جدول جو
جدول جو

معنی ابیرق - جستجوی لغت در جدول جو

ابیرق
(اُبَ رِ)
مصغر استبرق بحذف سین و تاء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارچه ای سفید یا رنگین که بر آن نقشی باشد و بر سر چوب کنند و علامت یک کشور، دسته یا حزب باشد، پرچم، علم، رایت
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ظرف سفالی یا بلوری لوله دار و دارای دسته که در آن آب یا شراب می ریختند
فرهنگ فارسی عمید
ابن ابیرق بن عمرو. صحابی است. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام چشمه ای است از بنی ابیر از نواحی هجر پائین احسّا. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند پیراهن و قمیص. (برهان)
دلو آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این صورت را صاحب فرهنگ شعوری آورده و بدین بیت آذری تمثل جسته و معنی آنرا کبود گفته است:
نسای شام پس پرده های چرخ شدند
لوای روز چو برزد سر از فضای ابیق.
و این غلط است چه در شعر آذری ابیو است که صورتی است از آبی بمعنی کبود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نام منزلی از بنی عمرو بن ربیعه
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیاه و سفید. رسن دورنگ. پیسه رسن. رسن پیسه، زمین بلند با ریگ و سنگ. خاک با سنگ و ریگ و گل درآمیخته. زمین درشت که با ریگ و سنگریزه باشد، شفنین بحری، طلق، نام داروئی مقوی حافظه. ج، ابارق
لغت نامه دهخدا
(طُ عَ مَ تُ نُ اُبَ رِ)
یکی از منافقان از اهل عقبه. (امتاع الاسماع ج 1 ص 479). ابن حجر عسقلانی در کتاب ’الاصابه’ این نام را به لفظ ’طعمه’ آورده و گوید طعمهبن ابیرق بن عمرو الانصاری. رجوع به الاصابه ج 3 ص 285 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِ)
مردی بود از حمیر که به قبیلۀ بنی سلیم رفت و کشته شد
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِهْ)
مصغر ابراهیم
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ قِ)
آنکه خیری در او نباشد، گلۀ مرغان. ج، ابابیل
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معرب آبری (تاج العروس) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب:
ابریق می مرا شکستی ربّی
برمن در عیش من ببستی ربّی.
(منسوب به خیام).
، آبدستان. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). تاموره، کوزۀ آب. کوزه:
پس فروشد ابله ایمان را شتاب
اندر آن تنگی بیک ابریق آب.
مولوی.
، آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند. مطهره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند. لولهین، آفتابه. مطهرۀ فلزّین: روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود بغارت رفت. (گلستان) ، مشربه، گردن عود، وزنی معادل دو من. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، شمشیر نیک تابان. شمشیر روشن تابنده. (مهذب الاسماء). شمشیر بسیار درخشنده، کمان درخشان، زن صاحب جمال تابان بدن. ج، اباریق
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ رِ)
نخله ای است حجازی. (ناظم الاطباء). طریق و اطیرق نخله ای است حجازی. (منتهی الارب). و رجوع به طریق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابریق
تصویر ابریق
کوزه، ضرف سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرق
تصویر بیرق
پرچم، پارچه های که بر سر چوب کشند و علامت یک کشور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرق
تصویر ابرق
ریسمان دورنگ، آمیزه ای دورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرق
تصویر بیرق
((بِ رَ))
پرچم درفش، جمع بیارق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابریق
تصویر ابریق
((ا ِ))
کوزه، ظرف سفالین با دسته و لوله برای آب یا شراب، آفتابه، لولهین، مطهره، وزنی معادل دو من
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابریق
تصویر ابریق
شمشیر بسیار درخشنده، زن صاحب جمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابریق
تصویر ابریق
آبریز، آوتابه
فرهنگ واژه فارسی سره
آفتابه، لولهنگ، کوزه، مشربه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرچم، درفش، رایت، علم، لوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد