جدول جو
جدول جو

معنی ابوکیسه - جستجوی لغت در جدول جو

ابوکیسه
(اَ کَیْیِ سَ)
البرأبن قیس السکونی. تابعی است. اواز سعد بن ابی وقاص و از او ایاد بن لقیط روایت کند، شاهین. و رجوع به ابوالجیش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروکیسه
تصویر سروکیسه
کیسه کشیدن به بدن در حمام
سروکیسه کردن: کیسه کشیدن به بدن در حمام، کنایه از با فریب و چاپلوسی پولی را از کسی گرفتن، اخاذی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوکیسه
تصویر نوکیسه
کسی که تازه به مال و ثروت رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَکْ کی یَ)
فرزدق و این کنیت دیگر اوست و از آنرو وی را ابومکیّه گویند که او را دختری مسماه بمکیّه بوده است
لغت نامه دهخدا
یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 8 و 9 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سَ / سِ)
نودولت. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه تازه به مال و دارائی رسیده. مقابل کهن کیسه. تازه به دوران رسیده. (فرهنگ فارسی معین). ندیدبدید. تازه به دولت رسیده:
ز نوکیسه مکن هرگز درم وام
که رسوائی و جنگ آرد سرانجام.
ناصرخسرو.
با مردم کم چیز و نوکیسه و... معامله مکن. (منتخب قابوسنامه ص 183). راز خویش با زن مگوی و از مردم نوکیسه وام مگیر و با عوام و فاسق دوستی مدار. (قصص الانبیاء). در راه نوکیسه ای را دید گفت قدری وجوه به من وام بده. (قصص الانبیاء).
نقد عمر تو برد خاقانی
دهر نوکیسۀ کهن بازار.
خاقانی.
کی باشد کی که در تو آویزم
چون در زر و سیم مرد نوکیسه.
(سندبادنامه ص 260).
مردم نوکیسه حق شناس نباشد.
سیف اسفرنگ.
- امثال:
از نوکیسه وام مخواه.
از نوکیسه قرض مکن، قرض کردی خرج مکن
لغت نامه دهخدا
(تَ کی یَ)
نام سال نهم از هجرت رسول صلوات الله علیه و آله به مدینۀ طیبه و آن مطابق با سال بیست و سیم بعثت باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
قیسی وادعی همدانی. کوفی. از تابعین است. او از علی و از وی ابواسحاق روایت کند. (تاریخ کبیر بخاری). تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
صیفی بن اسلت انصاری. در نام او اختلافات است. بعضی او را از صحابه شمرده اند و جمعی گویند که او اسلام نیاورد. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سگ. کلب.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ رَ)
صنابحی یا صباحی. یکی از صحابۀ رسول صلوات الله علیه است
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
قسمی تتن (توتون)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ طَ)
کرامه المذحجی. صحابی است، نجیبه ابوز، ماده شتری که صبر کند به صبر عجیب. (منتهی الارب). ماده شتری شکیبا به شکیبی شگفت. واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ یات)
شریح بن یزید الحضرمی. محدث است. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اَشَ بَ)
از روات است و از عکرمه روایت کند. در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ سِ رَ)
توانگری. (مهذب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ سِرَ)
او از عباس و از او ابوقیل روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ شَ)
مولی رسول اﷲ. او بدر و مشاهد دیگر را دریافت و به سال 13 یا 23 هجری قمری وفات کرد. و ابن هشام گوید که او فارسی است
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
گرگ. ذئب. سرحان. سید. بچکم. ابوسرحان
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
عیاض بن عیاض التّنعی. محدث است و از مالک بن جعونه حدیث شنیده است. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اَ فُ کَ هََ)
افلح یا یسار. مولی بنی عبدالدار و بعضی ازدی گفته اند. او غلام صفوان بن امیّه بود. در مکّه مسلمانی گرفت و مشرکین وی را آزار و شکنجه میکردند. ابوبکر صدیق او را از صفوان بخرید و آزاد کرد و در هجرت ثانیه بحبشه شد و با رسول صلوات الله علیه بمدینه مهاجرت کرد و پیش از غزای بدر وفات یافت
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
کفتار. (مهذب الاسماء). کفتار نر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
العبدی. یکی از عباد از مردم شام. (صفهالصفوه)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ نَ)
یحیی بن المهلب. محدث و ثقه است. محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ لَ)
والد ابراهیم العقیلی. پسر او ابراهیم از وی روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَسا)
محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن الضحاک بوغی ترمذی حافظ و محدث. او تلمیذ ابی عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری است و او راست: کتاب الجامع و العلل و آن بنام الجامع الکبیر فی السنن مشهور است و در سال 279 هجری قمری به ترمذ درگذشت. و رجوع به محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
حکم بن ابان عدنی. یکی از زهاد واز روات حدیث است و به هشتاد وچهارسالگی در سال 154 هجری قمری درگذشت. رجوع به صفهالصفوه ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ هََ)
هیصم بن جابر، از بنی سعد بن ضبیعه. رئیس فرقه ای از خوارج که بانتساب وی به بیهسیه معروفند. او در عراق میزیست و بروزگار حجاج بن یوسف ثقفی بمدینه گریخت و به سال 94 هجری قمری عثمان بن حیان حاکم مدینه وی را محبوس ساخت و سپس بکشت. و نیز گفته اند حجاج بن یوسف به امر ولید وی را بقتل رسانید. و رجوع به بیهسیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ وکاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوکیسه
تصویر نوکیسه
ندید بدید، تازه بدولت رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویسه
تصویر اویسه
مصغر آسه از پارسی آسدار آسدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابولیله
تصویر ابولیله
سنجد تلخ از گیاهان درختچه ایست از تیره صندلها نوعی سنجد تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکیسه
تصویر نوکیسه
((نُ س))
کنایه از کسی که تازه درآمدی پیدا کرده است
فرهنگ فارسی معین
تازه بدوران رسیده، ندیدبدید، نودولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه به دوران رسیده، آدم کم ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی