جدول جو
جدول جو

معنی ابوالبرکات - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالبرکات
(اَ بُلْ بَ رَ)
نجم الدین خبوشانی محمد بن الموفق بن سعید بن علی بن الحسن بن عبداﷲ. فقیه شافعی. در فقه شاگرد محمد بن یحیی مؤلف تحقیق المحیط، و سلطان صلاح الدین باشارۀ او مدرسه مجاور ضریح امام شافعی را در قرافهالصغری بساخت و تدریس آن مدرسه به نجم الدین گذاشت. ولادت او در ناحیۀ استوی خبوشان به سال 510 هجری قمری و وفات در 587 هجری قمری و مدفنش در مدرسه مذکوره زیر پای امام شافعی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَبْ بُلْ بَ رَ)
حب البرکه. (دزی). رجوع به حب البر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْفُ)
شدادبن ابی العالیه. از روات حدیث است. روات در علم حدیث نه تنها به عنوان ناقلان ساده احادیث شناخته نمی شوند، بلکه آنان به عنوان تحلیلگران و بررسی کنندگان دقت در سند روایت ها نیز شناخته می شوند. این افراد با دقت و توجه ویژه به منابع مختلف روایات، توانسته اند احادیث صحیح را از روایت های جعلی و نادرست تمییز دهند و به منابع معتبر علمی تبدیل کنند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
خداوند دختران.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ رَ کَ)
نام شاعری فارسی گوی از مردم خراسان معاصر امیرعلی شیر نوائی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ رَ تِ بَ هََ)
ملقب به مجدالدین. شاعری ازمردم بیهق. او مداحی تاج الدین رئیس خراسان می کرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ رَ تِ بَ)
هبه الله بن یعلی بن ملکاء بلدی بغدادی، طبیب و فیلسوف یهودی. ملقب به اوحدالزمان ازمردم بلد در طریق بغداد به موصل. او به قرن ششم میزیست. در ابتداء به بغداد شد و نزد ابوالحسن سعید بن هبه الله دانش طب فراگرفت و در همانجا شغل طبابت ورزید وشهرت یافت و کرّتی برای معالجۀ سلطان مسعود بن ملکشاه سلجوقی بایران آمد و بیماری او علاج کرد و با نعمت وافر به بغداد بازگشت و در این وقت مرض داخس (عقربک) در لشکریان سلطان افتاد و او با قطع انگشت علاج میکرد و دیگر طبیبان با مرهم و دوا مداوا نمی توانستند واز این رو بر شهرت او بیفزود و در اواخر عمر مسلمانی گرفت. او راست: کتابی در فلسفه بنام معتبر مشتمل بر منطق و طبیعی و الهی با عبارتی فصیح و مقاصدی روشن و کتاب امین الارواح و کتاب الاقرابادین و اختصارالتشریح لجالینوس و رسالهٌ فی العقل و ماهیته و رساله فی الدوّاء، و ابن خلکان در ذیل ترجمه ابن تلمیذ هبه الله نام و نسبت وی را بدین گونه ضبط کرده است: هبه الله بن علی بن ملکان. وفات او در زمان مستضی ٔ بمرض جذام بود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ تُلْ لاه)
ابن مبارک بن موسی بن علی بن یوسف السقطی، مکنی به ابوالبرکات و معروف به السقطی، مورخ و محدث بغدادی، به سال 445 هجری قمری به بغداد متولد شد. وی به واسط، بصره، کوفه، موصل، اصفهان و جبال مسافرت کرد. از آثار اوست: ذیلی بر تاریخ بغداد خطیب و نیز معجمی از بزرگان بغداد در هشت جلد. به سال 509 در بغداد درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی)
ابوالبرکات. عوفی او را از جمله شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است. از اوست:
آمد گه وداع به چشم آن مه ختن
دو جزع پرفتور و دو یاقوت پرفتن
بر در ز لعل میم و در آن میم صد شکر
بر گل ز مشک جیم و در آن جیم صد شکن...
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 318 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لقب محمد بن حمزه بن احمد عرقی، مکنی بابوالبرکات است. وی محدث بود و به سال 465 هجری قمری در مصر متولد شد و حدیث را نزد خلعی و ابن ابی داود سلفی، و لغت را نزد ابن قطاع آموخت. او به سال 557 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لقب ابوالبرکات، طبیب، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد، مقاومت کردن:
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید بلخی.
تو کسانی را استاده ای آنگه که ز بیم
بر ایشان زن و فرزند نیارست استاد.
فرخی.
دودستی همی کوفت از پیش و پس
نیارست بازخمش استاد کس.
اسدی (گرشاسب نامه).
، پایدار ماندن.
- در خدمت استادن، دیری خدمت کردن:
بر تو فرض است حق گزاری او
زآنکه در خدمتت بسی استاد.
امیرخسرو.
، اقامت کردن. ماندن: چون شب نزدیک آمد مردم میرفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آنجا [در کشتی] باستد. (مجمل التواریخ و القصص)، مصمم شدن. عزم کردن. قصد کردن: پس گفتند ما خود را بخدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از این [سه] میباشد و بر این باستادند و شمشیرها را زهرآب دادند. (مجمل التواریخ والقصص).
قصد کردی بدل ربودن من
بر هلاک دلم براستادی.
فرخی.
، توقف کردن: و بکوفه باستاد تا منصور فرارسید. (مجمل التواریخ والقصص ص 325). و بروایتی گویند بکابلستان باستاد و سپاه فرستاد سوی چین. (مجمل التواریخ والقصص ص 161). برفتیم نزدیک کوه [دماوند] بدیهی باستادیم و چارۀ برشدن همی طلبیدیم. (مجمل التواریخ والقصص ص 467)، استادن بکاری، مشغول شدن به آن و ورزیدن آن: بعد از موسی علیه السلام یوشعبن نون بکار بنی اسرائیل باستاد، بیست وهفت سال. (مجمل التواریخ و القصص ص 140)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
محب الدین ابوالبرکات عبدالسلام حرانی. او راست: ’المنتقی فی الاحکام الشرعیه من کلام خیرالبریه’ که با شرح آن مسمی به ’نزل من أتقی بکشف احوال المنتقی’ مرتب بر یک فاتحه و سه افاده و خاتمه در هند به سال 1292 هجری قمری چاپ شده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا