جائی است بین مکه و منی و مسافت آن از هر دو بیک اندازه و شاید به منی نزدیکتر است و ازین جهت به مکه و منی هر دو نسبت داده میشود. و بعضی گویند ابطح، ذوطوی است و این سخن درست نباشد
جائی است بین مکه و منی و مسافت آن از هر دو بیک اندازه و شاید به منی نزدیکتر است و ازین جهت به مکه و منی هر دو نسبت داده میشود. و بعضی گویند ابطح، ذوطوی است و این سخن درست نباشد
رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد. رود فراخ که در او سنگریزه بود. (مهذب الاسماء). رود فراخ. رود خانه فراخ. جوی در سنگلاخ. رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزۀ بسیار باشد، زمین فراخ هموار. هامون. زمین هامون. و مرادف آن بطیحه و بطحاء است. ابوزید گوید ابطح سیلگاه است تنگ باشد یا وسیع. ج، بطاح، اباطح، بطائح. و گفته اند که اباطح جمع واژۀ ابطح، وبطائح جمع واژۀ بطیحه، و بطاح و بطحاوات جمع واژۀ بطحاء باشد
رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد. رود فراخ که در او سنگریزه بود. (مهذب الاسماء). رود فراخ. رود خانه فراخ. جوی در سنگلاخ. رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزۀ بسیار باشد، زمین فراخ هموار. هامون. زمین هامون. و مرادف آن بطیحه و بطحاء است. ابوزید گوید ابطح سیلگاه است تنگ باشد یا وسیع. ج، بطاح، اباطح، بطائح. و گفته اند که اباطح جَمعِ واژۀ ابطح، وبطائح جَمعِ واژۀ بطیحه، و بطاح و بطحاوات جَمعِ واژۀ بطحاء باشد
تند ابرو بستررود، سنگستان رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد رودخانه فراخ جوی در سنگلاخ رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزه بسیار باشد، زمین فراخ هموار هامون
تند ابرو بستررود، سنگستان رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد رودخانه فراخ جوی در سنگلاخ رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزه بسیار باشد، زمین فراخ هموار هامون
از القاب پیغمبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)، خاتم الأنبیاء، خاتم رسل، خاتم انبیا، شارع مقدّس، سرور کائنات، صفوت آدمیان برای مثال شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود / پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام (سوزنی - ۲۶۶)
از القاب پیغمبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)، خَاتَمُ الأَنبیاء، خَاتَمِ رُسُل، خاتَمِ اَنبیا، شَارِعِ مُقَدَّس، سَروَرِ کَائِنات، صَفوَتِ آدَمیان برای مِثال شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود / پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام (سوزنی - ۲۶۶)
بر روی افکندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). به روی افکندن و خوار کردن. (زوزنی). در روی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). به روی افکندن. و رجوع به دزی ج 1ص 93 شود. چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. و منه: کان کمام الصحابه بطحاً، ای لازقه بالرأس غیر ذاهبه فی الهواء، و الکمام القلانس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. (آنندراج)
بر روی افکندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). به روی افکندن و خوار کردن. (زوزنی). در روی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). به روی افکندن. و رجوع به دزی ج 1ص 93 شود. چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. و منه: کان کمام الصحابه بطحاً، ای لازقه بالرأس غیر ذاهبه فی الهواء، و الکمام القلانس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. (آنندراج)