لقب ابوالبرکات، طبیب، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد، مقاومت کردن: صف دشمن ترا ناستد پیش ور همه آهنین ترا باشد. شهید بلخی. تو کسانی را استاده ای آنگه که ز بیم بر ایشان زن و فرزند نیارست استاد. فرخی. دودستی همی کوفت از پیش و پس نیارست بازخمش استاد کس. اسدی (گرشاسب نامه). ، پایدار ماندن. - در خدمت استادن، دیری خدمت کردن: بر تو فرض است حق گزاری او زآنکه در خدمتت بسی استاد. امیرخسرو. ، اقامت کردن. ماندن: چون شب نزدیک آمد مردم میرفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آنجا [در کشتی] باستد. (مجمل التواریخ و القصص)، مصمم شدن. عزم کردن. قصد کردن: پس گفتند ما خود را بخدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از این [سه] میباشد و بر این باستادند و شمشیرها را زهرآب دادند. (مجمل التواریخ والقصص). قصد کردی بدل ربودن من بر هلاک دلم براستادی. فرخی. ، توقف کردن: و بکوفه باستاد تا منصور فرارسید. (مجمل التواریخ والقصص ص 325). و بروایتی گویند بکابلستان باستاد و سپاه فرستاد سوی چین. (مجمل التواریخ والقصص ص 161). برفتیم نزدیک کوه [دماوند] بدیهی باستادیم و چارۀ برشدن همی طلبیدیم. (مجمل التواریخ والقصص ص 467)، استادن بکاری، مشغول شدن به آن و ورزیدن آن: بعد از موسی علیه السلام یوشعبن نون بکار بنی اسرائیل باستاد، بیست وهفت سال. (مجمل التواریخ و القصص ص 140)