جدول جو
جدول جو

معنی استاد ابوالبرکات

استاد ابوالبرکات(اُ)
لقب ابوالبرکات، طبیب، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد، مقاومت کردن:
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید بلخی.
تو کسانی را استاده ای آنگه که ز بیم
بر ایشان زن و فرزند نیارست استاد.
فرخی.
دودستی همی کوفت از پیش و پس
نیارست بازخمش استاد کس.
اسدی (گرشاسب نامه).
، پایدار ماندن.
- در خدمت استادن، دیری خدمت کردن:
بر تو فرض است حق گزاری او
زآنکه در خدمتت بسی استاد.
امیرخسرو.
، اقامت کردن. ماندن: چون شب نزدیک آمد مردم میرفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آنجا [در کشتی] باستد. (مجمل التواریخ و القصص)، مصمم شدن. عزم کردن. قصد کردن: پس گفتند ما خود را بخدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از این [سه] میباشد و بر این باستادند و شمشیرها را زهرآب دادند. (مجمل التواریخ والقصص).
قصد کردی بدل ربودن من
بر هلاک دلم براستادی.
فرخی.
، توقف کردن: و بکوفه باستاد تا منصور فرارسید. (مجمل التواریخ والقصص ص 325). و بروایتی گویند بکابلستان باستاد و سپاه فرستاد سوی چین. (مجمل التواریخ والقصص ص 161). برفتیم نزدیک کوه [دماوند] بدیهی باستادیم و چارۀ برشدن همی طلبیدیم. (مجمل التواریخ والقصص ص 467)، استادن بکاری، مشغول شدن به آن و ورزیدن آن: بعد از موسی علیه السلام یوشعبن نون بکار بنی اسرائیل باستاد، بیست وهفت سال. (مجمل التواریخ و القصص ص 140)
لغت نامه دهخدا