جدول جو
جدول جو

معنی ابطماط - جستجوی لغت در جدول جو

ابطماط(اُ طِ)
یکی از نواحی آسیای صغیر: اما آن یازده ناحیت (از روم) که بر مشرق خلیج است نام وی این است: برقسیس. ابسیق. ابطماط... (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انطماس
تصویر انطماس
ناپدید شدن، پوشیده شدن، محو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَ بَ)
پهن واشدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ)
به معنی بطباط است که سرخ مرد باشد و آن گیاهی است به سیاهی مایل و به عربی عصی الراعی خوانند و خون شکم ببندد. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به سرخ مرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اثرماط سقاء، منتفخ گردیدن مشک.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آب ستدن بستم.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناپدید گردیدن و پوشیده شدن و محو و پاک گردیدن خط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاک گردیدن و مندرس گردیدن. (از اقرب الموارد). ناپدید شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ربودن حق را. (منتهی الارب). و رجوع به التماظ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اضتغاط. سختگیری بر کسی در وام و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
آلوده شدن به بوی خوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
اضطمام چیزی، بسوی خود کشیدن و فراهم آوردن آن را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ شُ مَ)
دارو ریختن شخص در بینی خود. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اصعاط شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لاغر و سبک گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
دو رگ است در اندرون دست اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
پیشی گرفتن بعد پیشی گرفتن کسی در دویدن: اغتمط اغتماطاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دویدن با کسی و سبقت گرفتن او را بعد از سبقت گرفتن وی در آغاز. (از اقرب الموارد) ، پروردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قسمی از جوز هندی و بندق هندی. (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را ببرد و بعضی گویند باقلای هندی است و آن سخت بود و دانه های سیاه دارد. (برهان) (هفت قلزم). بندق هندی است و آن را رتم گویند. (آنندراج از مخزن الادویه). اطماط و اطموط و اطبوط بلغت بربر. (از اقرب الموارد از ابن بیطار). و رجوع به فرهنگ نظام و اطموط و اطبوط و حماط و جمیز و بندق هندی و رته و اضموط شود
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ شِ)
در آبروی کسی رخنه کردن و عیبناک نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را و او را بچیزی که در او نیست متهم ساختن. (از متن اللغه) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن و منصرف ساختن کسی را، حبس کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ خوَرْ / خُرْ)
دوموی شدن (منتهی الارب). دومویه شدن. اشمئطاط. اشمیطاط. و رجوع به مصادر فوق شود، جامۀ اشمونی، جامه ای از کالاهای بخارا بود. رجوع به شرح احوال رودکی ص 65 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابطار
تصویر ابطار
سرگرداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماط
تصویر اشماط
درآمیختن، دو موی شدن: دورنگ شدن، ریزاندن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاط
تصویر اشطاط
ستمداوری، بیش از اندازگی، سختکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماط
تصویر ارماط
واژه یمنی کاوی از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطاط
تصویر ارطاط
جمع رطل، نیم من ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطاط
تصویر اخطاط
خط دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطاء
تصویر ابطاء
درنگیدن کندی پس انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاط
تصویر ابعاط
گریختن، از اندازه گذشتن، نابه جاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
باطل کردن، رد، عزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماط
تصویر اطماط
بندغ هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطمام
تصویر اضطمام
فرا گرفتن فراهم آوردن فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطمار
تصویر اضطمار
لاغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطمال
تصویر انطمال
دزد انبازی (انبازی شرکت) همدستی با دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطماس
تصویر انطماس
محو و نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتماط
تصویر اهتماط
بد گفتن دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشماط
تصویر بشماط
پارسی تازی گشته بسکماج نان دو آتشه بسکماج نان دو آتشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطماس
تصویر انطماس
((اِ طِ))
نیست شدن، محو گر دیدن، ناپیدایی
فرهنگ فارسی معین