جدول جو
جدول جو

معنی ابودجانه - جستجوی لغت در جدول جو

ابودجانه
(اَ دُ نَ)
سماک بن خرشه یا سماک بن اوس بن خرشه بن لوذان بن عبدودّبن ثعلبۀ انصاری ساعدی خزرجی، ملقب به ذوالمشهره یکی از صحابۀ رسول صلی الله علیه وآله. وی در غزوۀ بدر و هم احد در رکاب رسول صلی الله علیه وآله وسلم بود و به روز احد پیغمبر صلوات الله علیه او را شمشیری عطا فرمود. و در مدینه او را با عتبه بن غزوان مواخات داد. ابودجانه در جنگ یمامه با مسیلمه، بشهادت رسید و گوینداو در قتل مسیلمه شرکت داشت و در ضعاف اخبار آمده است که او تا جنگ صفین بزیست و در آن جنگ حضور یافت و حرزی به نام حرز ابی دجانه در کتب دعوات معروف است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبودجامه
تصویر کبودجامه
کبودپوش، کسی که جامۀ کبود برتن کند، ازرق پوش
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
نام تخم دوایی است. دانه وتخمی دوایی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
به فارسی اسم شهدانج است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف کنودانه باشد از: کنو (= کنف) + دانه. رجوع به کبودان و کنودانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ نَ)
مرغی است. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
شاه کبودجامه، معاصر تکش خوارزمشاه بوده و شعر نیکو می گفته است، و شاهد این معنی و این نام بیت اوست که گفته
جامه ام را نام از سودای تو گشته کبود
ورنه نام جامۀ من اطلس و دیباستی.
(آنندراج).
نصرت الدین، معاصر سلطان تکش خوارزمشاه بود، و سلطان تکش عزم گرفتن او کرد و فرمان داد تا سر او را به خدمت آرند اما او خود به خدمت آمد و این رباعی بفرستاد:
من خاک تو در چشم خرد می آرم
عذرت نه یکی، نه ده، که صد می آرم
سر خواسته ای به دست کس نتوان داد
می آیم و بر گردن خود می آرم.
و تکش وی را بخشید.
(لباب الالباب چ سعید نفیسی ج 1 ص 52 و 53)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
نام طایفه و ایلی است در حوالی گرگان و استرآباد که تا نزدیکی خوارزم نشست داشته اند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذکر ولایت مازندران آرد: ’کبودجامه ولایتی است، و اکنون چون جرجان خراب است. مجموع ولایت داخل کبود جامه است حاصلش ابریشم و انگور و غلۀ بسیار می باشد و ولایتی عریض است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 160). و در جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی آمده است: ابریشم بسیار از آنجا بدست می آمد و زمینهای غله خیز و تاکستانهای بزرگ داشت و سرزمینی بغایت حاصلخیز بود ولی در نتیجۀ لشکرکشیهای امیرتیمور در پایان قرن هشتم ویران گردید. ظاهراً روعد یا روغد که در ضمن جنگهای امیرتیمور از آن نام برده شده و هنگام لشکرکشی در مازندران سر راه او بوده جزء ولایت کبود جامه بوده است. (از ترجمه جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 401)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ / مِ)
آنکه جامۀ کبود پوشد. ازرق پوش. کبود پوش. کبودپیرهن:
چرخ کبودجامه بین ریخته اشکها ز رخ
تا تو ز جرعه بر زمین جامۀ عید گستری.
خاقانی.
، مجازاً سوکوار
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ مَ)
بشیر غنوی. محدث است. واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
احمد بن منصور. شاعری مقل از عرب. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ مَ)
زندبن جون کوفی. شاعر مخضرمی (مخضرمی الدولتین) ، از موالی بنی اسد، ندیم سفاح و منصور و مهدی است. صاحب نوادر و حکایات و ادب و نظم، و طبعاو بمجون و فکاهه مائل است. وفات وی به سال 160 یا 170 هجری قمری روی داد. و صاحب حبیب السیر فوت او را161نوشته است. رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 4 ص 220 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ مَ)
نام کوهی مشرف بر حجون مکه. (تاج العروس). در منتهی الارب جیحون به جای حجون آمده و غلط است
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ نَ)
محدث است. او از ابن عمر و از او فضیل بن غزوان روایت کند. واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَفْ فا نَ)
النخعی. تابعی است و از عائشه روایت کند. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ نَ)
عبدبن عمر العجلی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ نَ)
از روات حدیث است. در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ نَ)
حی ّبن یومن. تابعی است و عمرو بن الحارث و ابن لهیعه از او روایت کند. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ / عُ نَ)
یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بن زید نیشابوری اسفراینی فقیه شافعی. مولد او نیشابور است و محدّثی معروف است اکثر بلاد اسلامی را در طلب حدیث بپیموده است و در سال 292 هجری قمری به جرجان بوده و سپس در اسفراین مقام کرده است و تا پایان عمر یعنی سال 316 هجری قمری بدانجا میزیسته و گور وی بدان شهراست. او پس از بازگشت از مصر مذهب شافعی را بخراسان رواج داد
لغت نامه دهخدا
(اَ جَنْ نَ)
اسدی. شاعری از عرب، خال ذوالرمه
لغت نامه دهخدا