جدول جو
جدول جو

معنی اترا - جستجوی لغت در جدول جو

اترا
ناحیتی است خرد بدیلمان از دیلم خاصه. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
اترا
(اِ)
نام دریای تزه در اساطیر یونانی
لغت نامه دهخدا
اترا
زرشک
تصویری از اترا
تصویر اترا
فرهنگ لغت هوشیار
اترا
این گونه، این طور، از گیاهان وحشی و خودرو شبیه گاله، گیاهی باتلاقی که با آن حصیر بافند، سبزی کوهی، خرده کاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اترار
تصویر اترار
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، امبرباریس، زارج، زراج، سرشک، انبرباریس، برباریس، زراک، زرک، دارشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
ترب ها، هم سالان، همزادان، جمع واژۀ ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراک
تصویر اتراک
ترک ها، ترک زبانان، جمع واژۀ ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراق
تصویر اتراق
توقف موقت مسافر در جایی میان راه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ترح. غمها
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
پر کردن. (زوزنی). پر گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ / اُ)
توقف چندروزه در سفری بجائی.
- اتراق کردن، نشستن در منزلی چند روزی. موقتاً در منزلی اقامت گزیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصرار بر نافرمانی کردن. (منتهی الارب) ، در نعمت فیریده گردانیدن. در نعمت دنه گرفته گردانیدن. (زوزنی). نعمت دادن کسی را چندانکه بغلبۀ نشاط انجامد. دنه گرفتن در نعمت. گمراه کردن نعمت کسی را. بیراه کردن نعمت کسی را. هار کردن. نعمت بسیار دادن. در نعمت انبارده گردانیدن، به نعمت پروردن. نعمت دادن
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
پر گردیدن. پر شدن، واایستیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ)
استوار کردن. محکم کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، برابر کردن. راست گردانیدن، چنانکه ترازو را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ترک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ترکی. ترک. ترکان: شیاطین اتراک از شیشۀ ضبط بیرون افتادند و اتراک را از تازیکان جدا کردند. (جهانگشای جوینی).
بأبی الذی لاتستطیع لعجبه
ردّالسلام و ان شککت فعج به
ظبی من الأتراک ما ترک الظئا
الحاظه من سلوه لمحبه.
حفید ابی بکر بن زهر.
و صاحب غیاث اللغات بنقل از صراح اتراک را مجازاً بمعنی سپاهیان و خودهای آهنی آورده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ترس. سپرها
لغت نامه دهخدا
(سُ زَ)
سخت فراگرفتن خمیر. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). سخت کردن خمیر را. (منتهی الارب) ، سخت کردن دوندگی گوشت اسب را، سخت تافتن رسن را
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیوکندن. (زوزنی). بیفکندن. افکندن. فکندن. انداختن، انداختن دست را بزخم شمشیر، بریدن، دور کردن. دور انداختن کسی را از جای خود، انداختن کودک چوب خود را بچوب دراز در بازی غوک چوب، یعنی الک دولک: اترّ الغلام القله بالمقلاء، چوب زد کودک غوک چوب را
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام شهریست در ساحل غربی رود سیحون و این نام قدیم فاراب است. و هم اکنون خرابه های این شهر در نه فرسنگی جنوب شهر ((ترکستان)) و یا ((حضرت)) دیده میشود. و مولد ابونصر حکیم مشهور بدین جا بوده است و امیرتیمور بدانجا درگذشته است: و جغتای و اوکتای را بر سر لشکر که بمحاصرۀ اترار نامزد کرده بودند... (جهانگشای جوینی). رجوع به حبط1 ص 425 و 426 و 427 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مشهور به جویبار، قصبۀ مرکز دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی است که در 21 هزارگزی شمال شاهی و 18 هزارگزی شمال باختری ساری در دشت واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 3100 تن سکنه، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن پنبه و غلات و کنجد و صیفی و شغل مردمش زراعت و راه آن بشاهی وکیاکلا شوسه است، کار خانه پنبه پاک کنی دولتی در این قصبه دایر است، بازار عمومی جمعه در یک هزارگزی جنوب قصبه واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
ترید ساختن. اثّراد
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ گَ)
غمگین کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
گذاشتن. ترک کردن. بگذاشتن. ماندن. بماندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
همسالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراح
تصویر اتراح
اندوهان اندوهگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترار
تصویر اترار
نام شهری است در ترکستان زرشک از گیاهان زرشک اثرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراژ
تصویر اتراژ
زرشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراس
تصویر اتراس
جمع ترس، کلانسپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بارافکنی توقف چند روزه در سفری بجایی. ترکی برآسودن لنگر انداختن بارافکندن ترکی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشتن، ماندن، جمع ترک، ترکان گذاشتن رها کردن واگذاشتن، جمع ترک ترکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
جمع ترب، همسالان، همزادان، دوشیزگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اترار
تصویر اترار
زرشک، اثرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراک
تصویر اتراک
جمع ترک، ترکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراق
تصویر اتراق
((اُ))
اطراق، توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب
فرهنگ فارسی معین