ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید، پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند، مطلق اسب ابلق ایام: کنایه از دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک
ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید، پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند، مطلق اسب ابلق ایام: کنایه از دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک
بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ: خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری.
بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ: خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری.
نام قلعۀ سموأل بن عادیای یهودی و آنرا ابلق فرد نیز خوانند. و مشرف باشد بر تیما، میان حجاز و شام و آثار ابنیه ای از خشت خام بدان جا برجایست و از آنرو آن قلعه را ابلق خوانند که از دور بسیاهی و سپیدی زند
نام قلعۀ سموأل بن عادیای یهودی و آنرا ابلق فرد نیز خوانند. و مشرف باشد بر تیما، میان حجاز و شام و آثار ابنیه ای از خشت خام بدان جا برجایست و از آنرو آن قلعه را ابلق خوانند که از دور بسیاهی و سپیدی زند
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
ترکی و بمعنی تهمت است. (آنندراج). بمعنی تهمت. این لفظ ترکی است. (غیاث) ، بدی رسانیدن کسان را، چنانکه گویند: اشملهم شراً. (از منتهی الارب). اشمال کسی قوم را بخوبی یا بدی، همه آنان را مشمول آن ساختن. (از المنجد) ، شمله دادن کسی را که چادر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صاحب چادر مشمل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد) ، برچیدن از خرما آنچه بر درخت بود. (منتهی الارب). برچیدن خرما آنچه بر درخت باشد. (آنندراج). اشمال نخله، برچیدن از درخت خرما آنچه رطب بود. (از المنجد) ، یک نیمه تا دو ثلث از ماده گاوان را آبستن کردن گشن، چنانکه گویند: اشمل الفحل شوله. یک نیمه تا دو ثلث را از مادگان آبستن گردانیدن گشن. (آنندراج) ، در باد شمال درآمدن، یقال: اشملوا، ای دخلوا فی الشمال. (منتهی الارب) (آنندراج). اشمال قوم، درآمدن آنان در باد شمال. (از المنجد). در باد شمال شدن. (تاج المصادر) ، به سوی باد شمال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اشمال باد، بسوی شمال وزیدن آن. (از المنجد)
ترکی و بمعنی تهمت است. (آنندراج). بمعنی تهمت. این لفظ ترکی است. (غیاث) ، بدی رسانیدن کسان را، چنانکه گویند: اشملهم شراً. (از منتهی الارب). اشمال کسی قوم را بخوبی یا بدی، همه آنان را مشمول آن ساختن. (از المنجد) ، شمله دادن کسی را که چادر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صاحب چادر مشمل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد) ، برچیدن از خرما آنچه بر درخت بود. (منتهی الارب). برچیدن خرما آنچه بر درخت باشد. (آنندراج). اشمال نخله، برچیدن از درخت خرما آنچه رطب بود. (از المنجد) ، یک نیمه تا دو ثلث از ماده گاوان را آبستن کردن گشن، چنانکه گویند: اشمل الفحل شوله. یک نیمه تا دو ثلث را از مادگان آبستن گردانیدن گشن. (آنندراج) ، در باد شمال درآمدن، یقال: اشملوا، ای دخلوا فی الشمال. (منتهی الارب) (آنندراج). اشمال قوم، درآمدن آنان در باد شمال. (از المنجد). در باد شمال شدن. (تاج المصادر) ، به سوی باد شمال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اشمال باد، بسوی شمال وزیدن آن. (از المنجد)
پادشاه عمالقه در شهر بلقا. معاصر یوشعبن نون. صاحب حبیب السیر می نویسد: دارالملک عمالقه در آن زمان (زمان یوشع) بلقا بود و پادشاه ایشان رابالق می گفتند و بلعم باعور در بلقا توطن داشت... چون بنی اسرائیل بحوالی بلقا رسیدند بالق در شهر متحصن گشت... و آن محاصره امتداد یافت.... ملک بالق از بلعم التماس دعا کرد چون اسم اعظم بیادش نیامد عاجز شد و حیله ای اندیشیده ملک را گفت زنان فاحشه را به معسکر بنی اسرائیل فرست که اگر یک نفر از ایشان زنا کند نصرت ما را باشد، و بالق بموجب فرموده عمل نمود. همان لحظه بلیۀ طاعون در میان سپاه یوشع شیوع یافت... (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 1 ص 104 و 105)
پادشاه عمالقه در شهر بلقا. معاصر یوشعبن نون. صاحب حبیب السیر می نویسد: دارالملک عمالقه در آن زمان (زمان یوشع) بلقا بود و پادشاه ایشان رابالق می گفتند و بلعم باعور در بلقا توطن داشت... چون بنی اسرائیل بحوالی بلقا رسیدند بالق در شهر متحصن گشت... و آن محاصره امتداد یافت.... ملک بالق از بلعم التماس دعا کرد چون اسم اعظم بیادش نیامد عاجز شد و حیله ای اندیشیده ملک را گفت زنان فاحشه را به معسکر بنی اسرائیل فرست که اگر یک نفر از ایشان زنا کند نصرت ما را باشد، و بالق بموجب فرموده عمل نمود. همان لحظه بلیۀ طاعون در میان سپاه یوشع شیوع یافت... (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 1 ص 104 و 105)
ترکی بویه دان کشکول کیسه یا جعبه کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال عطر و ادویه مقوی می گذاشتند. در عصر صفویه مهتر (رئیس خواجگان شاه) همیشه آن را بر کمر خود می بست
ترکی بویه دان کشکول کیسه یا جعبه کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال عطر و ادویه مقوی می گذاشتند. در عصر صفویه مهتر (رئیس خواجگان شاه) همیشه آن را بر کمر خود می بست
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)