جدول جو
جدول جو

معنی ابیقر - جستجوی لغت در جدول جو

ابیقر
(اُ بَ قِ)
آنکه خیری در او نباشد، گلۀ مرغان. ج، ابابیل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابقر
تصویر ابقر
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، شورج، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
(اَبْ)
نام قریه ای بجزیره بنی نصر میان مصر و اسکندریّه. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام چشمه ای است از بنی ابیر از نواحی هجر پائین احسّا. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند پیراهن و قمیص. (برهان)
دلو آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این صورت را صاحب فرهنگ شعوری آورده و بدین بیت آذری تمثل جسته و معنی آنرا کبود گفته است:
نسای شام پس پرده های چرخ شدند
لوای روز چو برزد سر از فضای ابیق.
و این غلط است چه در شعر آذری ابیو است که صورتی است از آبی بمعنی کبود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
شوره. ربع درهم آن تا دو درهم با شکر جهت احتباس بول نافع و از خواص آن سرد کردن آب است بعمل مخصوص که آب را در ظرفی از روی توتیا کرده در آب شوره بجنبانند و ابقر جزء اعظم بارود است، اسب پیسه را نیز گویند. (مهذب الاسماء) ، هر مرغ که سیاه و سپید باشد، جانور سیاه وسپید، و ابقع از مرغان و سگان بمنزلۀابلق باشد از خیل: غراب ابقع، کلاغ پیسه. ج، بقع
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ و گشاده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بئر
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ حِ)
مصغر بحر. دریاچه. دریاهک. بحیره
لغت نامه دهخدا
(اُبَ رِ)
مصغر استبرق بحذف سین و تاء
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ قِ)
سال کم باران
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ قِ)
وادیی است در حجاز. (از مراصد). وادیی است به حجاز. مضرس بن ربیعی گوید:
تحمل من وادی اشیقر حاضره
و الوی بریعان الخیام اعاصره.
(از معجم البلدان) ، برآمدن. خلاف اصعاد است. (منتهی الارب). اصاب الشی ٔ، ضد اصعده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). افتادن، اصابت چیزی را، یافتن آنرا و رسیدن بدان و پایدارکردن ریشه آنرا. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). رسیدن. یافتن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). یافتن و رسیدن چیزی را. (منتهی الارب). رسیدن. (مؤید الفضلاء) ، اصابت روزگار نفوس و اموال کسان را، دردمند کردن ایشان را بدان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دردمند کردن. (منتهی الارب). مصابه. (قطر المحیط) ، اصابت مصیبت به کسی، فرودآمدن و رسیدن مصیبت به وی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مصیبت زده کردن. (منتهی الارب). مصیبت رسیدن، اصابت مرد در گفتار و رای و کارش، صواب و درست آوردن وی. و قصد صواب کردن. و بقول برخی بمعنی مطلق اراده است، چنانکه گویند اصاب الشی ٔ، طلب کرد و خواست آنرا، و از همین معنی است این گفتار: اصاب الصواب فأخطاء فی الجواب، یعنی آهنگ صواب کرد، و ظاهراً این معنی مجاز است. (از اقرب الموارد). اصابه مرد در گفتار و رای و عمل او، راست آوردن و راست خواستن وی. (از قطر المحیط). آهنگ کردن. (منتهی الارب). راست آوردن و آهنگ راست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسائی و صواب یافتن. (از کشف) (از کنز) (غیاث اللغات). صواب یافتن و صواب گفتن. (مؤید الفضلاء). صواب گفتن و صواب یافتن. (تاج المصادر). صواب خواستن:
همچو آن رنجور دلها از تو خست
تو به پندار اصابت گشته مست.
مولوی.
و بمظاهرت بازوی خنجرگذار و بمعاضدت قوت افکار اصابت آثار. (حبیب السیرچ تهران ج 1 ص 124) ، اصابت به زن، بوسیدن او و آرمیدن با وی. (قطر المحیط) ، اصابت رای و حزم، درستی آن. بر صواب بودن رای و تدبیر و حزم:
حیز حزم تو چونان به اصابت مملوست
که درو همچو خلا گنج نیابد تعطیل.
انوری.
، اصابت کسی را به چشم، چشم زدن وی. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به اصابت عینی شود، حاجتمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
قریه ای است متعلق به بنی عکل. (از معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
جولاهه. (منتهی الارب) گرجین. ج، بیاقر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابیقور
تصویر ابیقور
اپیکور نام فرزانه ای از یونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابقر
تصویر ابقر
شوره شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیقر
تصویر تبیقر
فراخ و گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابقر
تصویر ابقر
((اَ قَ))
شوره
فرهنگ فارسی معین