جدول جو
جدول جو

معنی ابلق - جستجوی لغت در جدول جو

ابلق
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
ابلق
ابلک، سیاه سفید، دورنگ
تصویری از ابلق
تصویر ابلق
فرهنگ واژه فارسی سره
ابلق
ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید، پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند، مطلق اسب
ابلق ایام: کنایه از دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک
تصویری از ابلق
تصویر ابلق
فرهنگ فارسی عمید
ابلق
((اَ لَ))
دو رنگ، پیس، پیسه، سیاه و سفید، مجازاً روزگار، زمانه. ابلک هم گویند
تصویری از ابلق
تصویر ابلق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترکی بویه دان کشکول کیسه یا جعبه کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال عطر و ادویه مقوی می گذاشتند. در عصر صفویه مهتر (رئیس خواجگان شاه) همیشه آن را بر کمر خود می بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلق
تصویر قابلق
((لُ))
کیسه یا جعبه کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال، عطر و ادویه مقوی می گذاشتند
فرهنگ فارسی معین
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آنرا باسانی از جا میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
بی کم و کاست رساننده تر بلیغ تر رساتر: کنایه ابلغ از تصریح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرق
تصویر ابرق
ریسمان دورنگ، آمیزه ای دورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلق
تصویر اثلق
پنج انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلق
تصویر اخلق
خوشخوتر نیک رفتارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذلق
تصویر اذلق
زبان تیز، نیزه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشلق
تصویر اشلق
ترکی دروغ بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابله
تصویر ابله
پخمه، سبک سر، سبک سر، گول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابلک
تصویر ابلک
ابلق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولق
تصویر اولق
گولی، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابله
تصویر ابله
ساده لوح، نادان، کودن، کم خرد، ابله، لاده، شیشه گردن، انوک، خرطبع، کردنگ، غتفره، کاغه، ریش کاو، دنگل، خام ریش، بدخرد، کم عقل، سبک رای، دبنگ، غمر، فغاک، کانا، کهسله، تاریک مغز، گول، گردنگل، خل، تپنکوز، دنگ، چل، نابخرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبلق
تصویر طبلق
دسته گاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ بُ))
مخفف «ابوالقاسم» است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابله
تصویر ابله
((اَ لَ))
کم خرد، نادان، ناآگاه، پپه، پخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
((اَ بَ لَ یا اَ بِ لْ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
((اَ لَ))
گیاهی از تیره اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
((اَ لَ))
بلیغ تر، رساتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلک
تصویر ابلک
ابلوک، ابلق، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های باریک و برگ ها و دانه های ریز سه پهلو که در بیابان های خشک می روید و با وزش باد از جا کنده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
بلیغ تر، رساتر
فرهنگ فارسی عمید
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلق
تصویر بلق
در بگشادن، واگشادن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الق
تصویر الق
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابل
تصویر ابل
شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، هیون، جمل، بعیر، ناقه، اشتر، خالۀ گردن دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابل
تصویر ابل
((اِ بِ))
شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابل
تصویر ابل
((اَ بُ))
مخفف ابوالفتح، ابوالقاسم و مانند آن ها، نره، احلیل (در تداول لات ها)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلق
تصویر بلق
((بَ لَ یا لْ))
پیسه گردیدن، سپید دست و پا شدن تا ران، پیسگی، سیه سپیدی، ابلقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلق عمر
تصویر ابلق عمر
شبانروز زندگی
فرهنگ لغت هوشیار