جدول جو
جدول جو

معنی اتاشه - جستجوی لغت در جدول جو

اتاشه
آتاشه، کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای ماموریت مخصوص باشد، وابسته
تصویری از اتاشه
تصویر اتاشه
فرهنگ فارسی عمید
اتاشه
((اَ ش ِ))
آتاشه، وابسته، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهده او محول است، اتاشه مطبوعاتی، اتاشه تجارتی، اتاشه نظامی
تصویری از اتاشه
تصویر اتاشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعاشه
تصویر اعاشه
زندگانی کردن، روزی فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتاشه
تصویر آتاشه
کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای ماموریت مخصوص باشد، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاقه
تصویر اتاقه
کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه می زدند، برای مثال اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر / که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق (لغتنامه - اتاقه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
رشوه، باج، خراج
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تَ شَ)
مردی از قوم که تباه عقل و ضعیف باشد و حرب کردن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
دانه سخت ناکردن خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
تقدیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اندازه کردن
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
زدن با.
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
باطل کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
قی کردن: اتاع القی ء، اعادۀ قی کرد، بهره کردن گوشت جزور را، میانه حال گشتن
لغت نامه دهخدا
(اُغَ / غِ)
اتاقه. رجوع به اتاقه شود، خداوند شترانی شدن که نه روز یک بار به آب شوند، نهم به آب آمدن اشتر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ / قِ)
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود:
اتاقه سرکشان را از سر افتد
چو بلبل از درخت گل درافتد.
زلالی.
از دود جگر بعرش تازم
صد آه اتاقه دار تاروز.
طالب آملی.
چون کج نهم بفرق خردافسر بیان
ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان.
طالب آملی.
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟
و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است:
یکی کوه آهن از آن هرهزبر
اتاغه سرکوه را لخت ابر.
هاتفی.
اتاغه فتاده یلان را ز فرق
چو مرغان بسمل بخون گشته غرق.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ کَ)
اتاقۀ قوس، سخت کشیدن کمان را
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
برکندن موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نام شهری بهند و نسبت بدان اتاوی باشد و آن از اعمال اگره است، 30500 تن سکنه دارد و درمعبر راه آهنی که به اﷲآباد منتهی میشود واقع است
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
در لهجۀ افغانی فک.
- الاشۀ برین، فک اعلی.
- الاشۀ فرودین، فک اسفل
لغت نامه دهخدا
(صَسَ)
احواش. گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. (منتهی الارب). صید برانگیختن. (تاج المصادر). شکار برخیزانیدن. نخجیروالی. آهوگردانی، احاق اﷲ بمکرهم، فرودآورد خدای بر آنان مکرشان را: همگنان را به احاقت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منحوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وَ دَ / دِ)
شاد شدن. نشاط نمودن. شادی. نشاط
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ)
زنده گردانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زنده کردن. (یادداشت مؤلف). زنده داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه).
- اعاشۀ خدا کسی را، او را زنده داشتن. اسباب زندگی در دسترس او گذاشتن. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
نوعی از شیرینی است (آنندراج). حلوا از هر قبیل که باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشاشه
تصویر اشاشه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
گروه ناجور جماعتی آمیخته از هر جنس مرد، مجمعی را گویند که از هر جنس مردم در آنجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی افسر تاج پر کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
گذران، زنده گرداندن، توشه دادن زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتاشه
تصویر آتاشه
فرانسوی وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاشه
تصویر اعاشه
((اِ ش ِ یا شَ))
زندگی کردن، معیشت کردن، زنده داشتن، زندگی بخشیدن، گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباشه
تصویر اباشه
((اُ شَ یا ش ِ))
اباش، جماعتی آمیخته از هر جنس مردم
فرهنگ فارسی معین
((اُ قِ یا قَ))
تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
((اِ وَ یا وِ))
خراج، مال دیوان، رشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتاشه
تصویر آتاشه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره