جدول جو
جدول جو

معنی ابوحلاس - جستجوی لغت در جدول جو

ابوحلاس
(اَ حُ)
از کنای عرب است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بو بِ)
مرداس بن ادیه حنظلی تمیمی. یکی از سران خوارج. وی بجنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود وبعد از امر حکمین با دیگر خوارج از خدمت آن حضرت کناره گرفت. برادر او عروه را عبیدالله زیاد بکشت و خود او بزندان عبیدالله بود شبی عبیدالله فرمان کرد تا فردا مجموع زندانیان را بقتل رسانند. قضا را مرداس بدانشب از سجّان اجازت گرفته و بخانه رفته بود، و چون بخانه این خبر بشنید شبگیر بازگشت تا زندان بان را بسبب غیبت او مؤاخذت و مجازاتی نباشد. سجّان دیگر روز ماجری بر عبیدالله قصه کرد و عبیدالله را این پایه از فتوت سخت شگفت آمد و وی را عفو کرد و از وی عفو طلبید و مرداس برای اینکه از شر عبیدالله دور ماند با چهل مرد ازخوارج بکوهستان اهواز شد و عبیدالله بار دیگر دوهزار مرد بدستگیری او بفرستاد و او با فئۀ قلیلۀ خویش آن سپاه بشکست و کرّت دیگر عباد بحرب او مأمور گشت و آنگاه که ابوبلال و اصحاب او نماز جمعه میگذاشتند عباد مغافصهً آنان را فروگرفت و همگی را بکشت، و عبیدالله از این پیش زن مرداس مسماه بجثاء را بکشته بود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
نوعی مرغوب از قند
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
خیری. خیرو. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
کنیت ابلیس
لغت نامه دهخدا
مصحف انخسا و انخوسا
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
داحس. کژدمه. داحوس. گوشه. عقربک. خوی درد. ناخن پال. ناخن خواره. و آن ورمی دردناک است که بر سر انگشت نزدیک ناخن پدید آید
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
شرم زن. (المزهر) ، ضعیف. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ / اَ دَرْ را ؟)
اسماعیل بن دراس. محدث است و عبدالصمد بن عبدالوارث کوفی از او روایت کند. نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
دب. (المزهر). خرس، شرم زن
لغت نامه دهخدا
مصحف انخسا و انخوسا
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
شاعری عرب موسوم به برأبن ربعی
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
اثیرالدین محمد بن یوسف بن علی غرناطی اندلسی جیانی. یکی از ائمۀ لغت عرب. اصلاً بربری است. مولد او در غرناطه به سال 654 هجری قمری بوده است. مقدمات علوم را در همان شهر بیاموخت و سپس به شهرهای بلش و مالقه و مریه شد و در بلاد مزبوره به تحصیل علوم پرداخت و از آنجا به شمال افریقیه و مصر سفر کرد و نزد ابن نحاس تا سال 698 به تحصیل نحو پرداخت و پس از وی در تدریس نحو جانشین معلم خویش گشت. او در اول پیرو مذهب ظاهریه بود و ابن حجر که شرح حال او را نوشته گوید ابوحیان حتی در نحو هم ظاهری است چه او سعی داشت از آراء ائمۀ نحو و بالخاصه سیبویه تخلف نشود و پس از آن مذهب شافعی گرفت و تألیفات وی تنها در علم نحو نیست بلکه او را در علوم قرآن و حدیث نیز مؤلفاتی است و کتابی نیز در شصت مجلد در تاریخ اندلس داشته است که در دست نیست و از کلیۀ تألیفات او که بالغ بر 65 کتاب است جز ده کتاب ظاهراً باقی نمانده است. ابوحیان قریحۀشعر نیز داشت و قطعاتی از وی نقل شده است و او علاوه بر زبان عرب، فارسی و ترکی و حبشی نیز میدانسته است چنانکه منطق الخرس فی لسان الفرس و کتاب الافعال فی لسان الترک و کتاب زهو الملک فی نحو الترک و رجز نورالغبش فی لسان الحبش از اوست، و این کتاب اخیر ناتمام مانده است. و از مؤلفات دیگر اوست: کتاب التذییل والتکمیل فی شرح التسهیل. التنحیل الملخص من شرح التسهیل. الشذره الذهبیه فی علوم العربیه. کتاب نحات اندلس. کتاب شذا فی مسئله (کذا). کتاب المبدع فی التصریف. کتاب الملخص عن شرح سیبویه للصفار. کتاب المبین فی تاریخ الاندلس در 60 مجلد. کتاب الارتضاء فی الضاد و الظاء. کتاب ارتشاف الضرب فی لسان العرب. کتاب البحر المحیط فی التفسیر و مختصر آن موسوم به النهر الماد من البحر. کتاب الحلل الحالیه فی اسانید القرائه العالیه. تذکره فی العربیه. کتاب خلاصه التبیان فی المعانی و البیان. کتاب البر الجلی و النظر الخفی. کتاب تحفه الاریب فیما فی القرآن من الغریب. کتاب شرح الالفیه موسوم به منهج السالک. کتاب التجرید لاحکام سیبویه. التذکره. الموفور. التقریب مختصر المقرب. التدریب. غایهالاحسان. النکت الحسان. کتاب الفضل فی احکام الفصل. اللمحه. عقداللئالی. نکت الامالی. النافع فی قرائه نافع. الاثیر فی قرائه بن کثیر. المورد الغمر فی قرائه ابی عمرو. الروض الباسم فی قرائه عاصم. المزن الهامر فی قرائه بن عامر. الرمزه فی قرائه حمزه. تقریب النائی فی قرائه الکسائی. غایهالمطلوب فی قرائه یعقوب. قصیده النیر الجلی فی قرائه زید بن علی. الوهاج فی اختصار المنهاج. الانورالاجلی فی اختصار المحلی. الاعلام بارکان الاسلام. نثر الزهر و نظم الزهر. نظر الحسبی فی جواب اسئله الذهبی. فهرست مسموعاتی. نوافث السحر فی دمائث الشعر. تحفهالندس فی نحاه اندلس. الابیات الوافیه فی علم القافیه. جزء فی الحدیث. مشیخه بن ابی منصور. کتاب الادراک للسان الاتراک. نفحهالمسک فی سیره الترک. و کتبی که ناقص و ناتمام از وی مانده است: مسلک الرشد فی تجرید مسائل نهایه (شاید: تهافت ؟) ابن رشد. منهج یا تهیج السالک فی الکلام علی الفیه ابن مالک و شاید این کتاب همان منهج السالک سابق الذکر است. نهایهالاغراب فی علم التصریف والاعراب. رجز مجانی العصر فی آداب وتواریخ اهل العصر. المخبور فی لسان الیحمور. و قطعۀ ذیل از اشعار او است:
عدای لهم فضل علی و منه
فلااذهب اﷲ عنی الاعادیا (؟)
هم بحثوا عن زلتی فاجتنبتها
و هم نافثونی فاکتسبت المعالیا.
و حاجی خلیفه دو کتاب ذیل را نیز به ابوحیان نسبت کند: کتاب نضار. کتاب المفردات. وفات او به سال 745بوده است. و رجوع به محمد بن یوسف غرناطی و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود
مترجم و مصلح کتاب المجسطی با معاضدت سلم بأمر یحیی بن خالد برمکی بود و نیز نام او را ابوحسان آورده اند. رجوع به ابوحسان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
آب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
عسکری. حسن بن عبدالله بن سهل بن سعید بن یحیی بن مهران ابوهلال اللغوی العسکری. یاقوت در معجم الأدباء آرد که ابوطاهر سلفی گفت ابواحمد (؟) را تلمیذی بود که نام او و نام پدرش موافق اسم او و پدر او و نیز عسکری بود و غالباً این استاد و شاگرد را بهم مشتبه کنند لیکن آنگاه که حسن بن عبدالله العسکری الأدیب گویند مراد ابوهلال حسن بن عبدالله بن سهل بن سعید بن یحیی بن مهران اللغوی العسکریست. و از رئیس ابوالمظفر محمد بن ابی العباس ابیوردی رحمه الله در همدان از حال ابوهلال پرسیدم او بر وی ثنا گفت و بعلم و عفت او را وصف کرد و گفت برای احتراز ازطمع و دنائت و تبذل، شغل بزازی می ورزید و فصلی در پاسخ پرسشهای من راجع به أبی هلال بیان کرد و گفت شعر و ادب بر دانسته های او غالب بود و او را کتابی است در علم لغت موسوم به التلخیص و آن کتابی مفید باشد و نیز کتاب دیگر مسمی به کتاب صناعتی النظم و النثر که آنهم براستی کتابی سودمند است. و از جمله کسانی که از وی روایت کرده اند در ری ابوسعد السّمّان حافظ و به اهواز ابوالغنائم بن حماد المقری و به عسکر ابوحکیم احمد بن اسماعیل بن فضلان و جز آنان باشند. و از شعر او ما را ابوطالب محمد بن المقری املاء انشاد کرده است و هم ابوهلال خود این قطعۀ خویش را برای من خواند:
قدتخطاک شباب
و تغشاک مشیب
فأتی ما لیس یمضی
و مضی ما لایؤوب
فتأهب لسقام
لیس یشفیه طبیب
لاتوهمه بعیداً
انما الاّتی قریب.
و قاضی ابواحمد المؤحدبن محمد بن عبدالواحد بن الحنفی در تستر برای ما حکایت کرد که ابوحکیم احمد بن اسماعیل بن فضلان العسکری روایت کرد که ابوهلال ابیات زیرین را از خود برای ما در عسکر انشاد کرد:
اذا کان مالی مالمن یلقط العجم
و حالی فیکم حال من حاک اوحجم
فأین انتفاعی بالاصاله و الحجی
و ما ربحت کفی علی العلم و الحکم
و من ذا الذی فی الناس یبصر حالتی
فلایلعن القرطاس و الحبر و القلم.
و قاضی ابواحمد نیز در تستر روایت کرد که ابوحکیم لغوی روایت کرد که ابوهلال عسکری از اشعار خویش قطعۀ ذیل را بر ما انشاد کرد:
جلوسی فی سوق ابیع و اشتری
دلیل علی ان ّ الانام قرود
و لاخیر فی قوم تذل کرامهم
و یعظم فیهم نذلهم و یسود
و یهجوهم عنی رثاثه کسوتی
هجاء قبیحاً ما علیه مزید.
و ابوغالب حسین بن احمد بن حسین قاضی سوس از مظفر بن طاهر بن جراح استرابادی روایت کند که ابوهلال ابیات ذیل را از شعر خویش برای ما انشاد کرد:
یا هلالاً من القصور تدلی
صام وجهی لمقلتیه و صلّی
لست ادری اطال لیلی ام لا
کیف یدری بذاک من یتقلّی
لو تفرغت لاستطاله لیلی
و لرعی النجوم کنت مخلّی.
تا اینجا روایت سلفی از ابی هلال عسکری بود و کسان دیگر گفته اند که ابوهلال خواهرزادۀ ابی احمد بود و علاوه بر کتبی که سلفی برای ابوهلال نام برده است کتب زیرین را نیز از او شمرده اند: کتاب جمهره الأمثال. کتاب معانی الادب. کتاب من احتکم من الخفاء الی القضاه. کتاب التبصره و هو کتاب مفید. کتاب شرح الحماسه. کتاب الدرهم و الدینار. کتاب المحاسن فی تفسیر القرآن خمس مجلدات. کتاب العمده. کتاب فضل العطاء علی العسر. کتاب ما تلحن فیه الخاصه. کتاب اعلام المعانی فی معانی الشعر. کتاب الاوائل. کتاب دیوان شعره. کتاب الفرق بین المعانی. کتاب نوادر الواحد و الجمع. و سپس یاقوت گوید امّا در امر وفات او چیزی بما نرسیده است جز اینکه در آخر کتاب الأوائل که یکی از مؤلفات اوست عبارت ذیل را دیدم: و فرغنا من املاء هذا الکتاب یوم الاربعاء لعشر خلت من شعبان سنه 395. و شاعری گفته است:
و احسن ما قرأت علی کتاب
بخطالعسکری ابی هلال
فلو انی جعلت امیر جیش
لما قاتلت الا بالسؤال
فان الناس ینهزمون منه
و قد ثبتوا لاطراف العوالی.
و ابوهلال عسکری در تفضیل زمستان برسه فصل دیگر گوید:
فترت صبوتی و اقصر شجوی
و اتانی السرور من کل نحو
ان روح الشتاء خلّص روحی
من حرور تسوی الوجوه و تکوی
برد الماء و الهواء کأن قد
سرق البرد من جوانح خلو
ریحه تلمس الصدور فتشفی
و غماماته تصوب فتروی
لست أنسی منه دماثه دجن
ثم من بعده نضاره صحو
و جنوباًیبشر الارض بالقط-
ر کما بشّر العلیل ببرو
و غیوماً مطرزات الحواشی
بومیض من البروق و خفو
کلما أرخت السماء عراها
جمع القطر بین سفل و علو
و هی تعطیک حین هبت شمالا
برد ماء فیها و رقه جوّ
و تری الارض فی ملاءه ثلج
مثل ریط لبسته فوق فرو
فاستعار العرار منها لباساً
سوف یمنی من الریاح بنضو
فکأن الکافور موضع ترب
و کأن الجمان موضع قرو
و لیال اطلن مده درسی
مثلما قد مددن فی عمر لهوی
مرّ لی بعضها بفقه و بعض
بین شعر أخذت فیه و نحو
و حدیث کأنه عقد ریا
بت ّ أرویه للرجال و تروی
فی حدیث الرجال روضه أنس
بات یرعا بأهل نبل و سرو.
رجوع به معجم الأدباءیاقوت چ مارگلیوث ج 3 ص 135 به بعد شود
الدیحوری. یکی از رؤسای مانویه در خلافت ابی جعفر منصور و او مقالصه را ببازگشت بطریقۀ اصلیۀ مانویه داشت
حمصی. یکی از نقله و مترجمین است و چندین بار رازی از او نقل کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
حسن بن هانی بن عبدالاول بن الصبّاح الحکمی الفارسی الأهوازی الشاعر المشهور. جدّ او از موالی جرّاح بن عبدالله حکمی والی خراسانست و اینکه در نسبت او را حکمی گویند بدین مناسبت است. محمد بن داود بن الجراح در کتاب الورقه آرد که مولد و منشاء ابونواس بصره است سپس از آنجا با والبه بن الخباب به کوفه شد و بعد به بغداد رفت و دیگران گفته اند که مولد او به اهواز بود و در دوسالگی او را از اهواز ببردند و مادر او اهوازیه و نامش جلبّان است و پدر او از جند مروان بن محمد آخر ملوک بنی امیّه از اهل دمشق بود و از آنجا به اهواز منتقل شد و در آنجا جلبان را تزویج کرد و چند فرزند آورد از جمله ابونواس و ابومعاذ و ابونواس را مادر او نزد عطاری گذاشت و ابواسامه والبه بن الحباب ویرا بدید، او را کودکی شیرین یافت و گفت من در تو مخائلی بینم اگر آنرا تباه نکنی زود باشد که شعر نیز توانی گفت مصاحبت من کن تا ترا به آنجای که باید برسانم. ابونواس پرسید تو کیستی گفت من ابواسامه والبه بن الحباب نام دارم گفت آری بخدا من در طلب تو بودم و میخواستم بکوفه آیم و بخدمت تو پیوندم و از تو ادب فراگیرم و شعر تو از تو شنوم و سپس مصاحبت ابواسامه اختیار کرد و با وی به بغداد شد و اول شعر که در کودکی گفت این بود:
حامل الهوی تعب
یستخفه الطرب
ان بکی یحق له
لیس ما به لعب
تضحکین لاهیه
و المحب ینتحب
تعجبین من سقمی
صحتی هو العجب.
و این ابیات مشهور است و گویند که خصیب صاحب دیوان خراج مصر ازبونواس نسب وی پرسید و او گفت ادب مرا از نسب بی نیاز کرد و اسماعیل بن نوبخت گوید: کس فراخ دانشتر و پرمحفوظات تر از بونواس ندیدم با آنکه کتب او قلیل بود چنانکه پس از مرگ او خانه او بجستیم و جز کتابدانی مشتمل بر خرده کاغذی چند در غریب اللغه و نحو چیزی یافت نشد. و او از طبقۀ اولی مولدین است و صاحب ده نوع شعر که هر ده گزیده و نیکوست و جماعتی از فضلاء بگرد کردن شعر او همت گماشته اند از جمله، ابوبکر الصولی وعلی بن حمزۀ اصفهانی و ابراهیم بن احمد بن محمد الطبری معروف به توزون و از اینروست که ابیات او مختلف روایت میشود. و در بعض کتب دیدم که مأمون خلیفه می گفت اگر دنیا خود وصف خویش کردی چون ابونواس نتوانستی آنجا که گوید:
الا کل ّ حی ّ هالک و ابن هالک
و ذونسب فی الهالکین عریق
اذا امتحن الدنیا لبیب تکشفت
له عن عدوه فی ثیاب صدیق.
و چه نیکوگمانست بخدای خویش عز و جل آنجا که سراید:
تکثر ما استطعت من الخطایا
فانک بالغ ربّاً غفورا
ستبصر ان وردت علیه عفوا
و تلقی سیداً ملکاً کبیرا
تعض ندامه کفیک ممّا
ترکت مخافه النّار السرورا.
و از شعر فائق مشهور اوست قصیدۀ میمیّۀ او که ابوتمام حبیب بر آن رشک برد و هم از آن استقبال کرد و آن در مدح امین محمد بن هارون بزمان خلافت امین است:
یا دار ما صنعت بک الأیّام
لم یبق فیک بشاشه تستام
تاآنجا که در صفت ناقۀ خویش گوید:
و تجشمت بی هول کل تنوفه
هو جاء فیها جراءه اقدام
تذر المطی ّ درائها فکأنّها
صف ﱡ تقدمهن ّ و هی امام
و اذا المطی ّ بلغن محمّدا
فظهورهن علی الرحال حرام.
و وقتی محمد امین در قضیه ای بر وی خشم گرفت و بقتل تهدید کردو بند فرمود ابونواس از زندان بخلیفه نوشت:
بک استجیر من الرّدی
متعوذاً من سطو بأسک
و حیاه رأسک لااعو -
د لمثلها و حیاه رأسک
من ذا یکون ابونوا-
سک ان قتلت ابانواسک.
و خطیب ابوبکر در تاریخ بغداد ذکر او آورده و گوید مولد او به سال صد و چهل و پنج بود و برخی صد و بیست و شش گفته اند و در سنۀ صد و نود و پنج یا شش یا هشت به بغداد درگذشت و قبر او بگورستان شونیزیه است و گویند او را بونواس از آنرو گفتندی که دو گیسو از دو دوش آویخته و دروا و نوان داشت. (نقل باختصار از ابن خلکان). و ابن الندیم گوید: وفات او بگاه فتنه پیش از بازگشت مأمون از خراسان به سال 200 بود و ابن قتیبه گوید در 199 درگذشته است. و ابن اذین ندیم بونواس بود و از کسانی که دیوان او را جمع کرده اند یکی یحیی بن فضل راویۀ اوست که بر غیر حروف، دیوان او را به ده صنف بخش کرده است و دیگری از علماء ابویوسف یعقوب بن السکیت است که علاوه بر گرد کردن دیوان و تقسیم آن بر ده صنف در قرب هشتصد ورقه مشکلات آنرا نیز تفسیر کرده است و گرد آوردۀ ابوسعید سکری که تنها دوثلث آن تبویب شده با تبیین معانی و ناتمام مانده است نزدیک هزار ورقه است و از اهل ادب صولی نیز دیوان بونواس بر حروف جمع و منحولات را حذف کرده است و گرد آوردۀ علی بن حمزۀ اصفهانی نیز بر حروف است و یوسف بن الدایه اخبار بونواس را نوشته و مختار اشعار ویرا آورده است. و ابوهفان نیز اخبار او و مختارات اشعار ویرا نگاشته است و ابن الوشاء ابوالطیب و ابن عمار نیز اخبار و گزیدۀ اشعار او را نوشته اند و ابن عمار را علاوه بر آن رساله ای در مساوی ابونواس و سرقات اوست و آل منجم نیز اخبار و مختار اشعار او را در کتابهای خود در اشعار محدثین آورده اند و ابوالحسن سمیساطی اخبار ابونواس و مختار شعر او را گرد کرده و در انتصار و محاسن وی فصولی نوشته است. و به روایتی مولد او را به اهوازگفته اند و او با دختری جمیله و ادیبه مسماه به جنان عشق می ورزید و او را با وی مغازلات بسیار است و صاحب روضات آورده است که گویند: امام ابوعبیده لغوی مشهور گوید ابونواس در شعرای محدثین مثل امرءالقیس است در متقدمین و جاحظ گوید من هیچکس را در لغت اعلم از ابونواس نیافتم و او از حمادبن زید و عبدالواحد بن زیاد و یحیی القطان سماع دارد و نیز تلمذ یعقوب و ابوزید و ابوعبیده امام الناس کرده است.
گویند وقتی ابوالعتاهیه از ابونواس پرسید که تو هر روزی چند شعر توانی ساخت گفت یک یا دو بیت و بسا میشود که از عهدۀ یک بیت در یک روز برنیایم و اصلاح آنرا بروز دیگر گذارم ابوالعتاهیه گفت من در روز صد تا دویست شعر گویم بونواس گفت اگر مانند قول تو:
یا عتب ما لی و لک
یا لیتنی ماارک
که تو نظم کرده ای خواهی من در روز هزار و دو هزار توانم گفتن اما اگر ماننداین شعر من:
لاتبک لیلی و لاتطرب الی هند
و اشرب علی الورد من حمراء کالورد
باید گفتن تو نتوانی گفت و مانند آن نیزدر عمر خویش نگفته ای. رجوع به فهرست ابن الندیم چ مصر ص 228 و ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 147 و لباب الالباب ج 1 ص 76 و 199 و 291 و تاریخ حبیب السیر ج 1 ص 286 و روضات الجنات ص 211 و 209 و الجماهر بیرونی ص 243، 235، 155، 151، 138، 115، 59، 40 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 612 و قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ اُ)
عبدالملک بن جوّیه. اخباری است، خلال. (لغت نامۀ مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
مصحف انخسا و انخوسا. رجوع به انخسا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
او با سلم به امر یحیی بن خالد بن برمک کتاب مجسطی را ترجمه و اصلاح کرده است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَلْ لا)
شاعر رئیس جاهلی و یکی از اشراف. و زبان بن علی بن عبدالواسع و پسر او خالد بن زبان از ذریۀ اویند
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ شُ)
استحلاس سنام، پیه ناک شدن کوهان توبرتو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای از قراء مصر بر راه بنها و سویش
لغت نامه دهخدا
(اَ حَمْ ما)
دیک. (المزهر). خروه. خروس. ابوبرائل. ابویقظان
لغت نامه دهخدا
(اَ بو)
غسول، یعنی آنچه بدان دست شویند از خطمی و غیر آن. (منتهی الارب). دست شویه.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَسْ سا)
عقاب. (المزهر). ابوالحجاج. آله. دال من. ججا. شغواء. شهباز. شاهباز. کامیر. لخواء.
لغت نامه دهخدا
(اَحُ)
کنیت حسان بن ثابت انصاری، شاعر رسول صلوات الله علیه، و بعضی کنیت او را ابوالولید و برخی ابوعبدالرحمن گفته اند. رجوع به حسان بن ثابت انصاری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
عبدالرحمن بن منصور الکلابی. یکی از فصحای عرب. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ)
نام حیوانی دریائی. (نخبهالدّهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
شیر. اسد. (المزهر) (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
سلمه بن نبیط. محدثی ثقه است. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَلْ لا)
یونس بن جبیر باهلی. از روات حدیث است. روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَنْ نِ)
نام دیگر ایبیس. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوخلسا
تصویر ابوخلسا
هوه چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوعلس
تصویر ابوعلس
همیشه بهار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوغلام
تصویر ابوغلام
بابابرده از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار