جدول جو
جدول جو

معنی ابورافع - جستجوی لغت در جدول جو

ابورافع(اَ فِ)
ابن عرس. راسو. موش خرما. ابوالحکم. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
ابورافع(اَ فِ)
هرمز یا ابراهیم یا اسلم قبطی. یکی از صحابه و مولی رسول صلی اﷲعلیه وآله. بطوری که از فهرست نجاشی معلوم میشود او نخستین کس است که در اسلام فقه نوشت و کتاب او موسوم به کتاب السنن والاحکام والقضایا است. ابورافع با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بکوفه هجرت کرد و خزینه دار آن حضرت بود و دو پسرش علی و عبیدالله نیز کاتب بودند. پس از شهادت علی علیه السلام به مدینه بازگردید و بدانجا مقیم بود تا درگذشت و چون قبل از رفتن بکوفه خانه و ملک خود را فروخته بود و پس از مراجعت هیچ نداشت حسن بن علی علیهم االسلام نیمی از خانه امیرالمؤمنین علی را با زمینی در حوالی مدینه بدو بخشید. سال وفات او تحقیقاً معلوم نیست و نوشته اند که بزمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هشتاد وپنج ساله بود از اینرواو چون بمدینه بازگشت سنش متجاوز از نود بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سِ)
البجلی. شاعر عرب. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
ابن رافع مکنی به ابورافع. محدث است
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
الصائغ، نفیع. از علمای تابعین است و درک جاهلیت نیزکرده است. ثابت البنانی و قتاده از او روایت کنند. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
اسماعیل بن رافع. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
میش. نعجه، از آنرو که در رفتن گام فراخ نهد.
جمع واژۀ بوع و بوع. ارشها
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ ئو)
احمد بن محمد بکر همدانی. او راست: جزئی در حدیث
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نوعی از معجون دوایی. (آنندراج) (غیاث). دریاس. ادریاس. نافسیا. ادریس. حلوا. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
تابعی است و از عثمان بن عفان روایت کند. در تاریخ اسلام، تابعی به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) علم و دین را دریافت کرده اند. این افراد نقش بسیار مهمی در حفظ و انتقال سنت نبوی داشته اند و به دلیل نزدیکی به صحابه، دارای اعتبار و ارزش علمی بالایی در علوم اسلامی، به ویژه حدیث، فقه و تفسیر هستند. بسیاری از مکاتب فکری اولیه جهان اسلام بر اساس تعلیمات همین تابعین بنا شده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابورایه. قریه ای بساحل غربی دجله میان قصر سعدی و شطحه
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
او از عمار و از او عدی بن ثابت روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
قرد. (المزهر). کپی. حمدونه. بوزینه. میمون
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
تابعی است. او از علی و سدی از وی روایت کند. واژه تابعی به کسانی تعلق می گیرد که بعد از وفات پیامبر (ص) متولد شده اند یا در زمان او زندگی کرده ولی موفق به دیدار ایشان نشده اند. تابعین با صحابه معاشرت داشتند و از آنان علم آموختند. این ارتباط نزدیک با نسل اول مسلمانان، باعث شد که تابعین میراث دار مستقیم آموزه های اصیل اسلامی شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کفیف. یکی از مشاهیر اهل طریقت، از مردم مالقۀ اندلس، شاگردابومحمد سیدبن علی فخار، معاصر به ابتدای سلطنت آل ایوب در مصر و شام. وفات او ظاهراً در حدود 560 هجری قمری بوده است. یافعی و نیز جامی در نفحات شرح حال او را آورده اند. رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 155 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ عَ)
تابعی است و بواسطۀ ابوسعید از رسول صلوات الله علیه روایت کند. مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ فَ)
نام عربی مسکوکی اسپانیائی که بر یک روی نقش چند ستون دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ بو سِ)
ثرید. ترید. (المرصع). اشکنه
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
حلوا. (دهار) (السامی فی الاسامی) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
خوان. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
سرکه. (دهار) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ابورافع القبطی، مولی رسول الله صلوات الله علیه. صحابی است. و نام او را ابراهیم یا هرمز یا سالم ضبط کرده اند. شیخ طوسی در رجال اورا اسلم خوانده گوید: مولی رسول الله است، نجاشی او راابورافع اسلم خوانده. وی بندۀ عباس عم پیغمبر بود و چون اسلام آورد آزاد گردید. سپس نقل کند که او در مکه ایمان آورده مهاجرت کرد و بعد از پیغمبر در جنگهابا علی شرکت کرد. و در کوفه مدیر بیت المال علی بود و دو پسر وی عبیدالله و علی کاتب بیت المال شدند. مؤلف اسدالغابه گوید: نام او هرمز بود، و بقول دیگر نام او را ثابت گفته و گوید قبطی بود و بندۀ عباس بود ووی او را به پیغمبر هدیه کرد، پس در مکه مسلمان شد و هجرت گزید و چون خبر اسلام آوردن عباس را بپیغمبر رسانید پیغمبر او را آزاد کرد. برخی وفات او را بسال 46 هجری قمری نوشته اند. شرح احوال او در الوجیزه و بلغه، و مشترکات طریحی، و کاظمی، و رجال بحرالعلوم و جزآن آمده است. بحرالعلوم گوید: خانوادۀ آل ابی رافع از خاندانهای مهم شیعه محسوبند. و نجاشی روایاتی از او نقل کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 9 و 10 و 125)
لغت نامه دهخدا