جدول جو
جدول جو

معنی ابوالطیب - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالطیب
(اَ بُطْ طَیْ یِ)
طاهر بن حسین بن مصعب بن رزیق بن ماهان یا رزیق بن اسعد رادویه یا اسعد بن راذان. ملقب به ذی الیمینین. اولین کس از طاهریان نخستین سلسلۀ ایرانی که پس از غلبۀ عرب در ایران صاحب استقلال شدند. طاهر پس از آنکه در چندین معرکه جیش امین را درهم شکست و امین بقتل رسید و مأمون را بر سریر خلافت متمکن ساخت، 205 هجری قمری از دست مأمون بحکومت خراسان منصوب گشت و به مرو کرسی خراسان شد و بعد از یکسال و شش ماه در سنه 207 هجری قمری به روز جمعۀ بیست و پنجم جمادی الاخر با داعیۀ استقلال نام خلیفه از خطبه بیفکند و فردای آنروز درگذشت و گویند مأمون از پیش تفرس این امر در طاهر کرده و شربت دار یا خوالیگر طاهر را بمواعید بر آن داشته بود که هر آن روز که طاهر سر از طاعت پیچد وی را مسموم سازد. پس ازاو پسر طاهر طلحه جای پدر گرفت. و خلف طلحه عبدالله وجانشین عبدالله ، طاهر گردید و آخرین آنان محمد بود که به سال 259 هجری قمری مغلوب یعقوب بن لیث شد و سلطنت طاهریان در خراسان پس از پنجاه وچهار سال منقرض گشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ خَ)
نام قریه ای بجنوب فارس بر ساحل خلیج بجنوب غربی بندر بوشهر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ جَ)
خداوند شگفتی. (قاضی محمد دهار). مشعوذی. (اساس البلاغۀ زمخشری). مشعبد. حقه باز. تردست. چشمبند. بوالعجب. بلعجب. و منصور ابوالعجب یکی از آنان است که برای معتمد خلیفه بازی کرده و ابن الندیم صاحب الفهرست نیز لعب حقۀ او دیده است. و رجوع به بلعجب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طَ)
اعرابی. وی شوی شغفر است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طَ مَ)
خداوند طمع بسیار. طمّاع. خام طمع. آزمند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طُ فَ)
الاحمسی. شبیل بن عوف بن ابی حیّه. او بزمان جاهلیّت درک صحبت رسول صلوات الله علیه کرد و بزهد معروف است و از عمر بن الخطاب و زید بن ارقم حدیث کند
حارث بن شبیل بجلی. محدّث و ثقه است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ)
او از ملازمان اشرس بن عبدالله حاکم خراسان از سنۀ 109 هجری قمری ببعد بود و بسعی اشرس و این ابوالصید اغلب مردم سمرقند مسلمانی گرفتند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ رَ)
کنیت سام بن نوح
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
بلخی. وی بروزگار سلطان محمود سبکتکین عامل ختلان بود و بزمان مسعود بن محمود شغل امور وزارت و حساب میراند
پدر ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
شیر. لبن.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُ سَ)
عسقلانی. یکی از معاریف صوفیه. او در نیمۀ دویم مائۀ سوم هجری به بغداد میزیست و در اواخر همین مائه در یکی از قراء بغداد بدرود حیات گفت. رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 102 و رجوع به نفحات الانس شود
مرثدبن عبدالله الیزنی. مفتی مصر. تابعی است. او به سال 98 هجری قمری درگذشت. از او یزید بن ابی حبیب روایت کند. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 254 شود
احمد بن محمد بن میمون. او پس از سلیمان بن حسن بن مخلد وزارت متقی خلیفۀ عباسی یافت و وزارت او دیری نکشید. رجوع به تجارب السلف ص 219 شود
حمصی. از مشاهیر ارباب طریقت. وفات او به سال 310 هجری قمری بوده است. رجوع به نفحات الانس جامی و نامۀ دانشوران ج 3 ص 102 شود
حسن بن بابا. رجوع به ابن خمار ابوالخیر حسن بن سوار...، و رجوع به نامۀ دانشوران ج 1 ص 51 و شهرزوری ص 23 شود
جرائحی. شهرزوری در تاریخ الحکما گوید او طبیب بیمارستان عضدی بود. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 724 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَطْ طا)
جبلی. از مردم جبل، شهرکی مابین بغداد و واسط. شاعری مشهور است و میان او و ابوالعلاء معری مشاعراتی است. وفات او به سال 439 هجری قمری در ذی القعده بود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَطْ طا)
او از ابوسعید و ابوالخیر از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
گوشت. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
نام قصری بخارج کوفه در جهت نجف و آنرادو سطح پهناور بود یکی از آن دو پنجاه زینه بلندتر از دیگری و درون آن را به انواع تصنع پرداخته بودند. راجع بدین قصر اشعار و نوادر و حکایات بسیار است
نام شاخابه ای از شطالعرب نزدیک بصره و نام ناحیتی بحوالی آن، و آنرا ابوالخصیب مرزوق حاجب منصور دوانیقی یکی از موالی حفر کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
روباه. ابوالحنبص.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
خانه خدا. خداوند خانه. صاحب خانه. رب البیت. (المزهر) ، شترمرغ نر. ظلیم
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ جَ)
شاهین. باشق. باشه. سرشب. قطام. قطامی. ابولاحق
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ طَیْ یِ)
نمک. ملح. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ لَ)
ببغاء. طوطی. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(بُطْ طی)
یکی از سیزده مشهد بنام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب به بصره، و آن مشهدی است در پهلوی مسجد جامع. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 131) ، لقب عباس بن علی بن ابیطالب (ع) نزد شیعه، لقب علی اصغر نزد شیعه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
ابن شیخ مبارک متخلص به فیضی (954- 1011 هجری قمری). برادر ابوالفضل ناگری. او را به زبان فارسی اشعاری است بشیوۀ هندیان و منظومۀ افسانۀ نل و دمن و تفسیر سواطعالالهام (1002) از اوست و در این تفسیر همه آیات قرآنیه را با کلماتی مرکب از حروف مهمله ترجمه کرده است و نسخه ای از آن در کتاب خانه نگارنده هست. و وی در واقعۀ برادر خود بقتل رسید. رجوع به ابوالفضل ناگری شود
ابن سبحان قلی. هشتمین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا (از 1117 تا 1167 هجری قمری). این امیر تنها بر ممالک آن سوی جیحون حکم میراند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ کَ)
حسن بن النجاح. شاعری عرب و او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قَ)
صحابیست. در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ غَ)
صنهاجی. او راست: الجمع و البیان فی تاریخ قیروان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
الضمیری. او راست: اصل الاصول فی خواص النجوم و احکامها و احکام الموالید. در کشف الظنون حاجی خلیفه این نام و نسبت بصورت مزبورآمده است لکن به اغلب احتمالات نام مصحف ابوالعنبس صیمری است. رجوع به ابوالعنبس محمد بن اسحاق... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
شامی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
محدث است و مسلمه از او روایت کند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
مولی عبدالله بن سعید. محدث است. او از ابی سعید الخدری و از او بکر بن سواره روایت کند. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
الربعی. مرثدبن محبا. یکی از فصحای عرب. استاد ابن اعرابی محمد بن زیاد بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ لَ)
فقیه سمرقندی. صاحب حبیب السیر گوید: چون محمدخان شیبانی در ملک سمرقند بر سریر جهانبانی قرار گرفت... و بگوش هوش او رسید که اولادعظام فقیه ابواللیث همواره خود را از دخل در امور ومهمّات حکام معاف میداشته اند آن طائفه را منظور نظراعتبار ساخته منصب شیخ الاسلامی سمرقند را بخواجه خاوند مفوض گردانید -انتهی. نام این فقیه جای دیگر از مصادر دسترس یافته نشد و گمان نمیرود که طائفه ای را که نام می برد از احفاد ابولیث نصر بن محمد فقیه حنفی که در نیمۀ قرن چهارم وفات کرده، باشند. والله اعلم
فوشنجی. از مشاهیر مشایخ صوفیه. مولد او فوشنج و در هرات اقامت داشت و معاصر خواجه عبدالله انصاری بوده است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 388 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُذْ ذَ هََ)
محمدبگ. یکی از امرای چرکسی مصر. در سال 1185 هجری قمری علی بک او را به علت سوء رفتار عثمان پاشا با مردم غزه به شام فرستاد و او به دمشق شد و حاکم و مفتی بدانجا بگماشت و قصد عزل عثمان پاشا کرد لکن مردم بحمایت عثمان برخاسته و میان دو طرف جنگ درگرفت و ابوالذهب غالب شد و باب عالی حکومت شام بدو داد و چون قبلاً در ترفیه و آسایش مردم مصر و نیز امنیت شام و هم فرستادن مرتبات حرمین شریفین کوشیده بود دولت عثمانی تصدیق حکومت او کرد و در سال 1189 هجری قمری بجانب عکا لشکر کشید و قلعۀ آنجا را خراب کرد و عده ای از مردم آنجا را بکشت و به دست یکی از اهالی آنجا مسموم شده درگذشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالعجب
تصویر ابوالعجب
شگفتی زای شگفتی آورد، پرشگفتی، شعبده باز مشعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالعجب
تصویر ابوالعجب
((~. عَ جَ))
هر چیز که شگفتی آورد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین