جدول جو
جدول جو

معنی اتراح - جستجوی لغت در جدول جو

اتراح(اَ)
جمع واژۀ ترح. غمها
لغت نامه دهخدا
اتراح(سِ نِ گَ)
غمگین کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اتراح
اندوهان اندوهگین کردن
تصویری از اتراح
تصویر اتراح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اترار
تصویر اترار
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، امبرباریس، زارج، زراج، سرشک، انبرباریس، برباریس، زراک، زرک، دارشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتراح
تصویر اقتراح
خواستار شدن از دیگران که دربارۀ مطلبی نظر بدهند، پرسیدن از صاحب نظران دربارۀ موضوعی، برگزیدن و اختیار کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
ترب ها، هم سالان، همزادان، جمع واژۀ ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراک
تصویر اتراک
ترک ها، ترک زبانان، جمع واژۀ ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراق
تصویر اتراق
توقف موقت مسافر در جایی میان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطراح
تصویر اطراح
افکندن، انداختن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رَ دَ / دِ)
بزرگ گردانیدن، بر کسی سختی نهادن، بشگفتی افکندن
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ شِ)
پیدا و آشکار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصراح امر، آشکار کردن آن. (از المنجد) (از قطر المحیط) ، بیان کردن و آشکار کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام حصنی است منیع و عاصمه ای از اعمال حلب و بدان منسوبست حسین بن عبدالله الأرتاحی و ابوعبدالله محمد بن احمد بن حامد بن مفرّج بن غیاث الارتاحی. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: قصبۀ کوچکی است واقع در مسافت یکساعتی قصبۀ ’حارم’ از ولایت حلب. در قدیم شهری بسیار معتبر و مستحکم بوده است ودر جنگهای صلیبی محاربات خونین بدانجا وقوع یافته.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فیرنده و شادمان گردانیدن. گویند: امرحه الکلأ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمانه گردانیدن. (مصادر زوزنی). دنیده گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراح
تصویر افراح
جمع فرح، شادی ها شاد انگیزی شاداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراح
تصویر امراح
شادمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتراح
تصویر اقتراح
بی مقدمه و بی اندیشه سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراح
تصویر ابراح
بزرگ گرداندن، به شگفت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتشاح
تصویر اتشاح
به گردن افکندن، کوهنوردی
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشتن، ماندن، جمع ترک، ترکان گذاشتن رها کردن واگذاشتن، جمع ترک ترکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراح
تصویر اضراح
بازارسردی (رودر روی بازار گرمی)، تباهاندن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بارافکنی توقف چند روزه در سفری بجایی. ترکی برآسودن لنگر انداختن بارافکندن ترکی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراح
تصویر افتراح
سرور و شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراس
تصویر اتراس
جمع ترس، کلانسپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراژ
تصویر اتراژ
زرشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترار
تصویر اترار
نام شهری است در ترکستان زرشک از گیاهان زرشک اثرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
همسالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراح
تصویر اجتراح
ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراح
تصویر اطراح
انداختن، دور کردن کسی یا چیزی را، افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراق
تصویر اتراق
((اُ))
اطراق، توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اترار
تصویر اترار
زرشک، اثرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
جمع ترب، همسالان، همزادان، دوشیزگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتراح
تصویر اقتراح
((اِ تِ))
خواستن، آرزو کردن، بی اندیشه سخن گفتن و به قریحه خود امری تازه آوردن، برگزیدن چیزی، درباره مسئله ای از دیگران نظر خواستن، پرسش، جمع اقتراحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطراح
تصویر اطراح
((اِ))
دور انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراک
تصویر اتراک
جمع ترک، ترکان
فرهنگ فارسی معین