جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعبیر - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعبیر
(اَ بُلْ عَ)
عنبر یا عباس. در لغت نامۀ اسدی بیت ذیل از این شاعر فارسی برای کلمه فرکند شاهد آمده است:
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی و فرکند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالعباس
تصویر ابوالعباس
(پسرانه)
پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالبشر
تصویر ابوالبشر
پدر بشر، پدر آدمیان، اولین آدم، کنیۀ حضرت آدم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
خلف بن ربیع. در یکی از مسمطات منسوب به منوچهری دامغانی ممدوح خلف بن ربیع مکنی به ابوالربیع است و نمیدانم کیست:
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است
چون آتش اندراوفتاده به خف است
گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است
زیرا که چو معشوقۀ خواجه خلف است
آن خواجه که با هزار برّ و لطف است
حلمش بشتاب نه چو جودش بدرنگ
روح رؤسا ابوربیع بن ربیع
او سخت بدیع و کار او سخت بدیع
چون او بجهان در، نه شریف و نه وضیع
زیرا که شریف است و لطیف است و رفیع
گر بنده جریر است و ضلیل است و خلیع
در راه ثنا گفتن او گردد لنگ
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ابن اسماعیل بن رزاز جزری ملقب به بدیع الزمان. او راست: کتاب الالات الروحانیه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ابوالعیزار. مرغی است با گردنی نیک دراز که پیوسته در آب باشد و ماهی گیرد. و نام دیگر آن به عربی سبیطر باشد. صاحب منتهی الارب گوید: و یا کرکی است و بگمان ما ابوالعزار و ابوالعیزار و سبیطر چوبینۀ قدماست. وامروز در سواحل دریای خزر از این مرغ بسیار باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
شیر. اسد. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عُ رَ)
شیر. اسد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَبُ ل عِرْ ری)
اسد. (المرصّع). شیر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رُ بَ)
عباد بن طهمه ثعلبی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رَ)
هدهد. (مهذب الاسماء). پوپو. پوپوک. شانه سر. ابوالاخبار. ابوتمامه. پوپه. بدک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک. ابوالروح
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ابن عبدالقوی منذری زکی الدین (کذا) متوفی به سال 656 هجری قمری او راست: کتاب ترغیب و ترهیب. (کشف الظنون) ، بلستک. (مهذب الاسماء). پرستو. پرستوک، زنبور. (مهذب الاسماء) ، ابوالملیح. چکاوک
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سُ مَ)
حکیم بن حزام. محدّث است. در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سُ قَ)
نمیری. محدّث است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
الضمیری. او راست: اصل الاصول فی خواص النجوم و احکامها و احکام الموالید. در کشف الظنون حاجی خلیفه این نام و نسبت بصورت مزبورآمده است لکن به اغلب احتمالات نام مصحف ابوالعنبس صیمری است. رجوع به ابوالعنبس محمد بن اسحاق... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
محدث است و مسلمه از او روایت کند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ کَ)
برادر عیسی مغرور. وی بزمان مسعود غزنوی پس از عصیان برادر از دست مسعودحکومت مکران یافت. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54، 62، 63، 240، 241، 242، 243، 244، 250 و 437 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عُ)
آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ بَ)
بیهوده گوی. فسوس کننده. ابوعبره
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ سِ)
بردعی. احمد بن محمّدبن هارون. از عرفای مائۀ چهارم. وی درک صحبت ابوبکر طاهری و ابومحمّد مرتعش کرده است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 421 شود
ابن خاتون. احمد بن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون عاملی. رجوع به ابن خاتون جمال الدین ابوالعباس احمد بن شمس الدین محمد... شود
نجاشی احمد بن علی بن احمد. صاحب کتاب فهرست معروف. و بعضی کنیت او را ابوالخیرو برخی ابوالحسین گفته اند. رجوع به نجاشی... شود
احمد بن عبیدالله بن محمّدبن عماد الثقفی الکاتب. رجوع به ابن عماد ثقفی. و رجوع به احمد بن عبیدالله بن محمّد بن عمّار... شود
باوردی نیشابوری. او در مائۀ چهارم میزیست. و صحبت شبلی و شیخ ابوبکر طمستانی را دریافت. رجوع بنامۀ دانشوران ج 2 ص 420 شود
قیسی. احمد بن عبدالمؤمن بن موسی بن عیسی بن عبدالمؤمن قیسی شریشی. رجوع به احمد و رجوع به ابوالعباس شریشی شود
ابن بندار. بردعی (؟). رجوع به تاریخ ابوعلی مسکویه ج 3 ص 101 چ گیب شود. و مرحوم کسروی آنر ابن ندار خوانده است
ابن خلکان شمس الدین ابوالعباس احمد بن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان بن ناوک البرمکی. رجوع به ابن خلکان... شود
فضل بن الربیع بن یونس بن محمد بن عبدالله بن ابی فروه. مولی عثمان بن عفان، مسمی به کیسان. رجوع به فضل... شود
اتاکم بأمرالله از احفاد المسترشد بالله. رجوع به اتاکم بأمرالله شود. و رجوع به ص 85 حبیب السیر ج 2 شود
خضر بن ثروان بن احمد ثعلبی. از علمای نحو است و مولد او سال 544 هجری قمری بوده است. رجوع به خضر... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ غَ)
الملیکی. از روات حدیث است. روات در علم حدیث نه تنها به عنوان ناقلان ساده احادیث شناخته نمی شوند، بلکه آنان به عنوان تحلیلگران و بررسی کنندگان دقت در سند روایت ها نیز شناخته می شوند. این افراد با دقت و توجه ویژه به منابع مختلف روایات، توانسته اند احادیث صحیح را از روایت های جعلی و نادرست تمییز دهند و به منابع معتبر علمی تبدیل کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَمْ بَ)
سیر. ثوم. فوم. بوالعنبر. بلعنبر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَمْ بَ)
غنیم بن قیس. از روات حدیث است. در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
محمد بن اعین. محدث است. او از ابن المبارک و نضر بن محمد روایت کند. محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
متوکل خلیفه پس از عزل عبدالملک بن زیات وزارت و کتابت خویش ابوالوزیر را داد و او مدتی در این مقام ببود سپس وی را عزل و مصادره کرد و آنگاه وزارت بجرجرائی داد. رجوع به دستورالوزراء چ طهران ص 71 و حبیب السیر ج 1 ص 292 و تجارب السلف ص 180 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
عمرو بن عبدالملک بصری. از مشاهیر شعرای زمان خویش و معاصر برامکه. و او را از برمکیان انعام و احسان فراوان بوده است. و وی را با فضل بن یحیی برمکی بعض ماجراهای مشهوره است. و بیت ذیل از جملۀ قصیدۀ او در مدح برمکیان است:
اذا کنت من بغداد منقطعالثری
وجدت نسیم الجود من آل برمک، مندیل. دستمال. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
خروس (؟). (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ یَ)
لبن. (المزهر). شیر که خورند. شیر خوردنی. ابوالاشهب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
شاعری مقل ّ است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ بَ رَ)
ابوعبره. ابوالعبر. بیهوده گوی. فسوس کننده. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْبا)
اسفراینی. فضل بن احمد. او در اول کاتب فایق و سپس بخدمت ناصرالدین سبکتکین پیوست و بروزگار سلطنت محمود وزارت یافت و صاحب جامعالتواریخ گوید: اگر چه فضل بن احمد از حلیۀ فضل و ادب و تبحر در لغت عرب عاری بود امّا در ضبط امور مملکت و سرانجام مهام سپاهی و رعیت ید بیضا مینمود و او را حق سبحانه و تعالی پسری ارزانی داشت، حجاج نام و آن مولود عاقبت محمود بکسب فضائل نفسانی پرداخته سرآمد افاضل روزگار و اشعار عربی در غایت فصاحت و بلاغت در سلک نظم کشید و همچنین دختر فضل بن احمددر علم حدیث مهارت تمام پیدا کرد چنانکه بعض محدّثان از وی روایت کردند و چون مدت ده سال از وزارت ابوالعباس درگذشت (باسعایتهای علی خویشاوند) اختر طالعش از اوج شرف بحضیض وبال انتقال یافت. گویند او را غلامی از ترکستان بیاوردند و سلطان وصف آن غلام بشنید و او منکر وجود چنین غلامی شد و سلطان ناآگاهان ب خانه وزیر رفت و غلام بدید و عربدۀ ترکانه آغاز کرد و بضبطاموال او فرمان کرد و وزارت باحمد بن حسن میمندی داد. و خود بجانب هندوستان متوجه گشت و در غیبت وی بعض از امرای بدسگال او را در زندان آنقدر شکنجه کردند تا در زیر شکنجه در 404 هجری قمری درگذشت. و ثعالبی در یتیمه آنجا که فضائل اسفرائن را میشمارد میگوید: ابوالعباس فضل بن احمد که محمود سبکتکین را در کنف تربیت خویش شایستۀ سریر سلطنت ساخت از اسفراین باشد. و در دیوان منسوب به منوچهری قصیدۀ سینیّه در مدح ابوالعباس اسفراینی آمده است و از جملۀ ابیات آن است:
هزاردستان این مدحت منوچهری
کند روایت در مدح خواجه بوالعباس
بزرگ بار خدائی که ایزد متعال
یگانه کرد بتوفیقش از جمیعالناس
همه بکردن خیر است مر ورا همت
همه بدادن مال است مر ورا وسواس
هزار بار ز عنبر شهی تر است بخلق
هزار بار ز آهن قویتر است بباس
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چوامن او باشد آن جایگاه نیست هراس
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره دو جهان و وساوس خناس.
رجوع به دستورالوزراء خوندمیر و شرح یمینی چ قاهره ص 156تا 165. و تاریخ گزیدۀ ص 84 و آثارالوزراء سیف الدین عقیلی و حبیب السیر ج 1 ص 330 و 331 و 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7، 140، 195، 245، 512 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
شیر. اسد. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
الناشی. شاعر. او از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) بود که به اسلام تظاهر میکرد. او راست: دیوان شعر و کتاب فضیلهالسودان علی البیضان. (از ابن الندیم). رجوع به ناشی... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
شیر. لبن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالبشر
تصویر ابوالبشر
باباآدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالابیض
تصویر ابوالابیض
شیرکه خورند لبن
فرهنگ لغت هوشیار