جدول جو
جدول جو

معنی ابوسعد - جستجوی لغت در جدول جو

ابوسعد
(اَ سَ)
هرم. (المزهر). پیری. کبر. ابوزید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سُ وَ)
ابن غفله. محدّث است و شاید ابو در نسخۀ منقولهعنها زائد و این همان سویدبن غفلۀ معروف باشد
قضاعی. از تبیع حدیث شنیده است
لغت نامه دهخدا
از روات است و ثور بن یزید از او روایت کند. روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
محدث است. او از ابن عمر و جابر بن زید و ابن الزبیر و ابی العالیه وانس روایت کرده و از او معتمر بن سلیمان حدیث کند. واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
محدث است و ابن المبارک از او روایت کند. واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
محدث است. او از ابن سیرین و از او مسعده روایت کند. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
قین، یعنی آهنگر. شوهر دایۀ ابراهیم بن رسول صلوات الله علیه و نام او برأبن اوس است، مزمار
لغت نامه دهخدا
(اَسَ)
محمد بن حسن زوزنی عارض سلطان مسعود بن محمود بن سبکتکین. او مسعود را بتوقیف صلات امیر محمد بن محمود داشت و نیز بسعایت او ابوعلی حسن بن محمّد میکالی را سلطان مسعود بکشت و آنگاه که بتضریب و سعایت وی سلطان در کشتن آلتونتاش خوارزمشاه ملطفه به قائد نوشت و آلتونتاش آن ملطفه بدست کرد و قائد را بکشت مسعود برای احتراز از ف تنه خوارزم و تلطیف خاطر آلتونتاش ابوسهل را با کسان وی بگرفت و اموال او را ضبط کرد و وی را بقهندز بند کردند. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود گوید: او یگانه روزگار بود در ادب و لغت و شعر و از اشعار او آورده است در مدح مسعود بن محمود:
السیف والرّمح و النشاب والوتر
غنیت عنها و حاکی رأیک القدر
ما ان نهضت لأمر عزّ مطلبه
الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر
من کان یصطاد فی رکض ثمانیه
من الضراغم هانت عنده البشر
اذا طلعت فلا شمس و لاقمر
اذا سمحت فلا بحر و لا مطر- انتهی.
و باز بزمان مسعود شغل عرض بوی مفوض شد. وهم ابوالفضل در موضعی دیگر از کتاب تاریخ آرد که: این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکّد شده و لاتبدیل لخلق الله و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ وجبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکررسانیدی آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم و اگر چنین کارها کرد کیفر کرده چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی گزاف گوی است، جز استادم که ویرا فرو نتوانست برد با آنهمه حیلت که در باب وی ساخت. و در تتمهالیتیمه او را از اعیان دولت سلطان مسعود غزنوی شمرده و گوید: وی صدری بود که صدر را از جمال و کمال خویش پر می ساخت و از شعر و نثر او پاره ای بیاورده است و از جمله این دو بیت:
عجبت من الاقلام لم تبد خضرهً
و باشرن منه کفه و الاناملا
لو ان الوری کانوا کلاما و احرفا
لکان نعم منها و باقی الانام لا.
و فرّخی را در مدح او قصائد است:
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
و منوچهری راست:
شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سر
مانندۀ مخالف بوسهل زوزنی.
و رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب در صفحات ذیل شود: 23، 24، 25، 26، 37، 42، 43، 44، 46، 48، 50، 53، 58، 59، 60، 87، 121، 144، 145، 146، 147، 149، 150، 154، 155، 175، 176، 177، 178، 180، 181، 182، 183، 185، 219، 220، 222، 240، 241، 258، 260، 261، 267، 287، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 329، 330، 331، 333، 336، 338، 341، 394، 395، 442، 489، 500، 519، 520، 589، 604، 610، 613، 614، 619، 621، 628، 629، 635، 638، 640، 642، 685
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتر. ابوالهدیل. ابوعکرمه. (مهذب الاسماء). حمام. حمامه. ورقاء. کالوج. سماروک.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
ویجن بن رستم کوهی طبری. ابن ندیم گوید کوهی منسوب بکوه، جبال طبرستان است و ابن قفطی در شرح حال او آورده است: ابوسهل کوهی منجم، فاضلی کامل و عالم به علم هیئت و صنعت آلات ارصاد بود و اشتهار او به روزگار دولت بویهیان و ایام امارت عضدالدوله و بعد از آن است و آنگاه که شرف الدوله به بغداد شد و برادرزادۀ خویش صمصام الدوله بن عضدالدوله را از بغداد براند و بر وی مستولی گشت در سال 378 هجری قمری امر داد تا کواکب سبعه را در مسیر و تنقل و بروج آنان بدان مثال که به روزگار مأمون منجمین وقت کرده بودند رصد کنند و این کار بر عهدۀ ویجن بن رستم کوهی گذاشت و این مرد به هندسه و هیئت معرفتی تمام داشت و درهر دو صناعت بمرتبۀ قصوی و ذروۀ علیا رسیده بود وابوسهل در دارالمملکه بآخر بستان از آنروی باب الخطّابین مکانی اختیار کرد و خانه ای در آنجا پی افکند و برای اینکه اضطرابی در بنیان آن راه نیابد و نشست نکند اساس و قواعد آن خانه سخت محکم کرد و آلات رصدیه را که خود مخترع آن بود در آن خانه بر پا داشت و قطب الدین بن عزالدین لاری در کتاب حل و عقد نجوم بسیاری از کلیات نجوم را از ابوسهل نقل کرده و در دیگر کتب صناعت نیز نام وی بجلالت و عظمت برده شده است و باز، ابن قفطی گوید: بر صحت استخراجات او عدول از علمای ذیفن مکرر دعوت شده و محاضری ممضی و مسجل کرده اند و صورت دو محضر را ابن قفطی آورده است، یکی در 28 صفر 378 مطابق انیران روز خردادماه 357 یزدگردی، راجع برصد شمس و تحویل آن به سرطان و محضر دیگر در سه شنبۀ جمادی الآخر 378 مطابق شهریور روز مهرماه 357 یزدگردی برای تحویل بمیزان. این است ترجمه شهادت نامۀ نخست:بسم اﷲ الرحمن الرحیم. اجتماع کردند جماعتی که خطوط و شهادت آنان در پایان این محضر ثبت است از قضاه و وجوه اهل علم و کتّاب و منجمین و مهندسین در جایگاه فرخندۀ رصد شرقی عظم اﷲ برکته و سعادته در بستان خانه مولای ما الملک السید الاجل المنصور ولی النعم شاهنشاه شرف الدوله و زین الملّه اطال اﷲ بقاه و ادام عزه وتأییده و سلطانه و تمکینه در جانب شرقی مدینهالسلام بروز شنبه دو شب از صفر 378 مانده و آنروز شانزدهم حزیران است از سال 1299 اسکندری و انیران روز است ازخردادماه سال 357 یزدگردی و از مشاهدات ایشان به وسیلۀ آلت مخترعۀ ابوسهل به ثبوت پیوست که آلت مزبوره دلالت کرد بر صحت دخول شمس به رأس السرطان بعد از گذشتن یکساعت معتدلۀ مستویه از شب مذکور، یعنی شبی که صبح آن انیران روز مذکور فوق است و جملگی متفق گشتند بر تیقن باین امر و وثوق بدان و قاطبۀ حضار از منجم و مهندس و کسانی که تعلق بصناعت و خبرت بدان داشتند تسلیم شدند تسلیمی که خلاف در میان آنان نبود، باینکه این آلت جلیلهالخطر بدیعهالمعنی محکمهالصنعه واضحهالدلاله بر جمیع آلات رصدی که تا امروز معروف و معهود بوده در تدقیق فزونی دارد و باز متفق شدند بر اینکه ابوسهل بوسیلۀ این آلت به ابعد غایات در امر مرصود و غرض مقصود نائل آمده است. و نتیجۀ رصد این شد که بعد سمت الرأس از مداررأس السرطان 7 درجه و 50 دقیقه است و میل اعظم که غایت بعد منطقۀ فلک البروج از دائرۀ معدل النهار است 23 درجه و 51 دقیقه و 1 ثانیه است و اینکه عرض آن موضعی که سابقاً گفتیم (آخر بستان دارالمملکه) و رصد در آن واقع شده فلان و فلان است و آن مساوی ارتفاع قطب معدل النهار است از افق موضع مزبور. و نسخۀ شهادت نامۀ دوم این است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم و باز به روز سه شنبه سه شب از جمادی الآخر سال 378 گذشته مطابق شهریور روز مهرماه سال 357 یزدگردی و هیجدهمین روز ایلول سال 1299 اسکندری اجتماع کردند جماعتی که خطوط آنان در صدر این شهادتنامه هست از قضاه و شهود و منجمین و مهندسین و دانایان به هندسه و هیئت بدانجا که آلت سابق الذکر نصب بود برای رصد کردن دخول شمس به رأس المیزان بوسیلۀ آلت مزبوره و این امر واقع شد در چهارساعت از روز مزبور گذشته و این روز سه شنبه است و از حضار تمنا میشود که هریک با خط خویش بدرستی آنچه را دیده اند و در آن حضور یافته اند در تاریخ مزبور بنویسند و حسبنا اﷲ و نعم الوکیل. و اسامی شهود حاضر در این مجلس که خطوط آنها در آخر هردو محضر مزبور هست ذیلاً ثبت میشود: القاضی ابوبکر بن صبر، القاضی ابوالحسن الخوزی، ابواسحاق ابراهیم بن هلال، ابوسعد الفضل بن بولس النصرانی الشیرازی، ابوسهل ویجن بن رستم صاحب رصد، ابوالوفا محمد بن محمد حاسب، ابوحامد احمد بن محمد الصغانی صاحب اسطرلاب، ابوالحسن محمد بن محمد السامری، ابوالحسن المغربی. و از تصانیف ابی سهل ویجن بن رستم که در تمادی اعصار در بلاد و امصار متداول و سایر است کتب ذیل است: کتاب مراکز الاکر و این کتاب ناتمام مانده است. کتاب الاصول علی نحو کتاب اقلیدس و آن نیزناقص است. کتاب البرکار التام در دو مقاله. کتاب صنعهالاسطرلاب بالبراهین در دو مقاله. کتاب احداث النقط علی الخطوط. کتاب علی المنطقتین فی توالی الحرکتین انتصاراً لثابت بن قره. کتاب مراکزالدوائر علی الخطوط من طریق التحلیل دون الترکیب. کتاب الزیادات علی ارشمیدس فی المقاله الثانیه. رساله فی استخراج الضلع المسبعفی الدائره. کتاب اخراج الخطین علی نسبه. کتاب الدوائرالمتماسه من طریق التحلیل. و رجوع به ص 75 س 13 تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک و ص 79 س 8 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
معرّب خامیز، گوشت خام که در سرکه پرورند، طعامی از گوشت یا پوست گوساله، شوربای سکباج سرد که روغن آن را پس از سرد شدن بردارند. و آن را آمیص نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدْ دَ)
معرب از اندام فارسی، به اندام. به اندازه. شی ٔ مهندم، ای مصلح (؟) علی مقدار، و هو معرب اصله بالفارسی، اندام. (بحر الجواهر به نقل از صحاح). به شکل درآورده شده. منظم به شکل هندسی: گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته از سنگ مهندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 39). بر سر این ستونها طاقها زده است به دو جانب همه از سنگ مهندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 22). اکنون این درجات را پهنای بیست ارش باشد همه درجه هااز سنگ تراشیدۀ مهندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 54)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
برادرزادۀ ابوایّوب انصاری است و از عم خویش روایت کند
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بطّالین معروف است و از اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
الریاحی. مملوک. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
نام موضعی میان بعقوبه و شهروان
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ دَ)
عسعس بن سلامه. محدّث است. در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
الکلابی. یکی از فصحای عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
عروه بن الورد. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دی ی)
کیک. برغوث. (المزهر). ابووثاب. ابوطامر. قذّه.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ دَ)
موسی بن السائب. محدث است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابجد. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
اوراست: تأسی اهل الایمان بماجری علی مدینه قیروان
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
ابوجعده. گرگ. ذئب. (السامی فی الاسامی). ابوجعاده. (منتهی الارب). و رجوع به ابوجعاده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
سکّری حسن بن حسین بن عبیدالله بن عبدالرحمن بن العلاء عتکی السکّری. رجوع به حسن... و رجوع به سکّری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
منظور بن حبّه. راجز و شاعری از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
نزیل حمص. صحابی است. در علوم اسلامی، صحابی به مسلمانی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و در حال اسلام وفات کرده است. صحابه از یاران وفادار پیامبر بودند که در میدان های جهاد، دعوت و آموزش دین مشارکت داشتند. شناخت دقیق صحابه به فهم بهتر سیره پیامبر، فقه اسلامی و جریان های صدر اسلام کمک شایانی می کند و در آثار تاریخی بسیار آمده است.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ)
یا ام سعید. دختر عروه بن مسعود ثقفی از زنان علی بن ابی طالب (ع) بود، و از آن حضرت دو دختر آورد: رمله و ام الحسن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
عمر بن سعد بن ابی وقاص زهری. در سال 61 ه. ق. بسرکردگی چهارهزار تن از دست عبیدالله بن زیاد بحرب حضرت حسین بن علی علیه السلام به کربلا شد و پس از شهادت آن حضرت امر تاختن اسب بر اجساد شهدا دادو به سال 66 آنگاه که مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی بخون خواهی اهل بیت برخاست عمر سعد را دستگیر کرده بکشت.
- مثل ابن سعد، در تداول عامه به صورت تشبیهی مبتذل، جلوسی سخت بتکبر و مهیب
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گل زعفران. زعفران. ریهقان
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
عمرو بن حارث بن ثور (و در بعضی نسخ: نور) بن سعد بن حرمله بن علقمه بن عمرو بن سدوس بن شیبانی سدوسی بصری. نحوی اخباری. و سیوطی در بغیه نام و نسب او را عمرو بن منیعبن حصین السدوسی آورده و در شروح شواهد رضی مؤرّج ذهلی بر وزن محدّث سلمی شاعر اسلامی معاصر امویان ذکر شده و درصحاح از ابی سعید آمده است که: و منه المؤرج الذهلی جدالمؤرج الراویه سمّی لتأریجه الحرب و تأریشها بین بکر و تغلب و هما قبیلتان عظیمتان. و یاقوت نام او را مؤرج بن عمرو بن الحارث بن منیع گفته است. او ازاعیان اصحاب خلیل و عالم بعربیت و حدیث و انساب است و از ابی زید انصاری اخذ روایت کرده و صحابت خلیل بن احمد داشته است و حدیث از شعبه بن الحجاج و ابی عمرو بن العلاء و غیر آندو شنوده است و احمد بن محمد بن ابی محمد یزیدی و غیر او از مورّج روایت کنند. مورج با مأمون بخراسان شد و به شهر مرو سکونت گزید سپس بنیشابور آمد و بدانجا اقامت کرد و بمشایخ نیشابور املاء میکرد و آنان می نوشتند و گفته اند که اصمعی ثلث لغت عرب را از برداشت و خلیل نیز ثلثی و مورج دوثلث و ابومالک تمام لغت عرب را محفوظ بود و ابوعبداﷲ محمد بن عباس یزیدی از عم ّ خود و او از مورّج آرد که گفت: من از بادیه بحضر شدم از قیاس در لغت عرب چیزی نمیدانستم واول بار آنرا در حلقۀ ابی زید انصاری در بصره آموختم و باز ابوعبداﷲ مزبور گوید: مورج کسائی بجد من هدیه کرد و او در جواب قطعه ای به نظم باظهار شکر فرستادو یاقوت آن قطعه را را در معجم الادباء نقل کرده است. و از کتب ابوفید است: کتاب غریب القرآن، کتاب الانواء، کتاب المعانی، کتاب جماهیر القبائل، کتاب حذق نسب قریش و غیره. و وفات وی به سال 195 هجری قمری بود. و در کنیت او ابوفند و ابوفیل نیز ظاهراً به تصحیف آورده اند. رجوع به تاج العروس مادۀ ارج و معجم الادباء یاقوت در کلمه مؤرج و رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
فیلسوفی یونانی از ماغارویان و از مردم ملیطه شاگرد و خلیفۀاقلیدس بمائۀ چهارم قبل از میلاد و چنانکه دیوجانس لائرتی و فلوطرخس روایت کرده اند او فن جدل به ذیمسطینس آموخت. و مسئلۀ حبّه و خرمن بدو منسوب است.
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ / لُ بَ)
شیر. اسد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ایوب بن موسی السعدی. محدّثی از مردم بلقاء و ثقه است
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نام محلی بشمال افریقیّه نزدیک سلوم
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوزید
تصویر ابوزید
مردی چیره درشترنگ به زبانزد استاد شترنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار