نام مملکتی بوددر سوریه که به نام پایتختش ابیلا بدین اسم موسوم شده، و ناحیتی دیگر به نام ابلیه بیریه معروف به وده است و برای امتیاز، نخستین را ابلیۀ لیسانیوس گفتندی
نام مملکتی بوددر سوریه که به نام پایتختش ابیلا بدین اسم موسوم شده، و ناحیتی دیگر به نام ابلیه بیریه معروف به وده است و برای امتیاز، نخستین را ابلیۀ لیسانیوس گفتندی
جمع واژۀ عیال. (ناظم الاطباء). رجوع به عیال و عیل شود، برطرف کردن خدای سختی را. اغاثهم اﷲ برحمته، کشف شدتهم. اغاثنا اﷲبالمطر، کشف الشده عنّا به . (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عیال. (ناظم الاطباء). رجوع به عیال و عیل شود، برطرف کردن خدای سختی را. اغاثهم اﷲ برحمته، کشف شدتهم. اغاثنا اﷲبالمطر، کشف الشده عنّا بِه ِ. (از اقرب الموارد)
گروه و گله، از پرندگان و اسبان و شتران، پی درپی آینده از آنان، پشتۀ هیمه. پشتوارۀ کاه. دسته و بافۀ گیاه. بند کلان. پشتارۀ کلان: ضغث علی اباله، سختی بر سختی. بلیتی بر بلیتی. قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی. فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج، ابابیل، سیاست، زه چاه، یاران و قبیلۀ کسی
گروه و گله، از پرندگان و اسبان و شتران، پی درپی آینده از آنان، پشتۀ هیمه. پشتوارۀ کاه. دسته و بافۀ گیاه. بند کلان. پشتارۀ کلان: ضغث علی اباله، سختی بر سختی. بلیتی بر بلیتی. قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی. فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج، ابابیل، سیاست، زه چاه، یاران و قبیلۀ کسی
بصورت های گوناگون در متنهای تازی بدین سان: اصیل، اصیلا، اصیئه و ارضیلا آمده است. یاقوت آرد: ابوعبید بکری در کتاب مسالک هنگام یاد کردن بلاد بربر در عدوۀ بر اعظم آرد: شهر اصیله نخستین شهر عدوه نزدیک مغرب است و آن در دشتی است که پیرامون آنرا پشته های نرمی فراگرفته و دریا در جانب غربی و جنوبی آنست و دارای باره ای بود و پنج دروازه داشت و هرگاه دریا متموج میشد موجها بدیوار جامع میرسید و بازار آن در روز آدینه پر از جمعیت میشد و آب چاههای شهر آشامیدنی بود و در بیرون شهر چاههایی بود که آب گوارا داشتند و هم اکنون این شهر ویرانه و در جانب غربی طنجه واقع است و میان آنها یک منزل راه است. (از معجم البلدان). و ابن خلدون در ضمن بحث از اقلیم سوم آرد: و در شمال بلاد مراکش شهرهای فاس و مکناسه و تازا و قصر و کتامه واقع است و همین نواحی است که در عرف مردم آن سرزمین مغرب اقصی خوانده میشود و از جملۀ آنها بر ساحل دریای محیط دو شهر اصیله و العریش دیده میشود و در سمت شرقی این بلاد ممالک مغرب مرکزی (مغرب الاوسط) واقع است که پایتخت آنها تلمسان است. (از مقدمۀ ابن خلدون ترجمه محمد پروین گنابادی). و صاحب قاموس الاعلام گوید: اصیله نام قصبه ایست در مغرب اقصی در ساحل اقیانوس اطلس در 44 کیلومتری جنوب غربی طنجه و جمعیت آنرا در زمان خویش 1000 تن احصا کرده است، و هم آرد: در روزگار رومیان شهری بنام بود و آنرا ’پولیازیلیس’ میخواندند، در دوران درخشان مسلمانان نیز از بلاد معمور بشمار میرفت و زادگاه دانشمندانی نامدار بود، اما در روزگار یاقوت وضع خوبی نداشته و وی از ویرانه بودن آن سخن گفته است
بصورت های گوناگون در متنهای تازی بدین سان: اصیل، اصیلا، اصیئه و ارضیلا آمده است. یاقوت آرد: ابوعبید بکری در کتاب مسالک هنگام یاد کردن بلاد بربر در عدوۀ بر اعظم آرد: شهر اصیله نخستین شهر عدوه نزدیک مغرب است و آن در دشتی است که پیرامون آنرا پشته های نرمی فراگرفته و دریا در جانب غربی و جنوبی آنست و دارای باره ای بود و پنج دروازه داشت و هرگاه دریا متموج میشد موجها بدیوار جامع میرسید و بازار آن در روز آدینه پر از جمعیت میشد و آب چاههای شهر آشامیدنی بود و در بیرون شهر چاههایی بود که آب گوارا داشتند و هم اکنون این شهر ویرانه و در جانب غربی طنجه واقع است و میان آنها یک منزل راه است. (از معجم البلدان). و ابن خلدون در ضمن بحث از اقلیم سوم آرد: و در شمال بلاد مراکش شهرهای فاس و مکناسه و تازا و قصر و کتامه واقع است و همین نواحی است که در عرف مردم آن سرزمین مغرب اقصی خوانده میشود و از جملۀ آنها بر ساحل دریای محیط دو شهر اصیله و العریش دیده میشود و در سمت شرقی این بلاد ممالک مغرب مرکزی (مغرب الاوسط) واقع است که پایتخت آنها تلمسان است. (از مقدمۀ ابن خلدون ترجمه محمدِ پروین گنابادی). و صاحب قاموس الاعلام گوید: اصیله نام قصبه ایست در مغرب اقصی در ساحل اقیانوس اطلس در 44 کیلومتری جنوب غربی طنجه و جمعیت آنرا در زمان خویش 1000 تن احصا کرده است، و هم آرد: در روزگار رومیان شهری بنام بود و آنرا ’پولیازیلیس’ میخواندند، در دوران درخشان مسلمانان نیز از بلاد معمور بشمار میرفت و زادگاه دانشمندانی نامدار بود، اما در روزگار یاقوت وضع خوبی نداشته و وی از ویرانه بودن آن سخن گفته است
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
هاون باشد. (صحاح الفرس). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس) (اوبهی). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن) : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست. طیان. ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند) کابیله بمعنی هاون آمدن غریب است چه تشبیه خایه به هاون در جوانی و پیری، صحت و مرض، گرماو سرما تصور شدنی نیست و من گمان میکنم در شعر طیان کلمه ای شبیه به ’گانیله’ مخفف ’گاونیله’ مانند ’گاواره’ و امثال آن بوده و مؤلف فرهنگ اسدی چنانکه در جاهای متعدد دیگر کتاب خود - بغلط حدس زده، کابیله خوانده و معنی هاون بدان داده است و الله اعلم و ’گاونیله’ پوزۀ بزرگ دارد و همان است که فرانسویان آن را نیلگو گویند. ولی طبق حاشیۀ لغت فرس نسخۀ نخجوانی جایگاه تو چو کابیله شده است. کابیله بمعنی هاون درست است. و جایگاه بمعنی است و نشیمن است، هرچیز که درآن غله بکوبند عموماً و داروکوب عطاران را گویند که هاون سنگی باشد خصوصاً و به عربی مهراس خوانند. (برهان) (آنندراج). داروکوب را گویند. (جهانگیری). و رجوع به داروکوب شود
هاون باشد. (صحاح الفرس). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس) (اوبهی). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن) : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست. طیان. ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند) کابیله بمعنی هاون آمدن غریب است چه تشبیه خایه به هاون در جوانی و پیری، صحت و مرض، گرماو سرما تصور شدنی نیست و من گمان میکنم در شعر طیان کلمه ای شبیه به ’گانیله’ مخفف ’گاونیله’ مانند ’گاواره’ و امثال آن بوده و مؤلف فرهنگ اسدی چنانکه در جاهای متعدد دیگر کتاب خود - بغلط حدس زده، کابیله خوانده و معنی هاون بدان داده است و الله اعلم و ’گاونیله’ پوزۀ بزرگ دارد و همان است که فرانسویان آن را نیلگو گویند. ولی طبق حاشیۀ لغت فرس نسخۀ نخجوانی جایگاه تو چو کابیله شده است. کابیله بمعنی هاون درست است. و جایگاه بمعنی اِست و نشیمن است، هرچیز که درآن غله بکوبند عموماً و داروکوب عطاران را گویند که هاون سنگی باشد خصوصاً و به عربی مهراس خوانند. (برهان) (آنندراج). داروکوب را گویند. (جهانگیری). و رجوع به داروکوب شود
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب