جدول جو
جدول جو

معنی ابسیطون - جستجوی لغت در جدول جو

ابسیطون
(اَ)
افسنطین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارقیطون
تصویر ارقیطون
گیاهی پایا از خانوادۀ کاسنی با برگ های پهن و گل های کروی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته، باباآدم، اراقیطون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوسیمون
تصویر اوسیمون
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، شندله، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیون
تصویر ابیون
تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
اسقیل است. (فهرست مخزن الادویه). در فهرست اطبطون چاپ شده است ولی در متن مخزن الادویه در ذیل اسقیل آمده است: در بعضی لغات اطیطون و بعربی بصل العنصل و بصل الفار و بصل البر و عنصل و عنصلان و بفارسی پیاز دشتی و پیاز موش. (مخزن الادویه). و رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیونانی اسطفین است که زردک باشد. و بهترین آن زرد و شیرین بود. (برهان). گزر. جزر. رجوع به اسطفین شود
لغت نامه دهخدا
ابن اثیر در ذکر اخبار اردشیر بن بابک گوید: و کان فی سواحل بحر فارس ملک اسمه اسیون یعظم، فسار الیه اردشیر فقتله و قتل من معه و استخرج له اموالاً عظیمه. (کامل ابن اثیر چ مصر ج 1 ص 167) ، بلند کردن بنا. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، برداشتن آواز، آشکار کردن چیزی. آشکارا کردن چیزی، نسبت کردن سخن را به کسی. (منتهی الارب) ، بلند کردن نام. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بلند گردانیدن قدر و منزلت کسی را: اشاد بذکره. (منتهی الارب) ، تعریف کردن، شناسانیدن گمشده را، هلاک کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابیلین. جمع واژۀ ابیل.
- ابیل الأبیلین، لقب عیسی علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
شراب غلیظی است که از خمر و ادویۀ حاره ترتیب کنند، قوی تر از خمر و مقوی احشاء بارده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معجونی است که اعضاء تنفس را نافع است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
پدر افلاطون حکیم مشهور یونانی. (تاریخ الحکمای قفطی ص 17 س 2 و ص 18 س 14 و ص 19 س 1). و رجوع به ارسطن شود
لغت نامه دهخدا
معروف به مزین. طبیبی بوده بعد از بقراط و پیش از جالینوس و او راست: کتاب الزینه. (ابن الندیم). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی و عیون الانباء شود، مردپوست رفته بینی از گرما و سخت سرخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه پوست وی رنگین و سرخ باشد. (ناظم الاطباء) ، بسیار الحاح کننده در سؤال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تودری. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). دوایی است که آنرا تودری گویند اگر به آب بیامیزند و بر ورمهای بن گوش ضماد کنند نافع باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به رومی اسم ایرسا است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از لاطینی آرکتولاپا، آراقیطون. اراقیطون. ارقطیون. باباآدم. مؤلف تحفهالمؤمنین گوید: معرّب از ارقیثون یونانی و آن نباتیست مزغّب، ساقش مربع و سست و قریب بذرعی و برگش مایل به استداره واکلیل او مایل بسرخی و تخمش بقدر زیره و از آن کوچکتر و سیاه و تندطعم و بیخش نرم و سفید و شیرین. در دوم گرم و خنک و لطیف و جالی و مجفف و در امراض دهان و دندان و درد سینه و نفث مده و تسکین درد مفاصل بی عدیل و نیم رطل از طبیخ او جهت عسرالبول و عرق النسا (نسا) و ضماد او جهت سوختگی آتش و مفاصل و شقاق و قرحۀ سرانگشتان که از برودت باشد نافع و مضر کلیه و مصلحش روغنها و قدر شربتش تا شش درهم و بدلش شیح است ومؤلف مالایسع گوید که: صنف دیگر از او میباشد برگش شبیه به برگ کدو و از آن بزرگتر و صلب و مایل بسیاهی و مزغّب و بیخش بزرگ و سفید مجفف با قبض و محلل و ذرور برگ او جهت قروح خبیثه نافع و بدستور ضماد تازۀاو و طلاء مدقوق او جهت درد مفاصل که باحکه ای باشد بی عدیل و چون دو درهم بیخ او را با مثل او حب صنوبر بنوشند جهت تنقیۀ چرک شش نافع است. و رجوع به ارقطیون و اراقطیون و تذکرۀ ضریر انطاکی (ارقیطون) شود، پناه بکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). زنهار دادن، مهلت دادن. (منتهی الأرب) ، گناه نهادن. گناه بر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارکی علیه، گناه نهادبر وی و بد گفت. (منتهی الأرب) ، ارکاءجند، ساخته و آماده کردن لشکر. (منتهی الأرب). مهیاکردن لشکر: ارکی لهم جنداً، تأخیر و درنگ کردن در کاری: ارکنی الی کذا. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
شاید از ارکتوم لاطینی، عاقونا. (بحر الجواهر). نعوظ و اختلاج شرم مرد همیشه و تمدّد اوعیۀ آب مردی
لغت نامه دهخدا
پردۀ پس از مراق و بالای ثرب و آن حاوی همه احشاء باشد. غشاء بعد مراق و فوق ثرب. صفاق. (بحر الجواهر). پوشش شکم، پوست است و عضله هاست و دو حجاب است: یکی بدرونست و مماس معده و روده هاست و آن را بتازی المطبق بالامعاء گویند و دیگر بیرون تر است و آن را بلغت یونان باریطون و بتازی ممتد (و در نسخه ای ممد گویند از بهر آن که این گورانده تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به باریطارون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افیون. اپیون. هپیون. مهاتل. مهاتول. تریاک:
بریده هوش جهان هیبت تو چون ابیون.
رجوع به اپیون و هپیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارقیطون
تصویر ارقیطون
یونانی تازی شده از گیاهان ارغیسون ارگیسو بابا آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیون
تصویر ابیون
افیون اپیون هپیون مهاتل مهاتول تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسیمون
تصویر اوسیمون
یونانی تودری از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از السطیون
تصویر السطیون
لاتینی تازی شده جبره جبرو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار