. (از منتهی الأرب)
رجوع به ارکله و هراکله شود، دندان بر چیزها نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدن بدندان: ارم علی الشی ٔ، گزید بدندان این چیز را، بستن چیزی را. سخت بستن: ارم الشی ٔ، بست این چیز را، سخت تافتن، چنانکه رسن را: ارم الحبل. (منتهی الأرب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادربیهقی). ریسمان (را) تابیدن. (کنزاللغات) ، نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن، تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال: ارمت السنه القوم، خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را، فنا شدن، چنانکه مال. (از منتهی الأرب)
خوشبوئی است مرکب که از صندل و گلاب و کافور و مشک وعنبر و روغن سمن سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). وصاحب آنندراج گوید: نعمت خان عالی راست: بیخودی تنگ در آغوش کشیده ست مرا آن قبا تا بر دوش ارگجه پوش آمده است. مخفی نماند که مجموع ((قبا تا بر دوش ارگجه پوش)) که اسم محبوب است با ماقبل خود مبتدا، و ((آمده است)) خبر این مبتدا (؟) - انتهی
خوشبوئی است مرکب که از صندل و گلاب و کافور و مشک وعنبر و روغن سمن سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). وصاحب آنندراج گوید: نعمت خان عالی راست: بیخودی تنگ در آغوش کشیده ست مرا آن قبا تا بر دوش ارگجه پوش آمده است. مخفی نماند که مجموع ((قبا تا بر دوش ارگجه پوش)) که اسم محبوب است با ماقبل خود مبتدا، و ((آمده است)) خبر این مبتدا (؟) - انتهی
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
گوی گریبان. تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه. جوزه گره. (فرهنگ سروری) : وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را هم قوقه و هم انگلۀ شاهوار کرد. خاقانی. چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله. ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری). پیکان انگلۀ کله از تارک کیوان برداشتی. (تاج المآثر). افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست. ؟ (از فرهنگ سروری).
گوی گریبان. تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه. جوزه گره. (فرهنگ سروری) : وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را هم قوقه و هم انگلۀ شاهوار کرد. خاقانی. چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله. ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری). پیکان انگلۀ کله از تارک کیوان برداشتی. (تاج المآثر). افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست. ؟ (از فرهنگ سروری).
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
گلوی شتر، آنچه مانند گلوی شتر منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح مقنیان، راه آب زیرزمینی با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه و آن چنان باشد که از دو سوی رودخانه همچون دو چاه تعبیه کنند و آن دو را از زیر رودخانه به هم بپیوندند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را ’نر’ و چاه آب ده را ’لاس’ گویند. منگل. (فرهنگ فارسی معین)
گلوی شتر، آنچه مانند گلوی شتر منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح مقنیان، راه آب زیرزمینی با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه و آن چنان باشد که از دو سوی رودخانه همچون دو چاه تعبیه کنند و آن دو را از زیر رودخانه به هم بپیوندند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را ’نر’ و چاه آب ده را ’لاس’ گویند. منگل. (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
آن چه که مانند گلوی شتر منحنی باشد، راه آب زیرزمینی که با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه به وسیله دو چاه تعبیه کنند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را «نر» و چاه آب ده را «لاس» گویند
آن چه که مانند گلوی شتر منحنی باشد، راه آب زیرزمینی که با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه به وسیله دو چاه تعبیه کنند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را «نر» و چاه آب ده را «لاس» گویند