مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد، مظهر شر و بدی که انسان را گمراه می کند، عزازیل، برای مثال از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱ - ۹۸) . پس از آفریده شدن آدم همۀ فرشتگان به امر خداوند او را سجده کردند، مگر ابلیس که سرپیچی کرد و به این سبب رانده و ملعون شد
در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد، مظهر شر و بدی که انسان را گمراه می کند، عزازیل، برای مِثال از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱ - ۹۸) . پس از آفریده شدن آدم همۀ فرشتگان به امر خداوند او را سجده کردند، مگر ابلیس که سرپیچی کرد و به این سبب رانده و ملعون شد
ظ. از کلمه یونانی دیابلس، لغویون عرب آنرا از مادۀ ابلاس به معنی نومید کردن یا کلمه اجنبی شمرده اند، و آن نام مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجدۀ آدم سر باززد مطرود گشت. و او تا روز رستاخیز زنده باشدو جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد. نظیر اهریمن دین زردشت. شیطان. عزازیل. خناس. بوخلاف. ابومره. بومره. شیخ نجدی. ابولبینی. دیو. مهتر دیوان. (السامی فی الاسامی). پدر پریان. ج، ابالیس، ابالسه: که ما را دل ابلیس بی راه کرد ز هر نیکوئی دست کوتاه کرد. فردوسی. سران جهاندار برخاستند ابر پهلوان خواهش آراستند که ما را بدین جام می جای نیست به می با تو ابلیس را پای نیست. فردوسی. من در تو فکنده ظن نیکو ابلیس تو را ز ره فکنده مانند کسی که روز باران بارانی پوشد از کونده. لبیبی. گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین. منوچهری. خود ابلیس کز آتش تیز بود چه پاکی بدش یا چه آمدش سود؟ اسدی. ابلیس قادر است ولیکن بخلق در جز بر دروغ و حیله گری نیست قدرتش. ناصرخسرو. نه بدان لعنت است بر ابلیس کو نداند همی یمین ز یسار بل بدان لعنت است کاندر دین علم داند، بعلم نکند کار. سنائی. آنکه مرد دها و تلبیس است او نه خال و نه عم که ابلیس است. سنائی. ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس بهر دستی نباید داد دست. مولوی. همچو ابلیسی که گفت اغویتنی تو شکستی جام و ما را میزنی. مولوی. پس اگر ابلیس هم ساجد شدی او نبودی آدم او غیری بدی. مولوی. مخور هول ابلیس تا جان دهد هر آنکس که دندان دهد نان دهد. سعدی.
ظ. از کلمه یونانی دیابلس، لغویون عرب آنرا از مادۀ ابلاس به معنی نومید کردن یا کلمه اجنبی شمرده اند، و آن نام مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجدۀ آدم سر باززد مطرود گشت. و او تا روز رستاخیز زنده باشدو جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد. نظیر اهریمن دین زردشت. شیطان. عزازیل. خناس. بوخلاف. ابومره. بومره. شیخ نجدی. ابولبینی. دیو. مهتر دیوان. (السامی فی الاسامی). پدر پریان. ج، ابالیس، ابالسه: که ما را دل ابلیس بی راه کرد ز هر نیکوئی دست کوتاه کرد. فردوسی. سران جهاندار برخاستند اَبَر پهلوان خواهش آراستند که ما را بدین جام می جای نیست به می با تو ابلیس را پای نیست. فردوسی. من در تو فکنده ظن نیکو ابلیس تو را ز ره فکنده مانند کسی که روز باران بارانی پوشد از کونده. لبیبی. گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین. منوچهری. خود ابلیس کز آتش تیز بود چه پاکی بدش یا چه آمدْش سود؟ اسدی. ابلیس قادر است ولیکن بخلق در جز بر دروغ و حیله گری نیست قدرتش. ناصرخسرو. نه بدان لعنت است بر ابلیس کو نداند همی یمین ز یسار بل بدان لعنت است کاندر دین علم داند، بعلم نکْند کار. سنائی. آنکه مرد دها و تلبیس است او نه خال و نه عم که ابلیس است. سنائی. ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس بهر دستی نباید داد دست. مولوی. همچو ابلیسی که گفت اغویتنی تو شکستی جام و ما را میزنی. مولوی. پس اگر ابلیس هم ساجد شدی او نبودی آدم او غیری بدی. مولوی. مخور هول ابلیس تا جان دهد هر آنکس که دندان دهد نان دهد. سعدی.
نام مملکتی بوددر سوریه که به نام پایتختش ابیلا بدین اسم موسوم شده، و ناحیتی دیگر به نام ابلیه بیریه معروف به وده است و برای امتیاز، نخستین را ابلیۀ لیسانیوس گفتندی
نام مملکتی بوددر سوریه که به نام پایتختش ابیلا بدین اسم موسوم شده، و ناحیتی دیگر به نام ابلیه بیریه معروف به وده است و برای امتیاز، نخستین را ابلیۀ لیسانیوس گفتندی
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
دیدن ابلیس به خواب، دلیل بر دشمنی بود بد دین و دروغ و زن فریبنده و بی شرم، که همه را بدی آموزد و شر و فساد. اگر دید که با ابلیس در جنگ و نبرد نبود و او را قهر نمود، دلیل که وی را به خیر صلاح میل بود. اگر بیند که ابلیس را بر وی غلبه بود، دلیل است کمه به راه شر و فساد مایل بود. اگر بیند که ابلیس او را نصیحت می کرد و وی را خوش می آمد، دلیل که او را هم به مال هم به تن مضرت رسد. اگر بیند که ابلیس دست او را بگرفت و به جائی می برد دلیل است که به گناه بزرگ مبتلا گردد، و بعد از آن به نصیحت شخصی از آن گناه بازایستد. اگربیند که ابلیس را بر گردن غل نهاد، دلیل است که اهل دین و صلاح را رسد اگر بیند که ابلیس ضعیف و درمانده بود، دلیل است که علما و مردمان مصلح را قوت رسد. حضرت دانیال اگر بیند که ابلیس رامطیع شد، دلیل است که به هوای نفس مبتلا گردد. اگر بیند که ابلیس چیزی را عطا داد، اگر آن چیز نیک بود، دلیل است که مال حرام یابد و اگر آن چیز بد بود، دلیل بر فساد دین نماید. اگر بیند که ابلیس شاد و خرم بود، دلیل که کار مردمان به فساد قوی گردد. اگر بیند که ابلیس را خواست که به شمشیر زند و هلاک نماید و بگریخت، دلیل است که ولایتی به دست آورد و عدل و انصاف نماید. اگر بیند که ابلیس بکشت، دلیل که نفس خود را قهر نماید و راه صلاح ورزد.
دیدن ابلیس به خواب، دلیل بر دشمنی بود بد دین و دروغ و زن فریبنده و بی شرم، که همه را بدی آموزد و شر و فساد. اگر دید که با ابلیس در جنگ و نبرد نبود و او را قهر نمود، دلیل که وی را به خیر صلاح میل بود. اگر بیند که ابلیس را بر وی غلبه بود، دلیل است کمه به راه شر و فساد مایل بود. اگر بیند که ابلیس او را نصیحت می کرد و وی را خوش می آمد، دلیل که او را هم به مال هم به تن مضرت رسد. اگر بیند که ابلیس دست او را بگرفت و به جائی می برد دلیل است که به گناه بزرگ مبتلا گردد، و بعد از آن به نصیحت شخصی از آن گناه بازایستد. اگربیند که ابلیس را بر گردن غل نهاد، دلیل است که اهل دین و صلاح را رسد اگر بیند که ابلیس ضعیف و درمانده بود، دلیل است که علما و مردمان مصلح را قوت رسد. حضرت دانیال اگر بیند که ابلیس رامطیع شد، دلیل است که به هوای نفس مبتلا گردد. اگر بیند که ابلیس چیزی را عطا داد، اگر آن چیز نیک بود، دلیل است که مال حرام یابد و اگر آن چیز بد بود، دلیل بر فساد دین نماید. اگر بیند که ابلیس شاد و خرم بود، دلیل که کار مردمان به فساد قوی گردد. اگر بیند که ابلیس را خواست که به شمشیر زند و هلاک نماید و بگریخت، دلیل است که ولایتی به دست آورد و عدل و انصاف نماید. اگر بیند که ابلیس بکشت، دلیل که نفس خود را قهر نماید و راه صلاح ورزد.