جدول جو
جدول جو

معنی ابلن - جستجوی لغت در جدول جو

ابلن
(اَ بُلْ لُ)
آپلن. افولن. افولون. نام خدائی از یونانیان، فراخ شدن جای، منهدم گشتن. ویران شدن حوض و عمارت و نبات
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابان
تصویر ابان
آبان، ماه هشتم از سال خورشیدی ایرانی، ماه دوم پاییز، آبان ماه، فرشتۀ موکل بر آب، روز دهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلق
تصویر ابلق
ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید، پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند، مطلق اسب
ابلق ایام: کنایه از دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
بلیغ تر، رساتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلک
تصویر ابلک
ابلوک، ابلق، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های باریک و برگ ها و دانه های ریز سه پهلو که در بیابان های خشک می روید و با وزش باد از جا کنده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابله
تصویر ابله
ساده لوح، نادان، کودن، کم خرد، ابله، لاده، شیشه گردن، انوک، خرطبع، کردنگ، غتفره، کاغه، ریش کاو، دنگل، خام ریش، بدخرد، کم عقل، سبک رای، دبنگ، غمر، فغاک، کانا، کهسله، تاریک مغز، گول، گردنگل، خل، تپنکوز، دنگ، چل، نابخرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالن
تصویر بالن
پستاندار عظیم الجثۀ دریازی با وزنی حدود سی تن، شبیه ماهی که به جای دندان تیغه های استخوانی دراز در دهان دارد و برای تنفس به روی آب می آید
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بُلْ لی ی)
منسوب به ابلّه: و از ابله دستار و عمامۀ ابلی خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اُ لا)
کوهساریست از بنی سلیم میان مکه و مدینه، و در آن آبهاست از جمله چاه معونه و چاه ذوساعده و ماهورها و تلها باشد پیوسته به یکدیگر
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ لی ی)
رجل ابلی، مردی اشتردار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
قبیله ای از سیاهان
لغت نامه دهخدا
(لُ)
محفظۀ کروی شکل توخالی از پارچه یا چرم. گلوله های توخالی از پارچه یا چرم که برای تحقیقات هواشناسی و فضایی و تعیین جهت باد به طبقات بالای جو فرستند و معمولاً این محفظه ها قرمزرنگ است و با دوربین مسیر آن را در روی نقشه های هوایی مشخص می کنند و سپس جهت وزش باد و فشار هوا را با آن تخمین میزنند.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عظیم ترین پستاندار دریایی که آن را وال یا بال نامند. رجوع به بال (ماهی) شود، بم (آواز) ، برابر زیر. (انجمن آرای ناصری). مشبه بم. (آنندراج) :
چو مطربان سحر آه زیر و بام کنند
معاشران صبوحی هوای جام کنند.
خواجو.
به سوز نالۀ زارم ز عشاق
نوای زیر و بامی برنیامد.
خواجو.
- گلبام، آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و شلنگ زدن و معرکه بستن بیکبار بکشند. (برهان قاطع). گلبانگ. (برهان قاطع) :
ساغر گلفام خواه کز دهن کوس
نغمۀ گلبام وقت بام برآمد.
خاقانی.
- نوای بام، آهنگ بم، مقابل زیر. صدای بلندی که از ساز یا گلوی آوازه خوان بیرون می آید. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
کهنه تر
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالن
تصویر بالن
محفظه کروی شکل تو خالی از پارچه یا چرم، بال
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آنرا باسانی از جا میکند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
بی کم و کاست رساننده تر بلیغ تر رساتر: کنایه ابلغ از تصریح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابین
تصویر ابین
آشکارتر گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلن
تصویر اعلن
آشکارتر هویداتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلق
تصویر ابلق
((اَ لَ))
دو رنگ، پیس، پیسه، سیاه و سفید، مجازاً روزگار، زمانه. ابلک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
از پستانداران دریایی با طول تا سی متر و وزن تا صدوپنجاه هزار کیلو گرم، وال
فرهنگ فارسی معین
((اَ لَ))
گیاهی از تیره اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
((اَ بَ لَ یا اَ بِ لْ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابله
تصویر ابله
((اَ لَ))
کم خرد، نادان، ناآگاه، پپه، پخمه
فرهنگ فارسی معین
((اَ بُ))
مخفف «ابوالقاسم» است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابان
تصویر ابان
آبان، هشتمین ماه سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
وسیله ای به شکل صفحه فلزی یا پلاستیکی با سوراخ ها یا شکاف هایی به شکل حروف، اعداد یا شکل های گوناگون دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
((اَ لَ))
بلیغ تر، رساتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلک
تصویر ابلک
ابلق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابله
تصویر ابله
پخمه، سبک سر، سبک سر، گول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابلق
تصویر ابلق
ابلک، سیاه سفید، دورنگ
فرهنگ واژه فارسی سره