تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
آروغ، سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود، زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، هکهک
آروغ، سِکسِکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود، زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، اِسکِرَک، سَکیله، هُکهُک
یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 8 و 9 شود
یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 8 و 9 شود
ابن صباح، مکنی به ابویکسوم و ملقب به اشرم و صاحب الفیل. ملک حبشی متغلب بر یمن که ذکرش در قرآن بیامده است. و به روایات مسلمین او بقصد هدم خانه با پیل به مکه شد و خدای تعالی او و سپاهش را با حجارۀ سجیل که طیر ابابیل فروباریدند هلاک فرمود: ابرهه با پیل بهر ذل بیت آمده تا افکند حی را به میت. مولوی. و گویند او معبدی در صنعا به نام افلیس (ظ: اقلیس، از یونانی ’اکلزیا’) بساخت و مردم یمن را از حج بیت منع و به عبادت در افلیس خواند، لکن اهل یمن کراهت مینمودند و از زیارت خانه بازنمی ایستادند. پس به قصد هدم کعبه لشکر به مکه کشید. ناگاه گروه گروه مرغان، سنگریزه ها که از مرد و مرکب درمی گذشت بر این قوم باریده جمله را بکشتند. ابرهه در زبان حبشی همان ابراهیم است. پروکپوس مورخ رومی گوید: ’ابرهه غلام مردی رومی بوده و آنگاه که غوغا بر اصحمه ملک حبشه بشورید او ریاست غوغا داشت. و سمیفع فرماندار یمن را بند کرد و چند بار سپاه حبشه را بشکست. پس از مرگ پادشاه حبشه، جانشین او، ابرهه را بسمت فرمانروائی یمن بشناخت و ابرهه ادای خراجی را به حبشه بعهده گرفت (531 میلادی) .و قبل از سال 570 میلادی در جٔگی بزرگ که میان ایران و روم درگرفت ابرهه را، عظیم روم بجنگ با ایران دعوت کرد او در اول امر ابا داشت و سپس بپذیرفت لکن بزودی (ظاهراً مغلوب ایرانیان شده) دست از جنگ بازداشت. و چون در جنگ این سال او در سپاه خویش چند فیل داشت خود او نزد عرب به صاحب الفیل و آن سال بعام الفیل مشهور شده است. و در همین سال رسول اکرم صلوات اﷲعلیه از آمنه بزاد. و رجوع به اصحاب فیل شود، {{اسم}} بعض فرهنگهای فارسی بکلمه ابرهه معنی مرغ حقیر داده و این بیت ظهیر را مثال آورده اند: روزی که باز قهر تو پرواز می کند در چنگ او عقاب فلک کم زابرهه ست. ولی چنانکه در کلمه ابره گفته شد این لفظ در این بیت ابره و به معنی هوبره (حباری ̍) میباشد ابن حارث رائش، ملقب به ذوالمنار. از ملوک یمن و او دومین تبّع باشد
ابن صباح، مکنی به ابویکسوم و ملقب به اشرم و صاحب الفیل. ملک حبشی متغلب بر یمن که ذکرش در قرآن بیامده است. و به روایات مسلمین او بقصد هدم خانه با پیل به مکه شد و خدای تعالی او و سپاهش را با حجارۀ سجیل که طیر ابابیل فروباریدند هلاک فرمود: ابرهه با پیل بهر ذل بیت آمده تا افکند حی را به میت. مولوی. و گویند او معبدی در صنعا به نام افلیس (ظ: اقلیس، از یونانی ’اکلزیا’) بساخت و مردم یمن را از حج بیت منع و به عبادت در افلیس خواند، لکن اهل یمن کراهت مینمودند و از زیارت خانه بازنمی ایستادند. پس به قصد هدم کعبه لشکر به مکه کشید. ناگاه گروه گروه مرغان، سنگریزه ها که از مرد و مَرکب درمی گذشت بر این قوم باریده جمله را بکشتند. اَبرهَه در زبان حبشی همان ابراهیم است. پروکپوس مورخ رومی گوید: ’ابرهه غلام مردی رومی بوده و آنگاه که غوغا بر اصحمه ملک حبشه بشورید او ریاست غوغا داشت. و سمیفع فرماندار یمن را بند کرد و چند بار سپاه حبشه را بشکست. پس از مرگ پادشاه حبشه، جانشین او، ابرهه را بسمت فرمانروائی یمن بشناخت و ابرهه ادای خراجی را به حبشه بعهده گرفت (531 میلادی) .و قبل از سال 570 میلادی در جٔگی بزرگ که میان ایران و روم درگرفت ابرهه را، عظیم روم بجنگ با ایران دعوت کرد او در اول امر ابا داشت و سپس بپذیرفت لکن بزودی (ظاهراً مغلوب ایرانیان شده) دست از جنگ بازداشت. و چون در جنگ این سال او در سپاه خویش چند فیل داشت خود او نزد عرب به صاحب الفیل و آن سال بعام الفیل مشهور شده است. و در همین سال رسول اکرم صلوات اﷲعلیه از آمنه بزاد. و رجوع به اصحاب فیل شود، {{اِسم}} بعض فرهنگهای فارسی بکلمه ابرهه معنی مرغ حقیر داده و این بیت ظهیر را مثال آورده اند: روزی که بازِ قهر تو پرواز می کند در چنگ او عقاب فلک کم زابرهه ست. ولی چنانکه در کلمه اُبرَه گفته شد این لفظ در این بیت اُبرَه و به معنی هوبره (حُباری ̍) میباشد ابن حارث رائش، ملقب به ذوالمنار. از ملوک یمن و او دومین تُبَّع باشد
آواز و شیهۀ اسب را گویند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). آواز اسب که آنرا شنه و غرشت نیز گویند و بتازیش صهیل خوانند. (شرفنامۀ منیری). در فرهنگ جهانگیری بمعنی شیهۀ اسب است. (شعوری ج 1 ص 128). شیهۀ اسب است و آنرا شنه نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری). آواز اسب باشد که شنه و شیهه نیز گویند و بعربی صهیل خوانند. (سروری). و شیهه و شیه و غرشت که مرادفند آواز اسب را گویند و صهیل عربی آنست بهمین معنی. (فرهنگ خطی). و رجوع به شیهه و شنه و غرشت شود.
آواز و شیهۀ اسب را گویند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). آواز اسب که آنرا شنه و غُرِشْت نیز گویند و بتازیش صهیل خوانند. (شرفنامۀ منیری). در فرهنگ جهانگیری بمعنی شیهۀ اسب است. (شعوری ج 1 ص 128). شیهۀ اسب است و آنرا شنه نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری). آواز اسب باشد که شنه و شیهه نیز گویند و بعربی صهیل خوانند. (سروری). و شیهه و شیه و غُرِشْت که مرادفند آواز اسب را گویند و صهیل عربی آنست بهمین معنی. (فرهنگ خطی). و رجوع به شیهه و شنه و غرشت شود.
دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسۀ نطنزبه کاشان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از چشمه سار و 20 رشته قنات. محصول آن غلات، انواع میوه جات و حبوبات. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسۀ نطنزبه کاشان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از چشمه سار و 20 رشته قنات. محصول آن غلات، انواع میوه جات و حبوبات. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
باطل. ابطاله، کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین بزرگ. آنکه میان لب زورینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بود. لب زورین بزرگ. (مهذب الاسماء). مؤنث: بظراء. ج، بظر
باطل. ابطاله، کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین ْبزرگ. آنکه میان لب زَوَرینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بود. لب زَوَرین ْبزرگ. (مهذب الاسماء). مؤنث: بَظْراء. ج، بُظر
یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است) بدانجا بسیار باشد. و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است: ادیب ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریۀکوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همه این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیع الاول سال 507 هجری قمری بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او: اذاما سقی اﷲ البلاد و اهلها فخص ّ بسقیاها بلاد ابیورد فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد مبرّاً علی الاقران کالاسد الورد فتی قدسرت فی سر اخلاقه العلی کما قد سرت فی الورد رائحهالورد. و فتح ابیورد بدست عبدالله بن عامر بن گریز به سال سی ویک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال احنف قیس این شهر را فتح کرده است. و نسبت بدان باوردی و ابیوردی است. و شاید همین شهری است که فعلاً محمدآباد گویند در مغرب مرو وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است. بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی عشق آباد. یکی از سرچشمه های رود اترک نزدیک ابیورد است و ابوعلی فضیل بن عیاض و انوری ابیوردی شاعر و ابوالمظفراحمد بن محمد اموی بدین شهر منسوبند. رجوع به انساب سمعانی و حبط 1 ص 171، 273، 338، 356، 369، 370، و حبط2 ص 113، 137، 182، 192، 221، 229، 230، 243، 244، 246، 247، 249، 278، 280، 282، 283، 284، 304، 318 و ترجمه تاریخ یمینی ص 130 و 152 و 220 و 229 و ذیل جامعالتواریخ ص 2 و 88 و مرآت البلدان ذیل ابیورد و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 51 و 467 و معجم البلدان شود
یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است) بدانجا بسیار باشد. و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است: ادیب ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریۀکوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همه این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیع الاول سال 507 هجری قمری بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او: اذاما سقی اﷲ البلاد و اهلها فخص ّ بسقیاها بلاد ابیورد فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد مبرّاً علی الاقران کالاسد الورد فتی قدسرت فی سر اخلاقه العلی کما قد سرت فی الورد رائحهالورد. و فتح ابیورد بدست عبدالله بن عامر بن گریز به سال سی ویک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال احنف قیس این شهر را فتح کرده است. و نسبت بدان باوردی و ابیوردی است. و شاید همین شهری است که فعلاً محمدآباد گویند در مغرب مرو وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است. بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی عشق آباد. یکی از سرچشمه های رود اترک نزدیک ابیورد است و ابوعلی فضیل بن عیاض و انوری ابیوردی شاعر و ابوالمظفراحمد بن محمد اموی بدین شهر منسوبند. رجوع به انساب سمعانی و حبط 1 ص 171، 273، 338، 356، 369، 370، و حبط2 ص 113، 137، 182، 192، 221، 229، 230، 243، 244، 246، 247، 249، 278، 280، 282، 283، 284، 304، 318 و ترجمه تاریخ یمینی ص 130 و 152 و 220 و 229 و ذیل جامعالتواریخ ص 2 و 88 و مرآت البلدان ذیل ابیورد و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 51 و 467 و معجم البلدان شود
رزیق. محدث است. و معن بن عیسی از او روایت کند. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
رزیق. محدث است. و معن بن عیسی از او روایت کند. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.