جدول جو
جدول جو

معنی ابوتحیی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوتحیی(اَ تِ یا)
صحابیست. و حضرت رسول صلوات الله علیه چشم او را بچشم دجال تشبیه کرده.. صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بویحیی
تصویر بویحیی
ملک الموت، عزرائیل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سُ حَ)
مبارک بن عبدالله. تابعی است و بندار از او روایت کند. تابعی در ادبیات تاریخی و اسلامی به کسی اطلاق می شود که در زمان پس از پیامبر اسلام می زیسته، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها در زمینه دین، فقه، حدیث و اخلاق تعلیم دیده است. بسیاری از مراجع دینی و فقهای اولیه اسلام از تابعین بودند. نقل روایت های آنان در منابع معتبر اسلامی باعث شده است که پژوهشگران با دقت زیاد زندگی و علم این افراد را بررسی کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُحْ حا)
احمد بن خنبش. محدث است. محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
قیسی وادعی همدانی. کوفی. از تابعین است. او از علی و از وی ابواسحاق روایت کند. (تاریخ کبیر بخاری). تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قصبه ای در اسیوط مصر، به جهت غربی نیل، نزدیک اخمیم در 350 هزارگزی جنوب قاهره
لغت نامه دهخدا
(اَ دِحْ یَ)
حوشب بن عقیل. محدث است و ابوداود سلیمان بن حرب از او روایت کند. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
معدبن علی. هشتمین خلیفۀ فاطمی مصر، ملقب به مستنصر بالله (از 427 تا 487 هجری قمری). ناصرخسرو علوی از جانب او حجت جزیره خراسان بود:
ای در کمال اقصای حد همچون هزار اندر عدد
دین امام حق معد، بر فضل تو مانا گوا.
روی خدا و دل عالم معد
کز شرفش حکمت را معدنم.
امام تمام جهان بوتمیم
که نیرو شد از دین بدو بازویم.
از که دادت حجت این پند تمام
از امام خلق عالم بوتمیم.
بار شاخ علم یزدان بوتمیم
آن بعلم و حلم و حکم و عدل تام.
مر عقلا را بخراسان منم
بر سفها حجت مستنصری.
طلعت مستنصر از خدای جهان را
ماه منیر است و این جهان شب تار است.
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره زی شجر جز از ثمره مسپر.
ای سر مایۀ هر نصرت مستنصر
من اسیر غلبه ی لشکر شیطانم.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
از برج فلک پیکر مستنصر بالله
شد خلق بدین کشور مستنصر باﷲ.
مستنصر از خدای دهد نصرت
زین پس بر اولیای شیاطینم.
چون بندۀ مستنصر بالله بگوید
پر مشتری و زهره شود بقعۀ یمکان.
از حجت مستنصر بشنو سخن حق
روشن چو شباهنگ سحرگه متلألی.
مستنصر بالله که از فضل خدایست
موجود مجسم شده در عالم فانیش.
مستنصریم ور از این بگردم
چون دشمن بی دینش بدفعالم.
داغ مستنصر بالله نهادستم
بر بر و سینه و بر پهنۀ پیشانی
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بُ حَ)
تیس. (المزهر). بز نر
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ)
زکریا الانصاری شیخ الاسلام الموصوف بخاتمهالمتأخرین. رجوع به زکریا بن احمد بن محمد بن یحیی بن عبدالواحد بن عمر اللحیانی الهیتانی صاحب تونس و رجوع به روضات الجنات آخر ص 299 شود
ابن البطریق. او کتاب الاربعۀ بطلمیوس را برای عمر بن الفرخان ترجمه کرد و عمر بر آن تفسیر نوشت. (ابن الندیم). رجوع به عمر بن الفرخان... شود
الأنصاری. رجوع به زکریا بن احمد بن محمد بن یحیی بن عبدالواحد بن عمر اللحیانی الهیتانی صاحب تونس، و رجوع به روضات الجنات آخر ص 299 شود
عبدالرحیم بن محمد بن اسماعیل بن نباتۀ فارقی خطیب. معروف به ابن نباته. رجوع به ابن نباته عبدالرحیم... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ یا)
کنیت ملک الموت. (مهذب الاسماء). عزرائیل. کنیت مهتر عزرائیل. (مؤید). بویحیی:
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیی نشان ندهد کس از احیا.
سنائی.
همی بستد سنان من روانها چون ابویحیی
همی برشد کمیت من بتاری همچو کرّاتن.
فرقدی.
دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای
بی کفش می گریخت ز دست وبای ری
گفتم تو نیز!- گفت چو ری دست برگشاد
بویحیی ضعیف چه باشد بپای ری.
خاقانی.
شیخ ابویحیی چگونه داندت زد همچو زر
خواجه مالک چونت داند سوخت چون عود قمار.
کمال اسماعیل.
از آنجا که روا بود مر قضاء مرگ را که روح سعید امیرنصر را بغضب گیرد و ابویحیی را رسید آنکه روان او را بروان برگیرد. (ترجمه تاریخ یمینی). ناگاه ابویحیی به خدمتش رسیده (کیوک خان) روح او را نیز مانند دیگران مقبوض گردانید. (حبیب السیر). و برای امثلۀ دیگر رجوع به بویحیی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بویَ یا)
تمیم بن المعزبن بادیس بن منصور صاحب افریقیه پس از پدر خود المعز (453- 501 هجری قمری). وی ششمین پادشاهان بنی زیری است. و رجوع به تمیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَی ی)
مؤذن. او از نوبان و از او یزید بن شریح روایت کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابویحیی
تصویر ابویحیی
فرشته مرگ جانستان (عزرائیل)
فرهنگ لغت هوشیار
عزرائیل ملک الموت (ناگاه ابویحیی بخدمتش (کیوک خان) رسیده روح او را نیز مانند دیگران مقبوض گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویحیی
تصویر بویحیی
ابویحیی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابویحیی
تصویر ابویحیی
((اَ یَ))
عزرائیل
فرهنگ فارسی معین