جدول جو
جدول جو

معنی ابوالبیض - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالبیض
(اَ بُلْ)
شیر. لبن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالبشر
تصویر ابوالبشر
پدر بشر، پدر آدمیان، اولین آدم، کنیۀ حضرت آدم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُصْ صَ)
او از ملازمان اشرس بن عبدالله حاکم خراسان از سنۀ 109 هجری قمری ببعد بود و بسعی اشرس و این ابوالصید اغلب مردم سمرقند مسلمانی گرفتند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
شاعری مقل ّ است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ شَ)
پهلوان بن شهرمزن بن محمد بن بیوراسف الیزدی دجّال کذّاب. و حافظ گوید: زعم انه سمع من شخص لایعرف، بعد السبعین و خمسماءه صحیح البخاری قال اخبرنا الداودی. فانظر الی هذه الوقاحه. صاحب تاج العروس گوید اسم و نسب او را در آخر شرح مصابیح بغوی بخط مؤلف دیدم
کنیت آدم پدر آدمیان. بوالبشر. کنیت مهتر آدم علیه السلام. (مؤید الفضلاء). صفی الله
کنیت ابن مقفع ساویروس اسقف
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بُ رَ)
پرنده ای است اندک پیس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
عنبر یا عباس. در لغت نامۀ اسدی بیت ذیل از این شاعر فارسی برای کلمه فرکند شاهد آمده است:
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی و فرکند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُ ضَ / ضُ)
صبر. آلوا. شبیار. ازوا. وج. بژه. حذل. فریز
لغت نامه دهخدا
(اَ بُطْ طَیْ یِ)
طاهر بن حسین بن مصعب بن رزیق بن ماهان یا رزیق بن اسعد رادویه یا اسعد بن راذان. ملقب به ذی الیمینین. اولین کس از طاهریان نخستین سلسلۀ ایرانی که پس از غلبۀ عرب در ایران صاحب استقلال شدند. طاهر پس از آنکه در چندین معرکه جیش امین را درهم شکست و امین بقتل رسید و مأمون را بر سریر خلافت متمکن ساخت، 205 هجری قمری از دست مأمون بحکومت خراسان منصوب گشت و به مرو کرسی خراسان شد و بعد از یکسال و شش ماه در سنه 207 هجری قمری به روز جمعۀ بیست و پنجم جمادی الاخر با داعیۀ استقلال نام خلیفه از خطبه بیفکند و فردای آنروز درگذشت و گویند مأمون از پیش تفرس این امر در طاهر کرده و شربت دار یا خوالیگر طاهر را بمواعید بر آن داشته بود که هر آن روز که طاهر سر از طاعت پیچد وی را مسموم سازد. پس ازاو پسر طاهر طلحه جای پدر گرفت. و خلف طلحه عبدالله وجانشین عبدالله ، طاهر گردید و آخرین آنان محمد بود که به سال 259 هجری قمری مغلوب یعقوب بن لیث شد و سلطنت طاهریان در خراسان پس از پنجاه وچهار سال منقرض گشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
نام قریه ای بجنوب فارس بر ساحل خلیج بجنوب غربی بندر بوشهر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ خَ)
بلخی. وی بروزگار سلطان محمود سبکتکین عامل ختلان بود و بزمان مسعود بن محمود شغل امور وزارت و حساب میراند
پدر ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُ سَ)
عسقلانی. یکی از معاریف صوفیه. او در نیمۀ دویم مائۀ سوم هجری به بغداد میزیست و در اواخر همین مائه در یکی از قراء بغداد بدرود حیات گفت. رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 102 و رجوع به نفحات الانس شود
مرثدبن عبدالله الیزنی. مفتی مصر. تابعی است. او به سال 98 هجری قمری درگذشت. از او یزید بن ابی حبیب روایت کند. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 254 شود
احمد بن محمد بن میمون. او پس از سلیمان بن حسن بن مخلد وزارت متقی خلیفۀ عباسی یافت و وزارت او دیری نکشید. رجوع به تجارب السلف ص 219 شود
حمصی. از مشاهیر ارباب طریقت. وفات او به سال 310 هجری قمری بوده است. رجوع به نفحات الانس جامی و نامۀ دانشوران ج 3 ص 102 شود
حسن بن بابا. رجوع به ابن خمار ابوالخیر حسن بن سوار...، و رجوع به نامۀ دانشوران ج 1 ص 51 و شهرزوری ص 23 شود
جرائحی. شهرزوری در تاریخ الحکما گوید او طبیب بیمارستان عضدی بود. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 724 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
روباه. ابوالحنبص.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
خلف بن ربیع. در یکی از مسمطات منسوب به منوچهری دامغانی ممدوح خلف بن ربیع مکنی به ابوالربیع است و نمیدانم کیست:
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است
چون آتش اندراوفتاده به خف است
گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است
زیرا که چو معشوقۀ خواجه خلف است
آن خواجه که با هزار برّ و لطف است
حلمش بشتاب نه چو جودش بدرنگ
روح رؤسا ابوربیع بن ربیع
او سخت بدیع و کار او سخت بدیع
چون او بجهان در، نه شریف و نه وضیع
زیرا که شریف است و لطیف است و رفیع
گر بنده جریر است و ضلیل است و خلیع
در راه ثنا گفتن او گردد لنگ
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رَ)
هدهد. (مهذب الاسماء). پوپو. پوپوک. شانه سر. ابوالاخبار. ابوتمامه. پوپه. بدک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک. ابوالروح
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
هشام بن عبدالملک یزنی حمصی. محدث. وفات او به سال 251 هجری قمری بوده است و صاحب تاج العروس گوید صواب ابوالتقی بر وزن غنی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بُ)
کنیت قاسم ذبیانی ابن حنبل. شاعر معروف اسلامی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ جَ)
شاهین. باشق. باشه. سرشب. قطام. قطامی. ابولاحق
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
حبشی ّ. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). سیاه. اسود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
ابن شیخ مبارک متخلص به فیضی (954- 1011 هجری قمری). برادر ابوالفضل ناگری. او را به زبان فارسی اشعاری است بشیوۀ هندیان و منظومۀ افسانۀ نل و دمن و تفسیر سواطعالالهام (1002) از اوست و در این تفسیر همه آیات قرآنیه را با کلماتی مرکب از حروف مهمله ترجمه کرده است و نسخه ای از آن در کتاب خانه نگارنده هست. و وی در واقعۀ برادر خود بقتل رسید. رجوع به ابوالفضل ناگری شود
ابن سبحان قلی. هشتمین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا (از 1117 تا 1167 هجری قمری). این امیر تنها بر ممالک آن سوی جیحون حکم میراند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ یَ)
لبن. (المزهر). شیر که خورند. شیر خوردنی. ابوالاشهب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
خانه خدا. خداوند خانه. صاحب خانه. رب البیت. (المزهر) ، شترمرغ نر. ظلیم
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ ضی ی)
ماه. قمر. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قَ)
صحابیست. در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قَ)
گاومیش. (مهذب الاسماء). جاموس. و رجوع به ابوالعرمض شود، کدری. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
الضمیری. او راست: اصل الاصول فی خواص النجوم و احکامها و احکام الموالید. در کشف الظنون حاجی خلیفه این نام و نسبت بصورت مزبورآمده است لکن به اغلب احتمالات نام مصحف ابوالعنبس صیمری است. رجوع به ابوالعنبس محمد بن اسحاق... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
شامی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
محدث است و مسلمه از او روایت کند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ لَ)
فقیه سمرقندی. صاحب حبیب السیر گوید: چون محمدخان شیبانی در ملک سمرقند بر سریر جهانبانی قرار گرفت... و بگوش هوش او رسید که اولادعظام فقیه ابواللیث همواره خود را از دخل در امور ومهمّات حکام معاف میداشته اند آن طائفه را منظور نظراعتبار ساخته منصب شیخ الاسلامی سمرقند را بخواجه خاوند مفوض گردانید -انتهی. نام این فقیه جای دیگر از مصادر دسترس یافته نشد و گمان نمیرود که طائفه ای را که نام می برد از احفاد ابولیث نصر بن محمد فقیه حنفی که در نیمۀ قرن چهارم وفات کرده، باشند. والله اعلم
فوشنجی. از مشاهیر مشایخ صوفیه. مولد او فوشنج و در هرات اقامت داشت و معاصر خواجه عبدالله انصاری بوده است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 388 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رُ بَ)
عباد بن طهمه ثعلبی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام البیض
تصویر ام البیض
شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالبشر
تصویر ابوالبشر
باباآدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالابیض
تصویر ابوالابیض
شیرکه خورند لبن
فرهنگ لغت هوشیار