جدول جو
جدول جو

معنی ابوالحاجی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالحاجی
(اَ بُلْ)
تیره ای از شعبه شیبانی از طائفۀ عرب ایلات خمسۀ فارس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابواسحاقی
تصویر ابواسحاقی
نوعی فیروزۀ خوش رنگ و شفاف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُلْ)
سلمی. کثیر بن عبدالله. تابعی است و او را ا ز بس سپیدی دندان، بدین لقب خواندند. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ)
شترمرغ نرینه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُ را)
عبدالقدوس بن الحواری. تابعی است. واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ سَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایلات خمسۀ فارس
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ رِ)
محمد بن احمد بن فریغون از سلسلۀ فریغونیان بگوزگانان. صاحب حدودالعالم کتاب خودمؤلّف به سال 372 هجری قمری را به نام او کرده است
محمد بن عبدالله الحرانی کاتب. به عربی شعر می گفت و دارای دیوان است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ رِ)
شیر. اسد. (السامی فی الاسامی). ابوالاشبال. ابوفراس. (مهذب الاسماء). ابوالحرث. غضنفر. لیث. قسوره. حیدر. دلحاث. هزبر. ضیغم. حارث. هرثم. هرثمه
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
قسمی فیروزه. (دمشقی). قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف. (جواهرنامه). بواسحاقی. بسحاقی. و شمس الدین محمد حافظ را در این بیت ایهامی لطیف است:
راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَجْ جا)
پیل. فیل. ابودغفل. ابوالحرماز. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) (المزهر).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
سالم بن احمد بن سالم بن ابی الصقر تمیمی معروف به منتجب حاجب نحوی عروضی بغدادی. او استاد یاقوت صاحب معجم البلدان است و وفات وی به سال 611 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
اول. سیزدهمین از خوانین ازبک خیوه (از 1053 تا 1074 هجری قمری). او پس از برادر خویش اسفندیار امارت یافت چون بیست سال فرمان راند باختیار دست از تاج و تخت بکشید و امارت به پسر خویش انوشه داد و1074 هجری قمری درگذشت و او را کتابی است در تاریخ تاتار و آن کتاب به آلمانی ترجمه شده و نیز بفرانسه در لیدن در 1726 میلادی به طبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
ابوال غازی آخرین تن از امرای جانی یا امرای هشترخانی که از سال 1758 تا 1785 میلادی در ولایات زیر جیحون فرمانروابوده است، امرای درانی افغانستان ولایات متصرفی این سلسله را گرفتند و دورۀ حکومت ایشان در زمان همین ابوالغازی و به سال 1785 به دست امرای منگیت پایان یافت، (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 245 و 246)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ)
اسب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل)
مار. حیّه. لانها تقضی علی لدیغها. (المرصع) ، عنکبوت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سا)
دیوداد. پدر خاندان بنوساج. او حکمران کوفه و اهواز بود و در سال 266 هجری قمریدرگذشت. و اولاد او بفرمانروائی آذربایجان رسیدند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابواسحاقی
تصویر ابواسحاقی
((اَ اِ))
منسوب به ابواسحاق، نوعی فیروزه به غایت رنگین و صافی و شفاف
فرهنگ فارسی معین