حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، بهرامه، حریر، پناغ، کناغ، سیلک، دمسق، دمسه، قزّ، کج در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست ابریشم طرب: تار ساز، زه
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، بَهرامِه، حَریر، پَناغ، کَناغ، سیلک، دِمسَق، دِمسِه، قَزّ، کَج در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست ابریشم طرب: تار ساز، زه
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
صحابیست. صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
صحابیست. صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
سرخسی. از قدمای شعرای ایران و مرحوم هدایت گوید: از احوال او اطلاعی نیست. قطعۀ ذیل از اوست: ای پادشاه روی زمین دور از آن تست اندیشۀ تقلّب دوران کن و زمان بیخی نشان که دولت باقیت بردهد کاین باغ عمر گاه بهار است و گه خزان چون کام جاودان متصور نمیشود خرم کسی که زنده کند نام جاودان طاهر بن علی جرجانی. در فهرست شیخ منتجب الدین آمده است: که وی از فقها و شیعی است و به سال 575 هجری قمری درگذشته است وراق. ابن عبدوس. او دیوان ابن الرومی را گرد کرده است. (ابن الندیم) المقلی. فقیهی شافعی است. (ابن الندیم)
سرخسی. از قدمای شعرای ایران و مرحوم هدایت گوید: از احوال او اطلاعی نیست. قطعۀ ذیل از اوست: ای پادشاه روی زمین دور از آن تُست اندیشۀ تقلّب دوران کن و زمان بیخی نشان که دولت باقیت بردهد کاین باغ عمر گاه بهار است و گه خزان چون کام جاودان متصور نمیشود خرم کسی که زنده کند نام جاودان طاهر بن علی جرجانی. در فهرست شیخ منتجب الدین آمده است: که وی از فقها و شیعی است و به سال 575 هجری قمری درگذشته است وراق. ابن عبدوس. او دیوان ابن الرومی را گرد کرده است. (ابن الندیم) المقلی. فقیهی شافعی است. (ابن الندیم)
بوشریف. یکی از قدمای شعرای ایران و از او در لغتنامۀ اسدی بیت ذیل شاهد آمده است: بینی آن رود و آن بدیع سرود بینی آن دست و بینی آن دستار. و شاید این شاعر ابوشریف احمد بن علی، مجلّدی جرجانی باشد
بوشریف. یکی از قدمای شعرای ایران و از او در لغتنامۀ اسدی بیت ذیل شاهد آمده است: بینی آن رود و آن بدیع سرود بینی آن دست و بینی آن دستار. و شاید این شاعر ابوشریف احمد بن علی، مجلّدی جرجانی باشد
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم). کمندی ز ابریشم و چرم شیر یکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی. همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن. ناصرخسرو. ، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وتر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار: سمن عارضان پیش خسرو بپای به آواز ابریشم و بانگ نای... فردوسی ؟ من غلام مطربم کابریشم خوش میزند. حافظ؟ - ابریشم خام، خامه. دمقس. ، دستان ساز. پردۀ ساز: سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند. سیدحسن غزنوی. - ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را. - کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز. و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند: بابریشم و عود وچنگ و طنبور در بزم تو باد زهره مزدور. و ظاهراً بر اساسی نیست. - ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را. - ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. - مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم). کمندی ز ابریشم و چرم شیر یکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی. همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن. ناصرخسرو. ، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار: سمن عارضان پیش خسرو بپای به آواز ابریشم و بانگ نای... فردوسی ؟ من غلام مطربم کابریشم خوش میزند. حافظ؟ - ابریشم خام، خامه. دمقس. ، دستان ِ ساز. پردۀ ساز: سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند. سیدحسن غزنوی. - ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را. - کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز. و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند: بَابریشم و عود وچنگ و طنبور در بزم تو باد زهره مزدور. و ظاهراً بر اساسی نیست. - ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را. - ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. - مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
ناحیتی است بحدیدۀ یمن به شش ساعتی ساحل بحر احمر. در قدیم این ناحیت تابع حکومت یمن بود و در مائۀ دوازدهم امارتی مستقل داشت و1288 ه. ق. آنگاه که دولت عثمانی ابوعریش را فتح و تسخیر کرد تابع حکومت عثمانی شد و پس از جنگ بین المللی، انگلیسان آنجا را غصب کردند. سکنۀ آن شش هزار تن است
ناحیتی است بحدیدۀ یمن به شش ساعتی ساحل بحر احمر. در قدیم این ناحیت تابع حکومت یمن بود و در مائۀ دوازدهم امارتی مستقل داشت و1288 هَ. ق. آنگاه که دولت عثمانی ابوعریش را فتح و تسخیر کرد تابع حکومت عثمانی شد و پس از جنگ بین المللی، انگلیسان آنجا را غصب کردند. سکنۀ آن شش هزار تن است
عیسی الصیدلانی. طبیب خاص مهدی خلیفۀ عباسی و حظیۀ او خیزران. او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبۀ طبابت خاصۀ خلیفه یافت. و آن چنان بود که خیزران نالان شد و قاروره بکنیرکی داد تا به طبیبی ناشناس برد و دستور دوا و غذا گیرد. کنیزک دلیل به عیسی که در جوار قصر خلیفه دکان داروگری داشت برد و گفت این زنی بینوا راست. عیسی گفت نه چنین است این پیسیار از ملکۀ بلندمنزلت است که بملکی آبستن است و این برسبیل مهربانی گفت. کنیزک بازگشت و شنوده بازگفت و خیزران از این خبر شادان شد و گفت دکان این مرد نشان کن تا اگر گفتار او درست گردد وی را بخدمت خویش گزینیم و چون آثار حمل در وی پدید آمد ابوقریش را دو خلعت فاخر و سیصد دینار فرستاد و گفت این مایه، در کارخود کن تا چون دعوی تو بحقیقت پیوندد ترا ملازمت خویش فرمائیم. ابوقریش بشگفتی اندر شد و با خود گفت این جز از جانب خدای عزوجل نبود که این سخن من بی اراده و قصدی بر زبان راندم. و چون خیزران را موسی الهادی آمد مهدی بسی مسرور گشت و خیزران قصۀ قاروره و اخبار ابوقریش کنیزک را از آبستنی او به پسری، حکایت کرد و مهدی عیسی را بخواند و با او سخن کرد و بی مایگی او در طب بدانست و با اینهمه او را عظیم اکرام کردو طبیب مختص خود خواند و او بدربار خلیفه همین شغل میورزید. و آنگاه که هادی بیمار شد و مهدی بختیشوع را از جندیشاپور بخواست و بیامد و هادی بمداوات او بهبودی یافت این معنی بر ابوقریش و هم بر خیزران گران آمد و بتضریب و مناکدت وی نزد مهدی بکوشیدند لیکن مهدی این معنی بتفرس دریافته بود چنانکه بختیشوع را باصلات و جوائز مکرماً بجندیشابور باز فرستاد. یوسف بن ابراهیم از عیسی بن الحکم روایت کند که عیسی بن جعفر ابی المنصور بن عم خلیفه را هر روز برسمن و فربهی می افزودتا بدانجا که بیم هلاک او میرفت و رشید که این پسر عم را سخت دوست داشتی از این می اندیشید و اندوه فراوان می برد و طبیبان را به معالجت او فرمان داده بود لیکن هیچ چاره مفید نمی افتاد عاقبت ابوقریش نزد رشید شد و گفت پسرعم خلیفه را خدای متعال معده درست و تنی پذیرای غذا کرامت فرموده و همه کارها نیز بر وفق مراد او میرود و چون بدن سالم افتد و گاهی بیماری و زمانی اندوه و وقتی مکاره و ناکامی نبود هر روزه گوشت فزونی گیرد تا بدانجا که نیز استخوانها بار آن برن تابد و نفس از فعل ناتوان شود و قوت دماغ معطل ماند و تا امیرالمؤمنین عیسی را بگناهی منسوب و مأخوذ ندارد و یا بأخذ مالی گزاف و یا گرامی ترین خدمی اندوهگین نسازد این فربهی روزافزون است و باشد که بهلاکت کشد. خلیفه گفت بی گمانم که آنچه گوئی راست است لیکن من چاره ای که بر تن او زیان آرد نتوانم اندیشیدن و اگر ترا در این باب حیلتی باشد و بکار بری از من ده هزار دینار جایزۀ تو باشد و عیسی را گویم تا اونیز مثل این مبلغ بتو بخشد. بوقریش گفت مرا در کار او حیلتی است جز آنکه ترسم او برکشتن من شتاب کند امیرالمؤمنین با من خادمی جلیل همراه کند تا او را ازعجله در قتل من باز دارد و رشید همچنان کرد و چون بخدمت عیسی جعفر رسیدند دیری نبض او بر دست داشت سپس گفت مرا سه روز باید تا چنانکه امروز مجس امیر بیازمایم و بی آنکه راه علاجی نماید بازگشت و بروز سیم پس از آنکه دیری رگ عیسی بدست گرفت گفت اعزّالله الامیر، وصیت مبارک است و جان در خزانۀ ایزد تعالی است اگر پیش از چهل روز حادثه ای نیفتد امیر را علاجی فرمایم که سه روزه برء حاصل آید. این بگفت و برخاست و از گفتاراو آن مایه رعب و پریشانی در دل عیسی افتاد که یکباره آرام و خواب از وی بشد و ابوقریش از بیم آنکه خلیفه سرّ حیلت اندیشیده از او بازپرسد و چون بدانست عیسی را آگاهی دهد مستور و متواری شد و چون چهل روز برآمد کمر عیسی پنج پشیزه از پیش فراخ تر شده بود یعنی پنج پشیزه از ستبرای میان وی بکاسته بود و ابوقریش نزد مهدی شد و گفت بی شک از سمن امیرعیسی بمقدار کافی بکاسته است اگر امیرالمؤمنین بیند برنشیند تا بعیادت وی شویم خلیفه مرکوب خواست و برنشست و ب خانه عیسی شدند چون چشم عیسی بخلیفه و بوقریش افتاد گفت ای امیرمؤمنان مرا بکشتن این بی ایمان اجازت ده که مرا در مدت چهل روز بروزی هزار بار بکشته است و کمربند خویش بخواست و ببست و گفت بنگر که با این بیم که در دل من افکند چه مایه تن من کاهش گرفته است رشید شکرانۀ خدای تعالی را بر سلامت پسرعم بسجده شد و چون سر برداشت گفت یابن عم وی عمر و زندگانی تو بتو باز گردانید و بس نیکو حیلتی که او اندیشید من ده هزار دینار او را بخشیدم تو نیز ده هزار دیگری به وی عطا کن و عیسی چنان کرد و بوقریش با بیست هزار دینار باز خانه شد. و هم در اخبار ابوقریش آرند که در بیماری پسین موسی الهادی، موسی همه پزشکان دربار خلافت چون ابوقریش عیسی و عبدالله طیفوری و داود بن سرافیون باجرمی و دیگران را بخواند و مرض او هر روز گرانتر بود و بروز آخر که درد او سخت تر گشت گفت شمایان همه سال مال من خورید و جوائز و صلات من برهمگی دائم و متواتر باشد لیکن بگاه شدت در کار من تغافل ورزید، ابوقریش گفت بر ما کوشش باشد و تنها ایزد تعالی شفا تواند بخشود موسی از گفتۀ او در خشم شد. ربیع گفت شنیده ام به نهر صرصرطبیبی ماهر است که عبد یشوع بن نصر نام دارد موسی گفت او را حاضر آر و این دیگران را گردن زن. ربیع کس فرستاد و متطبب مذکور را بخواند و چون میدانست که از بسیاری درد عقل موسی را اختلاطی است در قتل پزشکان شتاب نورزید. چون عبد یشوع بر بالین موسی رسید موسی اورا گفت قاروره دیدی گفت آری یا امیرالمؤمنین و این است که در دست دارم لیکن نه ساعت شکیبائی باید تا من دوائی ترکیب کنم که برء بیماری بی تخلف باشد و هادی او را ده هزار درم فرمود تا اجزاء دوا بخرد و او آن مال بخانه فرستاد و طبیبان را بنزدیکی وثاق خلیفه بجائی گرد کرد و هریک را هاونی و دسته ای داد و گفت پیوسته این هاون ها می کوبید و شما را در پایان امروز خلاص است و در میانه هرساعت هادی او را می طلبید و از دوا می پرسید و او می گفت در کار انجام است و این است آواز کوفتن آن که امیرالمؤمنین میشنود و بساعت نهم آن روز خلیفه درگذشت و طبیبان جان بسلامت بردند. و نیز از اخبار ابوقریش است: در آن وقت که ابراهیم بن مهدی با رشید برقّه که از اعمال جزیره بود بیمار شد بیماریئی گران. و رشید فرمان کرد تا وی را نزد مادر او به بغداد برند و بختیشوع جدّ بختیشوع دوم بعلاج او مداومت داشت. سپس رشید بمدینهالسلام بازگشت و ابوقریش باوی بود، ابوقریش بعیادت ابراهیم شد و او را دید گوشت و پیه او بیکبارگی بگداخته و هزال بمنتهی حد رسیده و علت آن شدت پرهیز و احتمائی سخت بود که بدستور بختیشوع معمول می داشتند. بوقریش گفت سوگند بجان و سر خلیفه که فردا ترا علاجی فرمایم که پیش از بازگشت من برء تو حاصل آمده باشد و قهرمان را بخواست و گفت سه جوجۀ کسکری که در همه بغداد از آن فربه تر نباشد بگیر و بکش و هم با پر بیاویز تا صباح دستور آن دهم. و دیگر روز شب گیر بیامد و سه خربزۀ زمشیه (؟) با خویش داشت که دوش در برف سرد و اخته کرده بود و بنهاد و کارد برگرفت و لختی ببرید و بیمار را گفت تا بخورد. ابراهیم گفت بختیشوع مرا از بوئیدن خربزه نیز منع کرده است گفت برای همین بیماری تو دیر کشیده است بخور و ایمن باش. ابراهیم گوید: من آن پاره خربزه با مزۀتمام بخوردم و او دیگر داد و پیوسته برش های خربزه بمن میخورانید تا دوتای آن سه به پایان آمد پس از سومی قطعه ای باز کرد و نزد من نهاد و گفت آنچه تا حال خوردی لذّت را بود و این قطعه علاج راست و من باکراه آن نیز بخوردم و هم بخشی جدا کرد و بغلامان اشارت کرد تا طشت فراز آرند و بیاوردند و مرا قی افتاد و اضعاف آنچه بخورده بودم صفرا و تلخی دفع کردم و سپس بیهوش گشتم و خوی بر من نشست و این عرق پیوسته گشت تا پس از نماز نیم روز پس با خود آمدم و مرا گرسنه بود، طعام خواستم از آن جوجه ها مرا سکباجی کرده بودند با ابازیر و بوافزارها بیاوردند و بخوردم تا شکم چارپهلو کردم و تا آخر وقت پسین بخفتم سپس برخاستم و اثری کم یا بیش از بیماری در خود نمی یافتم و مرض یکبارگی بشده بود و این علت دیگر بار بازنگشت. و عباس بن علی بن المهدی روایت کند که رشید مسجد جامعی در بستان ام ّ ی وسی بساخت و برادران و اهل بیت خود را فرمان کرد که بهرآدینه آنجا حاضر آیند و با رشید نماز گذارند در یکی از این روزها هوا سخت گرم بود و پدرم با رشید در جامع نماز کرد و بخانه ای که در سوق یحیی داشتیم بازگشت و از این گرما او را صداعی افتاده بود که چشمان او از کاسه بیرون شدن میخواست جمله طبیبان بغداد و ازجمله ابوقریش را بخواندند و طبیبان بشور نشستند و بررائی متفق نمیشدند و اباقریش چون دید مناظرۀ طبیبان دیر میکشد گفت شما تا چشمهای بیمار از چشمخانه بیرون نیفتد برعلاج متفق نشوید و روغن بنفشه و گلاب خواست و خل خمر بر آن بیفزود و جمله را در ظرفی کرده بشورانید تا نیک بیامیخت و رکوئی را بدان آغشته بر میان سرپدرم افکند و گفت شکیبائی کن تا این رطوبات را سر تو جذب کند و او چنین کرد پس رکوی دیگر هم بدان نمط بر سر وی نهاد تا کرت سوم و در این کرت اثری از دردباقی نمانده بود و طبیبان شرمسار بازگشتند. (نقل باختصار از تاریخ الحکماء قفطی). و رجوع به تاریخ اطباءلوسین لکلرک شود
عیسی الصیدلانی. طبیب خاص مهدی خلیفۀ عباسی و حظیۀ او خیزران. او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبۀ طبابت خاصۀ خلیفه یافت. و آن چنان بود که خیزران نالان شد و قاروره بکنیرکی داد تا به طبیبی ناشناس برد و دستور دوا و غذا گیرد. کنیزک دلیل به عیسی که در جوار قصر خلیفه دکان داروگری داشت برد و گفت این زنی بینوا راست. عیسی گفت نه چنین است این پیسیار از ملکۀ بلندمنزلت است که بملکی آبستن است و این برسبیل مهربانی گفت. کنیزک بازگشت و شنوده بازگفت و خیزران از این خبر شادان شد و گفت دکان این مرد نشان کن تا اگر گفتار او درست گردد وی را بخدمت خویش گزینیم و چون آثار حمل در وی پدید آمد ابوقریش را دو خلعت فاخر و سیصد دینار فرستاد و گفت این مایه، در کارخود کن تا چون دعوی تو بحقیقت پیوندد ترا ملازمت خویش فرمائیم. ابوقریش بشگفتی اندر شد و با خود گفت این جز از جانب خدای عزوجل نبود که این سخن من بی اراده و قصدی بر زبان راندم. و چون خیزران را موسی الهادی آمد مهدی بسی مسرور گشت و خیزران قصۀ قاروره و اِخبارِ ابوقریش کنیزک را از آبستنی او به پسری، حکایت کرد و مهدی عیسی را بخواند و با او سخن کرد و بی مایگی او در طب بدانست و با اینهمه او را عظیم اکرام کردو طبیب مختص خود خواند و او بدربار خلیفه همین شغل میورزید. و آنگاه که هادی بیمار شد و مهدی بختیشوع را از جندیشاپور بخواست و بیامد و هادی بمداوات او بهبودی یافت این معنی بر ابوقریش و هم بر خیزران گران آمد و بتضریب و مناکدت وی نزد مهدی بکوشیدند لیکن مهدی این معنی بتفرس دریافته بود چنانکه بختیشوع را باصلات و جوائز مکرماً بجندیشابور باز فرستاد. یوسف بن ابراهیم از عیسی بن الحکم روایت کند که عیسی بن جعفر ابی المنصور بن عم خلیفه را هر روز برسمن و فربهی می افزودتا بدانجا که بیم هلاک او میرفت و رشید که این پسر عم را سخت دوست داشتی از این می اندیشید و اندوه فراوان می برد و طبیبان را به معالجت او فرمان داده بود لیکن هیچ چاره مفید نمی افتاد عاقبت ابوقریش نزد رشید شد و گفت پسرعم خلیفه را خدای متعال معده درست و تنی پذیرای غذا کرامت فرموده و همه کارها نیز بر وفق مراد او میرود و چون بدن سالم افتد و گاهی بیماری و زمانی اندوه و وقتی مکاره و ناکامی نبود هر روزه گوشت فزونی گیرد تا بدانجا که نیز استخوانها بار آن برن تابد و نفس از فعل ناتوان شود و قوت دماغ معطل ماند و تا امیرالمؤمنین عیسی را بگناهی منسوب و مأخوذ ندارد و یا بأخذ مالی گزاف و یا گرامی ترین خدمی اندوهگین نسازد این فربهی روزافزون است و باشد که بهلاکت کشد. خلیفه گفت بی گمانم که آنچه گوئی راست است لیکن من چاره ای که بر تن او زیان آرد نتوانم اندیشیدن و اگر ترا در این باب حیلتی باشد و بکار بری از من ده هزار دینار جایزۀ تو باشد و عیسی را گویم تا اونیز مثل این مبلغ بتو بخشد. بوقریش گفت مرا در کار او حیلتی است جز آنکه ترسم او برکشتن من شتاب کند امیرالمؤمنین با من خادمی جلیل همراه کند تا او را ازعجله در قتل من باز دارد و رشید همچنان کرد و چون بخدمت عیسی جعفر رسیدند دیری نبض او بر دست داشت سپس گفت مرا سه روز باید تا چنانکه امروز مجس امیر بیازمایم و بی آنکه راه علاجی نماید بازگشت و بروز سیم پس از آنکه دیری رگ عیسی بدست گرفت گفت اعزّالله الامیر، وصیت مبارک است و جان در خزانۀ ایزد تعالی است اگر پیش از چهل روز حادثه ای نیفتد امیر را علاجی فرمایم که سه روزه برء حاصل آید. این بگفت و برخاست و از گفتاراو آن مایه رعب و پریشانی در دل عیسی افتاد که یکباره آرام و خواب از وی بشد و ابوقریش از بیم آنکه خلیفه سرّ حیلت اندیشیده از او بازپرسد و چون بدانست عیسی را آگاهی دهد مستور و متواری شد و چون چهل روز برآمد کمر عیسی پنج پشیزه از پیش فراخ تر شده بود یعنی پنج پشیزه از ستبرای میان وی بکاسته بود و ابوقریش نزد مهدی شد و گفت بی شک از سِمن امیرعیسی بمقدار کافی بکاسته است اگر امیرالمؤمنین بیند برنشیند تا بعیادت وی شویم خلیفه مرکوب خواست و برنشست و ب خانه عیسی شدند چون چشم عیسی بخلیفه و بوقریش افتاد گفت ای امیرمؤمنان مرا بکشتن این بی ایمان اجازت ده که مرا در مدت چهل روز بروزی هزار بار بکشته است و کمربند خویش بخواست و ببست و گفت بنگر که با این بیم که در دل من افکند چه مایه تن من کاهش گرفته است رشید شکرانۀ خدای تعالی را بر سلامت پسرعم بسجده شد و چون سر برداشت گفت یابن عم وی عمر و زندگانی تو بتو باز گردانید و بس نیکو حیلتی که او اندیشید من ده هزار دینار او را بخشیدم تو نیز ده هزار دیگری به وی عطا کن و عیسی چنان کرد و بوقریش با بیست هزار دینار باز خانه شد. و هم در اخبار ابوقریش آرند که در بیماری پسین موسی الهادی، موسی همه پزشکان دربار خلافت چون ابوقریش عیسی و عبدالله طیفوری و داود بن سرافیون باجرمی و دیگران را بخواند و مرض او هر روز گرانتر بود و بروز آخر که درد او سخت تر گشت گفت شمایان همه سال مال من خورید و جوائز و صلات من برهمگی دائم و متواتر باشد لیکن بگاه شدت در کار من تغافل ورزید، ابوقریش گفت بر ما کوشش باشد و تنها ایزد تعالی شفا تواند بخشود موسی از گفتۀ او در خشم شد. ربیع گفت شنیده ام به نهر صرصرطبیبی ماهر است که عبد یشوع بن نصر نام دارد موسی گفت او را حاضر آر و این دیگران را گردن زن. ربیع کس فرستاد و متطبب مذکور را بخواند و چون میدانست که از بسیاری درد عقل موسی را اختلاطی است در قتل پزشکان شتاب نورزید. چون عبد یشوع بر بالین موسی رسید موسی اورا گفت قاروره دیدی گفت آری یا امیرالمؤمنین و این است که در دست دارم لیکن نه ساعت شکیبائی باید تا من دوائی ترکیب کنم که برء بیماری بی تخلف باشد و هادی او را ده هزار درم فرمود تا اجزاء دوا بخرد و او آن مال بخانه فرستاد و طبیبان را بنزدیکی وثاق خلیفه بجائی گرد کرد و هریک را هاونی و دسته ای داد و گفت پیوسته این هاون ها می کوبید و شما را در پایان امروز خلاص است و در میانه هرساعت هادی او را می طلبید و از دوا می پرسید و او می گفت در کار انجام است و این است آواز کوفتن آن که امیرالمؤمنین میشنود و بساعت نهم آن روز خلیفه درگذشت و طبیبان جان بسلامت بردند. و نیز از اخبار ابوقریش است: در آن وقت که ابراهیم بن مهدی با رشید ِبرقّه که از اعمال جزیره بود بیمار شد بیماریئی گران. و رشید فرمان کرد تا وی را نزد مادر او به بغداد برند و بختیشوع جدّ بختیشوع دوم بعلاج او مداومت داشت. سپس رشید بمدینهالسلام بازگشت و ابوقریش باوی بود، ابوقریش بعیادت ابراهیم شد و او را دید گوشت و پیه او بیکبارگی بگداخته و هزال بمنتهی حد رسیده و علت آن شدت پرهیز و احتمائی سخت بود که بدستور بختیشوع معمول می داشتند. بوقریش گفت سوگند بجان و سر خلیفه که فردا ترا علاجی فرمایم که پیش از بازگشت من برء تو حاصل آمده باشد و قهرمان را بخواست و گفت سه جوجۀ کسکری که در همه بغداد از آن فربه تر نباشد بگیر و بکش و هم با پر بیاویز تا صباح دستور آن دهم. و دیگر روز شب گیر بیامد و سه خربزۀ زمشیه (؟) با خویش داشت که دوش در برف سرد و اخته کرده بود و بنهاد و کارد برگرفت و لختی ببرید و بیمار را گفت تا بخورَد. ابراهیم گفت بختیشوع مرا از بوئیدن خربزه نیز منع کرده است گفت برای همین بیماری تو دیر کشیده است بخور و ایمن باش. ابراهیم گوید: من آن پاره خربزه با مزۀتمام بخوردم و او دیگر داد و پیوسته برش های خربزه بمن میخورانید تا دوتای آن سه به پایان آمد پس از سومی قطعه ای باز کرد و نزد من نهاد و گفت آنچه تا حال خوردی لذّت را بود و این قطعه علاج راست و من باکراه آن نیز بخوردم و هم بخشی جدا کرد و بغلامان اشارت کرد تا طشت فراز آرند و بیاوردند و مرا قی افتاد و اضعاف آنچه بخورده بودم صفرا و تلخی دفع کردم و سپس بیهوش گشتم و خوی بر من نشست و این عرق پیوسته گشت تا پس از نماز نیم روز پس با خود آمدم و مرا گرسنه بود، طعام خواستم از آن جوجه ها مرا سکباجی کرده بودند با ابازیر و بوافزارها بیاوردند و بخوردم تا شکم چارپهلو کردم و تا آخر وقت پسین بخفتم سپس برخاستم و اثری کم یا بیش از بیماری در خود نمی یافتم و مرض یکبارگی بشده بود و این علت دیگر بار بازنگشت. و عباس بن علی بن المهدی روایت کند که رشید مسجد جامعی در بستان ام ّ ی وسی بساخت و برادران و اهل بیت خود را فرمان کرد که بهرآدینه آنجا حاضر آیند و با رشید نماز گذارند در یکی از این روزها هوا سخت گرم بود و پدرم با رشید در جامع نماز کرد و بخانه ای که در سوق یحیی داشتیم بازگشت و از این گرما او را صداعی افتاده بود که چشمان او از کاسه بیرون شدن میخواست جمله طبیبان بغداد و ازجمله ابوقریش را بخواندند و طبیبان بشور نشستند و بررائی متفق نمیشدند و اباقریش چون دید مناظرۀ طبیبان دیر میکشد گفت شما تا چشمهای بیمار از چشمخانه بیرون نیفتد برعلاج متفق نشوید و روغن بنفشه و گلاب خواست و خل خمر بر آن بیفزود و جمله را در ظرفی کرده بشورانید تا نیک بیامیخت و رکوئی را بدان آغشته بر میان سرپدرم افکند و گفت شکیبائی کن تا این رطوبات را سر تو جذب کند و او چنین کرد پس رکوی دیگر هم بدان نمط بر سر وی نهاد تا کرت سوم و در این کرت اثری از دردباقی نمانده بود و طبیبان شرمسار بازگشتند. (نقل باختصار از تاریخ الحکماء قفطی). و رجوع به تاریخ اطباءلوسین لکلرک شود
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفس) موجود است
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس) موجود است