جدول جو
جدول جو

معنی ابوالنجیب - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالنجیب
(اَ بُنْ نَ)
مولی عبدالله بن سعید. محدث است. او از ابی سعید الخدری و از او بکر بن سواره روایت کند. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ مُ)
الربعی. مرثدبن محبا. یکی از فصحای عرب. استاد ابن اعرابی محمد بن زیاد بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
شمس الدین درگزینی. خوندمیر در دستورالوزراء گوید: او خواهر زادۀ ابوالقاسم درجزینی بود و بغیر آن فضیلتی نداشت و از کمالات نفسانی بغایت عاری و عاطل بود و در اوائل حال بنیابت امیر ایاز که بمزید تقرب از سایر ارکان دولت سمت امتیاز داشت قیام مینمود و بسعی امیر مشارالیه به رتبۀ بلند وزارت رسید و چون بصفت وفور جود و سخاوت و فرط کرم و مروت موصوف و معروف به ود با وجود عدم فضیلت و قابلیت مدتی مدید در زمان سلطان مسعود بشغل وزارت مشغولی فرمود و پس از فوت سلطان مسعود برادرش سلطان محمد بن محمود نیز آن منصب را به وی مسلم داشت. در جامع التواریخ مذکوراست که شمس الدین ابوالنجیب از فضایل نفسانی بدان مرتبه عاری بود که نوبتی کمال الدین ابوشجاع زنجانی را که از بغداد به عراق عجم آمده بود گفت که: ظاهراً ازراه جعده آمده اید کمال الدین گفت خداوند جاده باید گفت نه جعده شمس الدین باز زبان گوهرافشان گشاده فرمودکه: هم چنین است غلط گفتم جعده آن است که کمان در او نهند کمال الدین گفت آن جعبه است و تیر در آن نهند. وفات سلطان محمد بن محمود و شمس الدین ابوالنجیب در همدان در عرض یک هفته بوقوع انجامید - انتهی. رجوع به دستورالوزراء ص 214 و حبیب السیر 1 ص 385 و 386 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
سهروردی عبدالقاهر بن عبدالله بن محمد بن عمویه. و اسم عمویه عبدالله بن سعد بن حسن بن قاسم بن علقمه بن النضر بن معاذ بن عبدالرحمن بن القاسم بن محمد بن ابی بکر صدیق است. ملقب به ضیاءالدین سهروردی. محب الدین بن النجار در تاریخ بغداد گوید: نسب شیخ ابوالنجیب را بخط خود او دیدم بدین صورت: عبدالقاهر بن عبدالله بن محمد بن عمویه و اسم او عبدالله بن سعد بن الحسین بن قاسم بن النضر بن القاسم بن سعد بن النضر بن عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق است و چون این نسب بخط خود اوست البته اصح است. او در عراق شیخ زمان خویش بود و مولد او تقریباً در سال 490 هجری قمری بسهرورد بوده است و از آنجا به بغداد شد و در مدرسه نظامیه نزد علی اسعد میهنی و غیر او فقه آموخت سپس طریقت صوفیه گزید و میل به انقطاع و عزلت کرد و مدتی مدید از مردم ببرید و بر اشتغال بعمل برای خدای تعالی و بذل جهد در این معنی اقبال کرد سپس بازگشت و جماعتی را بخدای تعالی خواند و وعظو تذکیر داشت و بسبب او مردمی بسیار بخدای تعالی بازگشتند و رباطی بر شط از جانب غربی بغداد بساخت و جمعی از صالحین اصحاب وی در آن سکونت گزیدند سپس او رابتدریس مدرسه نظامیه خواندند و او بپذیرفت و مدتی بدانجا درس گفت و برکت او در شاگردان وی پیدا آمد و ولایت تدریس او ب مدرسه نظامیه از 27 محرم سال 545 هجری قمری تا رجب سال 547 هجری قمری بود. و حافظ ابوسعد سمعانی از او روایت کند و در کتاب خویش ذکر او آرد. سپس آنگاه که به قصد زیارت بیت المقدس به شام میشد در سال 557 بموصل رسید و در جامع عتیق آن شهر عقد مجلس وعظ کرد، سپس از آنجا به شام شد و به دمشق رسید چون در این وقت صلح میان مسلمین و فرنگ منفسخ شد بزیارت بیت المقدس توفیق نیافت لکن نورالدین محمود ملک العادل صاحب شام مورد وی را اکرام کرد و مدتی کوتاه به دمشق میزیست و آنجا نیز از وی وعظ و تذکیر خواستند او مجالس منعقد داشت و باز به بغداد شد و در عصر جمعۀ 17 جمادی الاّخره سال 563 هجری قمری درگذشت و فردای آن روز او را در رباط وی بخاک سپردند و او عم شیخ شهاب الدین ابی حفص عمرالسهرودی است و مولد تقریبی او به سال 490 هجری قمری را برادرزادۀ او شهاب الدین ذکر کرده است - انتهی. رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 324 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
محدث است و از عبدالله بن زیاد روایت کند. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طَیْ یِ)
طاهر بن حسین بن مصعب بن رزیق بن ماهان یا رزیق بن اسعد رادویه یا اسعد بن راذان. ملقب به ذی الیمینین. اولین کس از طاهریان نخستین سلسلۀ ایرانی که پس از غلبۀ عرب در ایران صاحب استقلال شدند. طاهر پس از آنکه در چندین معرکه جیش امین را درهم شکست و امین بقتل رسید و مأمون را بر سریر خلافت متمکن ساخت، 205 هجری قمری از دست مأمون بحکومت خراسان منصوب گشت و به مرو کرسی خراسان شد و بعد از یکسال و شش ماه در سنه 207 هجری قمری به روز جمعۀ بیست و پنجم جمادی الاخر با داعیۀ استقلال نام خلیفه از خطبه بیفکند و فردای آنروز درگذشت و گویند مأمون از پیش تفرس این امر در طاهر کرده و شربت دار یا خوالیگر طاهر را بمواعید بر آن داشته بود که هر آن روز که طاهر سر از طاعت پیچد وی را مسموم سازد. پس ازاو پسر طاهر طلحه جای پدر گرفت. و خلف طلحه عبدالله وجانشین عبدالله ، طاهر گردید و آخرین آنان محمد بود که به سال 259 هجری قمری مغلوب یعقوب بن لیث شد و سلطنت طاهریان در خراسان پس از پنجاه وچهار سال منقرض گشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ جَ)
خداوند شگفتی. (قاضی محمد دهار). مشعوذی. (اساس البلاغۀ زمخشری). مشعبد. حقه باز. تردست. چشمبند. بوالعجب. بلعجب. و منصور ابوالعجب یکی از آنان است که برای معتمد خلیفه بازی کرده و ابن الندیم صاحب الفهرست نیز لعب حقۀ او دیده است. و رجوع به بلعجب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ جَ)
شاهین. باشق. باشه. سرشب. قطام. قطامی. ابولاحق
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
ابن خلف مصری لغوی. مولد او به سال 849 هجری قمری بوده است. او راست: حاشیه ای بر شرح علی بن اسماعیل قونوی بر الحاوی الصغیر عبدالغفار قزوینی و منظومه ای در عقاید و شرح منظومۀ فوق و نیز شافیۀ ابن حاجب را بشعر کرده است و هم مغنی ابن هشام را بنظم آورده و باز او راست شرحی بر این منظومه و نظم تلخیص المفتاح و مؤلف کشف الظنون در ذیل ’تلخیص المفتاح’ نام را ’ابوالنجاد’ آورده و ظاهراً نام اخیر صحیح است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
هلال انباری کاتب. از موالی بنی سلیم. او را پسری است به نام احمد و او شاعر بوده و برادرزاده ای نیز داشته به اسم ابوعون احمد و او متکلم و مترسل و شاعر بوده است و ابوعون را نیز پسری به نام ابواسحق ابراهیم هست. (ابن الندیم). و رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن ابی عون شود
ایاز اویماق غلام محبوب سلطان محمود غزنوی و او از هواخواهان مسعود بن محمود بود و در نیشابور بخدمت او پیوست و اظهار اطاعت کرد. رجوع به آیاز و ایاز اویماق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
ازهرالحمانی. محدث است او از ابی رجاء عطاردی و از او زید بن الحباب روایت کند. محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
روباه. (مهذب الاسماء) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ قی ی)
اشنان. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
محدث است و مسلمه از او روایت کند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
شامی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
جزری. شدادبن ابراهیم بن حسن ملقب به طاهر. شاعرمادح مهلبی وزیر معزالدوله و نیز مداح عضدالدولۀ دیلمی و وفات او در حدود چهارصد هجری بود. از اوست:
قلت للقلب مادهاک ابن لی
قال لی یاتع الفرانی فرانی
ناظراه فیما جنت ناظراه
او دعانی امت بما اودعانی.
و نیز از اوست:
افسدتم نظری علی فما اری
مذ غبتم حسناً الی ان تقدموا
فدعوا غرامی لیس یمکن ان تری
عین الرضا و السخط احسن منکم.
و هم از اوست:
اری جیل التصوف شرّ جیل
فقل لهم و اهون بالحلول
أقال الله حین عشقتموه
کلوا اکل البهائم و ارقصوا لی.
و نیز:
اذا المرء لم یرض ما امکنه
و لم یأت من امره احسنه
فدعه فقد ساء تدبیره
سیضحک یوماً و یبکی سنه.
و نیز:
بلادالله واسعه فضاها
و رزق الله فی الدنیا فسیح
فقل للقاعدین علی هوان
اذا ضاقت بکم ارض فسیحوا.
رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 167 و معجم الادبا ج 4 ص 261 و 262 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
نام قصری بخارج کوفه در جهت نجف و آنرادو سطح پهناور بود یکی از آن دو پنجاه زینه بلندتر از دیگری و درون آن را به انواع تصنع پرداخته بودند. راجع بدین قصر اشعار و نوادر و حکایات بسیار است
نام شاخابه ای از شطالعرب نزدیک بصره و نام ناحیتی بحوالی آن، و آنرا ابوالخصیب مرزوق حاجب منصور دوانیقی یکی از موالی حفر کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
گوشت. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ جَنْ نا)
شیخ نجم الدین طامّهالکبری. احمد بن عمر بن محمد بن عبدالله صوفی خیوقی خوارزمی. مولد او به سال 540 هجری قمری در خوارزم. و گویند کنیت ابوالجناب را رسول صلوات الله علیه در خواب بدو داد. و گاهی او را شیخ نجم الدین کبری خوانند و کبیر مخفف طامهالکبری باشد. در سال 568 از دیار خود به بلدۀ همدان شد و از آنجا باسکندریۀ مصررفت و رخصت حدیث یافت و از مصر باهواز آمد و در 618در غزاء با خذلۀ تاتار به خوارزم بشهادت رسید، و سلسلۀ صوفیۀ خوارزم و نواحی بدو منتهی شود. شیخ به اسکندریه از ابوطاهر سلفی و به تبریز از محمد بن اسعدعطاری و باصفهان از ابوالمکارم لبان و ابوسعید رازانی و محمد بن ابی زید کرانی و مسعود بن ابی منصور جمالی و ابوجعفر صیدلانی حدیث شنود و خود بخوارزم حدیث کرد و ابومحمد عبدالعزیز بن هلال اندلسی از او روایت کند. ابن جراده در تاریخ حلب گوید شیخ نجم الدین در مراجعت از مصر بر حلب نیز بگذشت شیخ در اسکندریه صحبت اسماعیل قصری دریافت و سپس بخدمت شیخ عمار یاسر پیوست و بعد از آن به مصر بشیخ روزبهان فارسی ارادت ورزید و احمد موصلی و قاضی ابن العصر دمشقی را نیز بدید و خرقه از اسماعیل قسری (کذا) پوشید و شیخ مجدالدین بغدادی و شیخ سعدالدین حموئی و شیخ رضی الدین علی بن سعد البحرینی المعروف به لالا و شیخ نجم الدین دایه و سیف الدین باخرزی و جمال الدین گیل و مولا جلال الدین از مریدان و پیروان اویند. او راست: کتاب منازل السایرین و رساله الخائف الهائم من لومهاللائم. و از اشعار اوست:
در کوی تو میدهند جانی بجوی
جان راچه محل که کاروانی بجوی
از تو صنما جوی جهانی ارزد
زین جنس که مائیم جهانی بجوی.
این لاله رخان که اصلشان از چگل است
یارب که سرشت پاکشان از چه گل است
دل را ببرند وقصد جان نیز کنند
این است بلا وگرنه زیشان چه گله ست.
برای سایر اشعار او رجوع به مجمعالفصحا و ریاض العارفین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
یکی از خاندان بنی مروان بن ابی حفصه. پدر ابوالسمط مروان. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ بَ)
الباهلی. صحابیست. واژه ی صحابی نه تنها نشانی از همراهی فیزیکی با پیامبر است، بلکه بیانگر پیوندی معنوی و ایمانی نیز هست. صحابه افرادی بودند که درک عمیقی از پیام وحی داشتند و در ترویج آن نقش مستقیم ایفا کردند. این واژه از واژگان کلیدی تاریخ صدر اسلام محسوب می شود. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
ابن بهدله. نام قارئی است کوفی واو یکی از قرّاء سبعه است و بهدله نام مادر اوست
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
خروس (؟). (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
عمرو بن عبدالملک بصری. از مشاهیر شعرای زمان خویش و معاصر برامکه. و او را از برمکیان انعام و احسان فراوان بوده است. و وی را با فضل بن یحیی برمکی بعض ماجراهای مشهوره است. و بیت ذیل از جملۀ قصیدۀ او در مدح برمکیان است:
اذا کنت من بغداد منقطعالثری
وجدت نسیم الجود من آل برمک، مندیل. دستمال. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
حمّام. گرمابه. (المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
کردوس بن عباس الثعلبی. محدث است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
در ترجمه تاریخ الحکماء شهرزوری آمده است که او یکی از حکماء و شعراء سلف است و در محفوظ داشتن نوادر فلاسفه مانند ابوجعفر بن بانویۀ سجستانی است. نقل است که از وی پرسیدند که روزگار را چون یافتی گفت مانند کودکان است میبخشد آنچه را که بازستده و می ستاند آنچه را که بخشیده است. (از کتاب کنزالحکمه ترجمه نزهه الارواح و روضه الافراح، شهرزوری ج 2 ص 99)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ طَیْ یِ)
نمک. ملح. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ غَ)
صنهاجی. او راست: الجمع و البیان فی تاریخ قیروان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
اسب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالعجب
تصویر ابوالعجب
شگفتی زای شگفتی آورد، پرشگفتی، شعبده باز مشعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالعجب
تصویر ابوالعجب
((~. عَ جَ))
هر چیز که شگفتی آورد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین