جدول جو
جدول جو

معنی ابوالفتوح - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالفتوح(اَ بُلْ فُ)
یا ابوالفتح. شهاب الدین (شیخ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمد بن ابی اصیبعه خزرجی حکیم درطبقات الأطباء نام او را عمر گفته است و نام پدر وی نبرده و ابن خلکان گوید: آن درست نیست و صحیح همان یحیی بن حبش است چه من نام و نسب او را بدین صورت با خطجماعتی از اهل معرفت بدین فن دیده ام و نیز از جماعت دیگری که شکی در معرفت آنان نیست شنیده ام و از اینرو بنای ترجمه بر آن نهادم و خدای تعالی داناتر است.
ابوالفتح یکی از علمای عصر خویش است و بمراغه نزد شیخ مجدالدین جیلی حکمت و اصول فقه فراگرفته ودر هر دو علم براعت یافته است و باز صاحب طبقات الاطبا گوید: سهروردی یگانه روزگار خود در علوم حکمیه و جامع علوم فلسفیه و بارع در اصول فقهیه بود. با ذکائی مفرط و عبارتی فصیح و دانش او بر خرد وی فزونی داشت و در اواخر سال 586 هجری قمری کشته شد و عمر او نزدیک سی و شش سال بود و گوید: بعضی گفته اند او عالم به علم کیمیا بود و یکی از فقهای عجم حکایت کند که با ابوالفتح از دمشق بیرون آمدیم و چون به قابون قریه ای بدروازۀ دمشق رسیدیم رمۀ گوسفندی دیدیم که ترکمانی میراند به ابوالفتح گفتیم یا مولانا یک رأس از این گوسفندان بخریم و در راه بخوریم گفت مرا ده درم است بستانید و بخرید و ما چنین کردیم و چون کمی راه پیمودیم رفیق ترکمان بیامد و گفت شریک من این گوسفند ارزان داده است آنرا بازدهید و گوسفندی خردتر گزینید و مجادله میان ما درپیوست شیخ گفت گفتگو در چیست و ما او را به قضیه آگاه کردیم گفت شما گوسفند خویش ببریدو من اینجا بایستم و او را راضی کنم ما برفتیم و شیخ با ترکمانی سخن میراند و ملاطفت میکرد چون مقداری دور شدیم ترکمانی را رها کرد و از پی ما روان شد و مرد از دنبال فریاد میکرد و شیخ اعتنائی نمیکرد تا مردبرسید و بخشمی تمام دست چپ شیخ بگرفت و بکشید و گفت کجا شوی ناگاه دست شیخ که به دست مرد بود از کتف برکنده شد و خون روان گشت و ترکمانی سرگشته و حیران دست برکنده بیفکند و بگریخت شیخ بازگشت دست افتاده به دست راست برگرفت و بما پیوست تا آنگاه که رمه بان از نظر غایب گشت و چون شیخ بما رسید دستش برجای بود و تنها به دست راست دستاری داشت. ابن خلکان گوید: از نوع این حکایات از ابوالفتح بسیار نقل کرده اند و او راتصانیفی است از جمله: کتاب التنقیحات فی اصول الفقه.کتاب التلویحات. کتاب الهیاکل. کتاب حکمهالاشراق. رسالۀ معروفه به الغربه الغربیه که بر نمط رسالهالطیرو رسالۀ حی بن یقظان ابن سینا کرده است و این رساله در نهایت بلاغت است در معرفت نفس و متعلقات آن به اصطلاح حکما و از گفته های اوست: الفکر فی صوره قدسیه یتلطف بها طالب الاریحیه و نواحی القدس دار لایطأها القوم الجاهلون و حرام علی الاجساد المظلمه ان تلج ملکوت السموات فوحداﷲ و انت بتعظیمه ملأن و اذکره و انت من ملابس الاکوان عریان و لو کان فی الوجود شمسان لانطمست الارکان و ابی النظام ان یکون غیر ما کان.
فخفیت حتی قلت لست بظاهر
و ظهرت من سعیی علی اکوان.
لو علمنا اننا مانلتقی
لقضینا من سلیمی وطراً.
اللهم خلّص لطیفی من هذاالعالم الکثیف. و اشعاری بدو نسبت کنند از جمله قطعه ای در نفس که برمثال قصیدۀ عینیۀ ابن سینا گفته است:
خلعت هیاکلها بجرعاءالحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا
و تلفتت نحو الدیار فشاقها
ربع عفت اطلاله فتمزقا
وقفت تسائله فرد جوابها
رجع الصدی ان لاسبیل الی اللقا
فکأنما برق تألق بالحمی
ثم انطوی فکأنه ماابرقا.
و ازاشعار مشهور اوست:
ابداً تحن الیکم الارواح
و وصالکم ریحانها و الراح
و قلوب اهل ودادکم تشتاقکم
و الی لذیذ لقائکم ترتاح
و ارحمتا للعاشقین تکلفوا
سترالمحبه و الهوی فضاح
بالسر ان باحوا تباح دماؤهم
و کذا دماء العاشقین تباح
و اذا هم کتموا تحدث عنهم
عندالوشاه المدمع السحاح
و بدت شواهد للسقام علیهم
فبها لمشکل امرهم ایضاح
خفض الجناح لکم و لیس علیکم
للصب فی خفض الجناح جناح
فالی لقاکم نفسه مرتاحه
و الی رضا کم طرفه طماح
عودوا بنورالوصل فی عسق الجفا
فالهجر لیل والوصال صباح
صافاهم فصفوا له فقلوبهم
فی نورها المشکاه و المصباح
و تمتعوا فالوقت طاب لقربکم
راق الشراب و رقت الاقداح
یاصاح لیس علی المحب ملامه
ان لاح فی افق الوصال صباح
لاذنب للعشاق ان غلب الهوی
کتمانهم فنمی الغرام فباحوا
سمحوا بانفسهم و مابخلوا بها
لما دروا ان السماح رباح
و دعاهم داعی الحقایق دعوه
فغدوا بها مستأنسین و راحوا
رکبوا علی سنن الوفا و دموعهم
بحر و شده شوقهم ملاح
واﷲ ماطلبوا الوقوف ببابه
حتی دعوا و اتاهم المفتاح
لایطربون لغیر ذکر حبیبهم
ابداً فکل زمانهم افراح
حضروا وقد غابت شواهد ذاتهم
فتهتکوا لما رأوه و صاحوا
افناهم عنهم و قد کشفت لهم
حجب البقا فتلاشت الارواح
فتشبهوا ان لم تکونوا مثلهم
ان التشبه بالکرام فلاح
قم یا ندیم الی المدام فهاتها
فبحانها قددارت الاقداح
من کرم اکرام بدن ّ دیانه
لاخمره قد داسها الفلاح.
و او را در نظم و نثر نازکیهاست و حاجت باطالۀ ذکر نیست. مذهب وی شافعی بود و او را بلقب المؤید بالملکوت میخواندند و بانحلال عقیده و تعطیل متهم بود و بمذهب حکمای متقدمین میرفت و بدین سمت اشتهار یافت و چون بحلب رسید بسبب همین عقاید و ظاهر شدن بدی مذهب وی برفقها، فقها بقتل او فتوی دادند و شیخ زین الدین و مجدالدین پسران حمید از دیگر علما در قتل وی تعصبی سخت نمودند و شیخ سیف الدین آمدی گوید: من سهروردی را در حلب دیدم که گفت من جملۀ روی زمین بگیرم گفتم از کجا گوئی گفت درخواب دیدم که آب دریا درکشیدم گفتم شاید تعبیر آن اشتهار تودرعلم باشد یا چیزی مانند آن لکن او از گمان خویش بازنگشت. وی با علم بسیار و عقل قلیل بود و گویند آنگاه که بقتل خویش یقین کرد بیشتر بدین شعر تمثل میجست:
اری قدمی اراق دمی
و هان دمی فها ندمی.
و قتل وی بروزگار دولت ملک الظاهر صاحب حلب پسر سلطان صلاح الدین بود و او بأمر پدر سهروردی را در پنجم رجب سال 587 هجری قمری در قلعۀ حلب بسی و هشت سالگی به خبه بکشت و قاضی بهاءالدین معروف به ابن شداد قاضی حلب در اوائل کتاب سیره، صلاح الدین را بحسن عقیدت میستاید و میگوید او در بزرگ داشت شعائر دین اکثار میکرد... چنانکه پسر خویش صاحب حلب را امر داد تا جوان مشهور به سهروردی را بقتل رساند و او بامر پدر سهروردی را بکشت و جسد او چندین روز بدار آویخته بود و سبطبن جوزی از ابن شداد آرد که به روز جمعۀ سلخ ذی حجۀ سال 587 هجری قمری پس از نماز سهروردی را مرده از حبس بیرون آوردند و اصحاب او بپراکندند. ابن خلکان گوید: من سالها باشتغال علم در حلب بسر بردم و مردم آن شهر را درباره این مرد مختلف العقیده یافتم و هرکسی برطبق هوای خویش چیزی می گفت پاره ای او را بزندقه و الحاد نسبت میکردند و برخی معتقد بودند که او از صلحا و از اهل کرامات بود و میگفتند شواهدی پس از مرگ او بر صلاح عقیدت وی آمد لکن بیشتر مردم او را ملحد و بی اعتقاد میشمردند و برخی مرگ او را در سال 588 هجری قمری گفته اند و درست نیست و یاقوت در معجم الادبا ابیات ذیل را از او آورده است:
اقول لجارتی و الدمع جاری
و لی عزم الرحیل عن الدیار
ذرینی ان اسیر و لاتنوحی
فان الشهب اشرفها السواری
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأن ّ اللیل بدّل بالنهار
الی کم اجعل الحیات صحبی
الی کم اجعل التنین جاری
و ارضی بالاقامهفی فلاه
و فی ظلم العناصر این داری
و یبدو لی من الزوراء برق
یذکرنی بها قرب المزار
اذا ابصرت ذاک النور افنی
فماادری یمینی من یساری.
و باز گوید: شهاب الدین ابوالفتوح السهروردی فقیه شافعی مذهب اصولی. ادیب شاعر حکیم ومتفنّن بود و در مناظره بدان پایه که کسی با او برنیامد. در مراغه نزد شیخ امام مجدالدین جیلی فقیه اصولی متکلم فقه و علوم متداوله آموخت ومدتی ملازم او بود سپس با قدم تجرد بسیر بلاد پرداخت و در ماردین شیخ فخرالدین ماردینی را دریافت و مصاحبت او اختیار کرد و فخرالدین او را بسیار ستودی و گفتی در روزگار خویش مانند او کسی ندیدم لکن از تندی و قلت تحفظ و خویشتن داری، بر او بیم دارم. بزمان ظاهر غازی بن ایوب در سال 579 بحلب درآمد و در مدرسه حلاویه منزل کرد و در درس شیخ حلاویه شریف افتخارالدین حضور یافت. و با شاگردان فقیه او و دیگر فقها در عده ای مسائل مناظره کرد و کسی با وی برنتابید و برهمه فائق گشت و فضل او برشیخ معلوم شد و او را در مجلس خود تقرب داد و بخویش نزدیک کرد و مکانت او در فضل مردمانرا مسلم گشت و هم از آنزمان فقها بر وی حسد بردند و بشنعت وی زبان دراز کردند تا آنجا که ملک الظاهر مجلس منعقد ساخت و او را با فقها و متکلمین بدان مجلس بخواند و با او مباحثه و مناظره کردند و او با حجج و براهین و ادلۀ خویش بر همه فائق آمد و ملک الظاهر پایۀ فضل او بشناخت و او را بخویش نزدیک کرد و بنظر قبول و اختصاص دروی دید و از این رو بر خشم مناظرین وی بیفزود و او را به الحاد و زندقه نسبت کردند و بملک الناصر نامه ها کردند و او را از فاسد شدن عقیدۀ پسر یعنی ملک الظاهر در مصاحبت شهاب سهروردی بیم دادند و گفتند عقاید مردمان نیز در این حال بفساد گراید صلاح الدین بملک الظاهر نوشت تا سهروردی را بقتل رساند و تشدید و تأکیدی بلیغ کرد و فقهای حلب به قتل او فتاوی نوشتند و این خبر به سهروردی دادند او از ظاهر درخواست که وی را در مکانی حبس کند و نان و آب از وی بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد و بعضی گویند ملک ظاهر امر داد تا وی را در حبس به خبه بکشتند به سال 587 و در آن وقت سن وی نزدیک چهل سال بود و باز گویند ملک ظاهر از قتل او پشیمان شد و بانتقام مفتیان قتل او برخاست و ایشان را بگرفت و بزندان کرد و از توهین و تذلیل آنان هیچ فرونگذاشت و جماعتی از آن مفتیان را باموال عظیمه مصادره کرد. علاوه بر کتبی که قبلا ازوی ذکر کردیم یاقوت کتاب الالواح العمادیّه و المعارج و اللّمحه و المطارحات و المقاومات را بدو نسبت کند و گوید او راست: اعلم انک ستعارض باعمالک و اقوالک و افکارک و سیظهر علیک من کل حرکه فعلیه او قولیه او فکریه صورجانیه [کذا، ظ: روحانیه] فان کانت تلک الحرکه عقلیه صارت تلک الصوره ماده لملک تلتذ بمنادمته فی دنیاک و تهتدی بنوره فی اخریک و ان کانت تلک الحرکه شهویّه او غضبیّه صارت تلک الصوره مادّه لشیطان یؤذیک فی حال حیاتک و یحجبک عن ملاقاه النور بعد مماتک.
شهرزوری لختی از فضائل و کمالات وی برشمرده وگفته است: اکثر مردم که از فهم حقائق مقاصد او عاجزماندند زبان بطعن او گشادند و وی را بکفر نسبت کردند و لیکن او از این نسبت ها بری است و او دارای حکمت ذوقی و بحثی هردو باشد اگرچه دیگران پیش از وی از طریق کشف از ظواهر بحقائق راه یافته اند مانند ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و لیکن آنان درحکمت بحثی نظری نداشتند و گوید: از شهاب الدین سؤال کردند فخرالدین رازی را چگونه یافتی گفت ذهنش را مشوش دیدم و از فخرالدین پرسیدند که شهاب الدین سهروردی را چگونه دیدی گفت ذهنش مشتعل است از زیادتی ذکا و هوش. و هم از شهاب الدین پرسیدند تو افضلی یا ابوعلی بن سینا گفت در حکمت بحثی با او برابرم یا بالاتر و لکن در حکمت ذوقی از او افضلم.
در سنین عمر او اختلاف است و از سی وسه تا پنجاه نوشته اند و شهرزوری گوید اقرب بصحت سی وسه باشد. ابن رقیقه سدیدالدین گوید با شیخ سهروردی در جامع میافارقین میرفتیم و او را جبه ای کوتاه آسمان گون در بر و فوطه ای بر سر بود یکی از دوستان مرا بکنار کشید و گفت کس دیگر نیافتی تماشی را جز این خربنده. گفتم خاموش این عالم وقت و حکیم روزگار شیخ شهاب الدین سهروردی است و آن مرد از زی ّ وی بحیرت شد و فخرالدین ماردینی میگفت من در عمر خویش هیچکس رابذکا و فراست شهاب الدین ندیدم لکن از تهور و بی مبالاتی وی در سخن همیشه بر او بیمناک بودم و عاقبت نیز آن بود که از آن می هراسیدم. شهاب الدین، بالائی میانه وریشی نه کوتاه و نه دراز داشت چهرۀ او بسرخی مایل و جامۀ وی مندرس و مرقع بود و چنانکه در سخن بی مبالات در لبس نیز بی تکلف بود و اضافه بر کتب سابق الذکر او در دو موضع قبل، او راست: کتاب لمحات. رمزالمومی. رقم القدسی (المبدء والمعاد) بفارسی. بستان القلوب. طوارق الانوار. کتاب البصیر. کتابی در تصوف. المفارقات الالهیه. النغمات الالهیه السماویّه. لوامعالانوار. اعتقاد الحکماء. رساله فی العشق. رساله فی المعراج. رسالۀ روزی با جماعت صوفیان. رسالۀ شرح عقل. رساله فی جناح جبرئیل. رسالۀ پرتونامه. رسالۀ لغت موران. رسالۀ یزدان شناخت، رسالۀ صفیر سیمرغ. کتاب تفسیر آیات من کلام اﷲ و خبر عن رسول اﷲ. رسالۀ غایه المبتدی. التسبیحات و دعوات الکواکب. کتاب السیمیا. شرح اشارات بفارسی. و باز شهرزوری گوید: او برسبیل تفنن بفارسی و عربی شعر میگفت و این رباعی در تذکره ها از او مشهور است:
هان تا سررشتۀ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خود به خود گم نکنی.
و مستشرق معروف فرانسوی معاصر هانری کربن متن مجموعه فی الحکمه الالهیۀ او را با مقدمۀ مبسوط و فاضلانه بفرانسه در اسلامبول بطبع رسانده و نیز تحقیقاتی در ترجمه احوال و آثار او در دو رسالۀ سهروردی حلب و روابط اشراق و فلسفۀ ایران باستان دارد و این رساله مباحثی است راجع بمنابع افکار سهروردی و حکمت اشراق و ارتباط آن با فلسفۀ ایران باستان و ادامۀ آن فلسفه تا عصر حاضر
لغت نامه دهخدا
ابوالفتوح(اَ بُلْ عَبْ با)
احمد بن محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی غزالی ملقب به مجدالدین برادر امام ابی حامد غزالی. رجوع به احمد... شود
برجوان. یکی از خدّام و مدبرین امور عزیز نزار صاحب مصر و حارۀ برجوان در مصر منسوب بدوست. رجوع به برجوان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالفتح
تصویر ابوالفتح
(پسرانه)
پدر فتح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوالفتوح
تصویر بوالفتوح
صاحب فتوح، خداوند گشایش ها
فرهنگ فارسی عمید
ابن ابی السعادات سعدالله بن حسین بن محمد، مکنی به ابوالفتوح و معروف به تکریتی، از مردم تکریت و فقیه شافعی بود. در بغداد حدیث شنید و در شهر خود روایت کرد. تولد او به سال 531و مرگش به سال 618 هجری قمری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ)
مقلدبن نصر بن منقذ. ملقب به مخلص الدین
لغت نامه دهخدا
ابن مبشربن ابوالفتوح نصر بن ابویعلی بن ابوالبشائربن ابویعلی بن مبشر. از فضلا و علمای ریاضی است که در نجوم و فلسفه ماهربود و امور علاءالدین ابونصر محمد بن ناصرالدین با اوبوده است. در سال 618 هجری قمری در بغداد وفات یافت ودر طرف قبر موسی بن جعفر (ع) مدفون گشت. (گاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ)
حسین بن علی بن محمد بن احمد نیشابوری الأصل معروف به شیخ ابوالفتوح رازی ملقب به جمال الدین. یکی از اعلام علمای تفسیر و کلام. جد اعلای او احمد بن حسین بن احمد خزاعی نزیل ری است که از نیشابور بدانجاهجرت کرد و پدر پدر او محمد بن احمد بن حسین و عم پدروی ابومحمد عبدالرحمن بن احمد بن الحسین و فرزند او محمد بن حسین و خواهرزاده اش احمد بن محمد همه از افاضل علما و محدثین روزگار خویش بوده اند. شیخ ابوالفتوح از پدر خود علی و او از پدر خویش روایت کند و همچنین روایت میکند از عم خود و او از پدر خویش که هم جد صاحب عنوان است. و جد او روایت میکند از پدر خود و از شیخ مفید عبدالجبار بن علی مقری رازی و نیز از شیخ ابی علی بن شیخ طوسی و جمیع آنان روایت از شیخ طوسی اعلی الله مقامه کنند. و از ابوالفتوح صاحب تفسیر شیخ فقیه عبدالله بن حمزۀ طوسی و رشید بن شهرآشوب و منتجب الدین بن بابویه القمی روایت کنند و ابن شهرآشوب در کتاب معالم العلماء و منتجب الدین در فهرست خویش ذکر او آورده اند. ابن شهرآشوب گوید: شیخ استاد من ابوالفتوح بن علی الرازی است. و از تصانیف او روح الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن فارسی است و سخت نیکو تفسیری است و تصنیف دیگر او شرح شهاب الاخبار است و شیخ منتجب الدین در فهرست آرد که او مردی عالم و واعظ و مفسر است و پس از ذکر تفسیر او گوید او راست: روح الالباب و روح الالباب فی شرح الشهاب و گوید من هردو کتاب را نزد او قرائت کردم و قاضی ششتری در مجالس نقل کند: از تفسیر فارسی او ظاهر میشود که معاصر صاحب کشاف بوده و بعض ابیات کشاف به او رسیده اما تفسیر کشاف را ندیده است و این تفسیر فارسی او در رشاقت تحریر و عذوبت تقریرو دقت نظر بی نظیر است فخرالدین رازی اساس تفسیر کبیر خود از آن اقتباس کرده و جهت دفع توهم انتحال، بعض از تشکیکات خود را برآن افزوده و در مطاوی این مجالس پرنور شطری از روایات و لطائف نکات و اشارات او مسطور است و او را تفسیری عربی هست که در خطبۀ تفسیر فارسی به آن اشارت کرده اما تا غایت بنظر فقیر نرسیده و شیخ عبدالجلیل رازی در بعض مصنفات خود ذکر شیخ ابوالفتوح آورده و گفته که خواجه امام ابوالفتوح رازی مصنف بیست مجلد است از تفسیر قرآن و در موضع دیگر گفته که خواجه امام ابوالفتوح رازی بیست مجلد تفسیر قرآن از او است که ائمه و علمای همه طوائف آنرا طالب و بدان راغبند و ظاهراً اکثر آن مجلدات از تفسیر عربی او خواهد بود زیرا که نسخۀ تفسیر فارسی او چهار مجلد است که هرکدام بمقدار سی هزار بیت باشد و شاید که هشت مجلد نیز سازند پس باقی آن مجلدات از تفسیر عربی او خواهد بود وفقنا الله لتحصیله والاستفاده منه بمنه و جوده. از بعض ثقات مسموع شده که قبر شریفش در اصفهان است. -انتهی. و سید محمدکاظم بن محمد یوسف بن محمد باقر طباطبائی که متصدی طبع این تفسیر در طهران بوده است بر قسمت اخیر سخن قاضی نورالله یعنی بودن قبر ابوالفتوح در اصفهان اعتراض کند و گوید: حاجی ملا باقرشهیر بطهرانی در کتاب جنهالنعیم آورده است که دوم کسی از علما که در ری مدفون است شیخ ابوالفتوح صاحب الأصل الاصیل قدوهالمفسرین من اهل التنزیل و التأویل حسین بن علی بن محمد بن احمد خزاعی رازی است. نسب شریف وی منتهی میشود ببدیل ورقاء خزاعی و بدیل از کبار اصحاب حضرت ولایت مآب است... و مزار وی بصحن حضرت امامزاده حمزه از سوی راست مدخل در پیش حجرۀ اول است و الواحی از کاشی زرد بر آن نصب شده و نام شریف او بر آن مکتوب است -انتهی. سپس سیدمحمد کاظم بن محمد یوسف طباطبائی گوید: ظاهراً تفصیلی که آن محدث جلیل نگاشته در چند سال قبل بوده چه اکنون که سنۀ 1319 ه. ش. است تغییراتی در آن راه یافته و دو پارچه سنگ مرمر شاه در سر مقبره نصب است. ابن حمزه در کتاب ایجازالمطالب فی ابرازالمذاهب و هم در کتاب هادی الی النجات من جمیعالمهلکات گوید که: در شهر ری بودم که شیخ ابوالفتوح رازی صاحب تفسیر بموجب وصیتش در جوار مرقد امامزادۀ واجب التعظیم حضرت عبدالعظیم الحسنی مدفون گشت پس به نیت حج متوجه مکۀ معظمه شدم در بازگشتن گذارم به اصفهان افتاد. در علنلان و بعض دیگر از محلات آن شهر دیدم که مردم بزیارت شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی اصفهانی و حافظ ابونعیم که پدر استاد او است و شیخ یوسف که جد شیخ ابونعیم است و شیخ علی بن سهل و امثال ایشان که سنی و از مشایخ صوفیه بوده اند میرفتند که شیعۀ شهر ری و نواحی آن هزاریک بزیارت امام زاده عبدالعظیم نمیرفتند و مولانا احمد اردبیلی در کتاب حدیقهالشیعه نقل کرده که مرا گذار به اصفهان افتاد دیدم مردم این بلده شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی اصفهانی را شیخ ابوالفتوح رازی کرده بودند و به این بهانه بعادت پدران خود قبر آن سنی صوفی را زیارت میکردند. و صاحب روضات گوید که مؤلف ریاض العلما میرزاعبدالله اصفهانی کتاب رسالۀ یوحنا بفارسی در ابطال مذهب اهل سنت از زبان یکی از نصاری موسوم به یوحنا و دیگر رسالۀ حسنیه را از زبان یکی از کنیزکان معاصر هارون الرشید در حقانیت مذهب شیعه و تبصرهالعوام در ملل و نحل بدو نسبت داده است. جز کتاب اخیر یعنی تبصرهالعوام نسبت دو کتاب به ابی الفتوح رازی مستبعد نیست و علامۀ قزوینی در تعلیقاتی که بر تفسیر ابوالفتوح چ طهران دارند در ضمن تحقیقی انیق مولد او را پیش از چهارصد و هشتاد هجری و وفات او را در اواسط مائۀ سادسه شمرده اند. دوجلد از پنج جلد تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی بزمان مظفرالدین شاه قاجار و سه جلد دیگر آن در زمان رضاشاه پهلوی به طبع رسیده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ)
ابن عیسی الشافعی. وفات به سال 710 هجری قمری او راست: شرح مختصر المزنی
لغت نامه دهخدا
ابن مطرف عسقلانی، مکنی به ابوالفتوح. او تولیت قضاء دمیاط داشت و به سال 413 ه. ق. درگذشت ومولد وی در سیصدوبیست واند است. وی ادیبی فاضل بود وکتب بسیار در ادب و لغت و غیر آن تألیف کرد و دیوان شعر خود را بدو نسخه گرد کرده یکی معرب و دیگری مجرد از اعراب و آن نزدیک هزار ورقه است. یاقوت گوید: تمام مسطورات فوق را بوعبدالله صوری حافظ گفت و بازصوری گفت که: وی مرا قطعه ای از شعر خویش بخواند و بقیۀ دیوان خویش را با اذن روایت آن بمن داد و همچنین در روایت سائر مصنفات خویش مرا رخصت کرد. و از آن قطعه که خود او برای من خواند این بیت بخاطر دارم:
علمی بعاقبه الأیام یکفینی
و ما قضی الله لی لابدّ یأتینی.
و باز در همان قطعه است:
و لا خلاف بأن ّ الناس مذ خلقوا
فیما یرومون معکوسوالقوانین
اذ ینفق العمر فی الدنیا مجازفه
والمال ینفق فیها بالموازین
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ)
بلکین بن زیری بن مناد الحمیری الصنهاجی. جدّ بادیس و نام دیگر او یوسف است او را معز بن منصور عبیدی خلیفگی افریقیه داد (در ذی حجۀ سال 361) ، و وی را نصایح و اندرزهای بسیار گفت و سپس فرمود اگر آنچه ترا گفتم فراموش کنی این سه چیز فراموش مکن: خراج از اهل بادیه و شمشیر از بربر برمگیر و از برادران و بنی اعمام خویش کسی را متولی امری مساز و با شهرنشینان نیکی کن و او بهمه پندهای معز بن منصور عمل کرد و نیکوسیرتی و نظر در مصالح دولت و رعیت تا گاه وفات پیشه ساخت و در ذیحجۀ سال 373 هجری قمری در وارکلان مجاور افریقیه بعلت قولنج یا بثره ای که بر دست او پدیدآمد درگذشت و گویند او را چهارصد زن بود و در یک روز مژدۀ ولادت هفده پسر بدو بردند
لغت نامه دهخدا
ابن محمد جرجانی مکنی به ابوالفتوح اندلسی متوفی در 431 هجری قمری او راست شرح جمل زجاجی. یاقوت گوید: حمیدی درکتاب الاندلسیین نام او برده و گفته است که وی باندلس آمد و در اقطار و ثغور آن بسیاحت پرداخت و نزد ملوک اندلس رفت. او در عربیت امام و بعلم عرب آگاه بود. ابن بشکوال گوید او در محرم سال 431 هجری قمری به امربادیس بن حبوس امیر صنهاجه بتهمت قیام بر ضد او با پسرعمش بیدربن حباسه بقتل رسید. تولد وی در سال 350 بود و در ادب مقامی بلند و بعلم منطق نیز نظر داشت و به بغداد رفت و در آنجا به تعلیم و تدریس پرداخت. کتاب شرح الجمل زجاج را در اندلس املاء کرد و در بغداد از ابن جنی و علی بن عیسی الربعی و عبدالسلام بن الحسین البصری روایت کرد و از علم ادب بسیار روایت داشت
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یو)
ابن محمد بن ابی بکر بن ایوب مکنی به ابوالفتوح و ملقب به نجم الدین، ملک الصالح (603- 647 هجری قمری). از کبار ملوک ایوبی به مصر است. وی در قاهره متولد شد و در همانجا نشو و نما یافت و بعد از خلع برادرش به سال 637 هجری قمری بحکومت رسید. مردی شجاع و پرهیبت و پارسا و آرام بود. وی در مصر آبادانیها بوجود آورد که هیچیک از ملوک ایوبین چنین نکردند. در زمان وی فرنگی ها بمصر حمله کردند و حکومت را بر وی تنگ نمودند. وی بمرض سل مبتلا شد و درگذشت. جسدش را بقاهره منتقل کردند. از آثار وی قلعهالروضه به قاهره است. (از اعلام زرکلی ج 1 چ سوم ص 382)
لغت نامه دهخدا
ابن احمد، مکنی به ابوالفتوح. از حقوقدانان بود و در سال 1289 هجری قمری در استان غربی مصر متولد شد. و در دانشکدۀ منپلیۀ فرانسه تحصیل علم حقوق کرد و به مصر بازگشت و چندین مدرسه مختلف تأسیس کرد و در سال 1331 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: 1- خواطر فی القضاء و الاقتصاد و الاجتماع. 2- سیاحه مصری فی اروبا سنه 1900 میلادی 3- الشریعه الاسلامیه و القوانین الوضعیه. 4- المذهب الاجتماعی فی التشریع الجنائی. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 22 از فهرس المؤلفین بالظاهریه و معجم المطبوعات ص 322 و فهرس الازهریه ج 6ص 21 و مرآه العصر ج 2 ص 273 و الاعلام زرکلی ج 5 ص 67)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله بن محمد کلبی، مکنی ومعروف به ابوالفتوح. از آل ابوالحسین کلبی از امرای صقلیه (سیسیل) در زمان فاطمیان (عبیدیان) و از دست نشاندگان آنان بود. پس از مرگ پدر به سال 379 هجری قمریبه موجب عهد پدر ولایت صقلیه یافت، سپس توقیع عزیز فاطمی به ولایت او رسید و از طرف او لقب ’ثقهالدوله’ یافت. مردم صقلیه در عهد او آسایش و سعادت یافتند و ازشر دشمنان داخلی و خارجی ایمن شدند. یوسف به سال 388 هجری قمری فالج شد و جانب راست بدنش از کار افتاد و در نتیجه کار را به پسرش جعفر واگذاشت، اما برادر جعفر، علی بر او شورید، ولی جعفر او را شکست داد و کشت و خود بدسیرتی پیشه ساخت. مردم صقلیه بر او شوریدندو قصر امارت را محاصره کردند. یوسف بر هودجی نشست وبه سوی صقلیون روی آورد. مردم پیش او آمدند و درخواست عزل جعفر و جانشینی پسر دیگرش ’احمد اکحل’ را کردند. یوسف درخواست آنان را اجابت کرد و در نتیجه شورش فروخوابید و جعفر را به مصر تبعید کرد. مرگ او بعد از سال 410 هجری قمری روی داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رَ)
هدهد. (المزهر). رجوع به ابوالربیع شود
لغت نامه دهخدا
(بُلْ فُ)
یکی از ده دروازۀ قصرالمعزلدین الله در مصر:... و این حرم را ده دروازه است بر روی زمین هر یک را نامی بدین تفصیل... باب الفتوح... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 62).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
محمد بن عبیدالله بن عبدالله التعاویذی. مشهور به سبطبن التعاویذی. رجوع به ابن التعاویذی ابوالفتح... و رجوع به محمد... شود
نوشجانی. از حکمای مائۀ چهارم هجری است و او را تألیفی است در صفات باری. رجوع به ترجمه نزههالأرواح شهرزوری ج 2 ص 151 شود
بیهقی. حکیمی بدربار سنجر سلجوقی و کتب او در کتاب خانه سلاجقه موجود بوده است. رجوع به نزهه الارواح شهرزوری ج 2 ص 68 شود
ناصر بن ابی المکارم عبدالسید بن علی بن مطرز لغوی نحوی. معروف به مطرزی خوارزمی. رجوع به ناصر... و رجوع به مطرزی... شود
موسی بن ابی الفضل یونس ملقب بکمال الدین بن محمد بن منعه فقیه شافعی موصلی. رجوع به موسی بن ابی الفضل یونس... شود
علی بن محمد بن الحسین بن محمد معروف به ابن العمید. رجوع به ابن العمید ابوالفتح، و رجوع به علی بن محمد... شود
ملک الاشرف، موسی بن سیف الدین ابی بکر بن ایوب از سلاطین ایوبی. رجوع به ملک الاشرف... و رجوع به موسی... شود
محمد بن سام. ملقب بغیاث الدین از سلاطین غور. (از 558 تا 571 هجری قمری). و رجوع به محمد بن سام.... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
قریه ای بیک فرسنگی شمال غربی احمد حسین قصبۀ ناحیۀ لیراوی دشت، بفارس
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ)
اسعد بن ابی الفضائل محمود بن خلف عجلی اصفهانی. ملقب به منتجب الدین. فقیه و واعظی شافعی فاضل و موصوف به علم و زهد و مشهور بعبادت و نسک و قناعت. او در موطن خویش از ام ابراهیم فاطمه جوزدانیّه بنت عبیدالله و حافظ ابی القاسم اسماعیل بن محمد بن فضل و غانم بن عبدالحمید جلودی و احمد و جز آنان حدیث شنید. پس به بغداد شد و از ابی الفتح محمد بن عبدالباقی معروف به ابن البسطی در سال 557 هجری قمری اخذ روایت کرد و سپس بشهر خویش بازگشت و در فقه و حدیث تبحر و مهارت و شهرت یافت و وراقی میکرد و از کسب دست خویش معیشت میگذاشت. او راست: شرح مشکلات الوسیط و الوجیز غزالی و کتاب تتمهالتتمه لأبی سعد المتولی. و بروزگار خویش در اصفهان درفتوی محل اعتماد بود. مولد وی به اصفهان به سال 514و وفات در همان شهر بصفر سال 600 هجری قمری و صاحب روضات گوید: او از کبار و اجلاء رؤسای مشایخ صوفیه است و قبر او در دارالسلطنۀ اصفهان مشهور است و قاضی نورالله در مجالس المؤمنین در ذیل ترجمه هم کنیت او شیخ ابوالفتوح رازی خزاعی مفسر مشهور شیعی از بعض ثقات شنیده است که قبر ابوالفتوح رازی در اصفهان است و این غلط است چه قبر مزبور از اسعد بن محمود عجلی است
لغت نامه دهخدا
صاحب فتوی خدای گشایش. یا بوالفتحی. صاحب فتوح بودن خداوند گشایش بودن، آنچه که فتوح و گشایش و بسط آرد: (نه ازکاس نوشتم نه از کس نیوشم صبوحی میی بوالفتوحی سماعی) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار