جدول جو
جدول جو

معنی ابیرد - جستجوی لغت در جدول جو

ابیرد(اُ بَ رِ)
مردی بود از حمیر که به قبیلۀ بنی سلیم رفت و کشته شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابرد
تصویر ابرد
سردتر، کنایه از فاقد جذابیت و گیرایی، بی مزه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
پلنگ نر. مؤنث: ابرده. ج، ابارد.
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِ)
ابن هرثمه عذری. شاعری از عرب. و بعضی نام او را اربد گفته اند
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِ)
یربوعی. نام شاعری از عرب
لغت نامه دهخدا
چارلز اوستین، (1874-1948م،) مورخ امریکائی، شهرتش مرهون کتابهای طلوع تمدن امریکا (1927 میلادی)، امریکا در نیمۀ راه (1939 میلادی) و روح امریکا (1943 میلادی) است، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام گیاهی است، شرارۀ آتش. (شعوری). و این کلمه بمعنی دوم مصحف ابیز است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جاوید.
- ابدالابید و ابیدالابید، همیشه.
-
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام چشمه ای است از بنی ابیر از نواحی هجر پائین احسّا. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند پیراهن و قمیص. (برهان)
دلو آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیاه و سفید.
- ثور ابرد، گاو سیاه و سفید.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ ابرد. پلنگان
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ برد
لغت نامه دهخدا
(اُبَ رِ)
مصغر استبرق بحذف سین و تاء
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِهْ)
مصغر ابراهیم
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است) بدانجا بسیار باشد. و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است: ادیب ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریۀکوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همه این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیع الاول سال 507 هجری قمری بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او:
اذاما سقی اﷲ البلاد و اهلها
فخص ّ بسقیاها بلاد ابیورد
فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد
مبرّاً علی الاقران کالاسد الورد
فتی قدسرت فی سر اخلاقه العلی
کما قد سرت فی الورد رائحهالورد.
و فتح ابیورد بدست عبدالله بن عامر بن گریز به سال سی ویک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال احنف قیس این شهر را فتح کرده است. و نسبت بدان باوردی و ابیوردی است. و شاید همین شهری است که فعلاً محمدآباد گویند در مغرب مرو وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است. بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی عشق آباد. یکی از سرچشمه های رود اترک نزدیک ابیورد است و ابوعلی فضیل بن عیاض و انوری ابیوردی شاعر و ابوالمظفراحمد بن محمد اموی بدین شهر منسوبند. رجوع به انساب سمعانی و حبط 1 ص 171، 273، 338، 356، 369، 370، و حبط2 ص 113، 137، 182، 192، 221، 229، 230، 243، 244، 246، 247، 249، 278، 280، 282، 283، 284، 304، 318 و ترجمه تاریخ یمینی ص 130 و 152 و 220 و 229 و ذیل جامعالتواریخ ص 2 و 88 و مرآت البلدان ذیل ابیورد و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 51 و 467 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِ)
ابن معذر. یکی از شعرای ابتداء دولت اموی است. او به اکابر و ملوک نپیوست و در قبیلۀ خویش میزیست واشعاری نهایت دلنشین دارد و از جمله این دو بیت از مرثیۀ بلیغۀ او که در وفات برادر خویش گفته است:
تطاول لیلی لم انمه تقلباً
کأن ّ فراشی حال من دونه الجمر
فان تکن الایام فرقن بیننا
فقد بان منّی فی تذکره العذر.
(از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
((اَ رَ))
سردتر، باردتر
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان چهاردانگه سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نمایان، روباز، پاک شده از خار و خاشاک و درخت، صاف و روشن
فرهنگ گویش مازندرانی