باطل کردن. نقض. رد. نسخ. الغاء. عزل کردن. شکستن. لغو کردن. اقاله. نادرست کردن. تباه کردن. ناچیز کردن: بمجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن و در ابطال ایشان سعی نمودن... تیشه بر پای خود زدن بود. (کلیله و دمنه) ، دروغ و باطل و هزل گفتن. باطل آوردن
باطل کردن. نقض. رد. نسخ. الغاء. عزل کردن. شکستن. لغو کردن. اِقاله. نادرست کردن. تباه کردن. ناچیز کردن: بمجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن و در ابطال ایشان سعی نمودن... تیشه بر پای خود زدن بود. (کلیله و دمنه) ، دروغ و باطل و هزل گفتن. باطل آوردن
جمع واژۀ بطل. دلیران. شجاعان. دلاوران: ابطال صف آرای درآیند به ابطال اعلام جهانگیر درآرند به اعلام. مسعودسعد. ابطال در ظلمات معرکه به نور شموع رماح وعکس مشاعل سلاح استضائه نمودند. (تاریخ معجم)
جَمعِ واژۀ بَطَل. دلیران. شجاعان. دلاوران: ابطال صف آرای درآیند به ابطال اعلام جهانگیر درآرند به اعلام. مسعودسعد. ابطال در ظلمات معرکه به نور شموع رماح وعکس مشاعل سلاح استضائه نمودند. (تاریخ معجم)