جدول جو
جدول جو

معنی ابسان - جستجوی لغت در جدول جو

ابسان
(اَ)
فسان. افسان
لغت نامه دهخدا
ابسان
(سَ / سِ)
خوشخوی شدن. (قاموس). تازه روی گشتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احسان
تصویر احسان
(دخترانه و پسرانه)
نیکی، نیکویی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسان
تصویر ارسان
(دخترانه)
نام همسر نرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احسان
تصویر احسان
نیکی کردن، نیکی، نیکوکاری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، دهشت، داشات، داد و دهش، فغیاز، منحت، جود، عتق، سماحت، داشن، بغیاز، داشاد، عطیّه، برمغاز، اعطا، بذل، جدوا، صفد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابسال
تصویر ابسال
به گرو دادن، گرو کردن، حرام کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسان
تصویر انسان
جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز که روی دو پا راه می رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است
شخص
فرد خوب و پایبند به اصول اخلاقی
هفتاد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل اتی
انسان نئاندرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می کرد، جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به دست آمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند، افسانه، داستان، ساحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپسان
تصویر اپسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر تیز می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
بدن ها، تن ها، جسم ها، جمع واژۀ بدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بِ)
دو گله شتر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبسنده، در حال تبسیدن. رجوع به تبسیدن و تفسیدن شود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مخالفت. (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 390، چ دبیرسیاقی ص 148) :
من آنگاه سوگند انبسان خورم
کزین شهر من رخت برتر برم.
بوشکور (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به انیسان شود
لغت نامه دهخدا
بلسان، درخت بلسان، (ناظم الاطباء)، ظاهراً تصحیف بلسان است
لغت نامه دهخدا
نام خانوادگی خاندانی نقاش در ایتالیا که معروفترین افراد آن ژاک باسان بوده است، (متولد و متوفی در باسانو 1510- 1592 میلادی)، سپس فرانسسکو باسانو (1549- 1592 میلادی) و لاندرو باسانو (1558- 1623 میلادی) را میتوان نام برد
لغت نامه دهخدا
جزیره کوچکی در خلیج ادیمبورگ، آنجا مرغی معروف به فودوباسان به وفور یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(وِدَ)
اندک از گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه کم رویانیدن زمین. (از اقرب الموارد) ، پلید داشتن و مکروه دانستن. یقال: انا اعشف هذا، پلید میدارم و مکروه میدانم آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناپاک دانستن و مکروه داشتن طعام را، یقال: انا اعشف هذا الطعام، ای اقذره و اکرهه. (از اقرب الموارد) ، شناخته ناشدن کار زشت. یقال: مایعشف لی امر قبیح (مجهولاً) ، شناخته نشد کار زشت. و شناخته نشدن: قد رکبت امراً ماکان یعشف لک (مجهولاً) ، مرتکب شدی کاری را که جهت تو شناخته نمیگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از السان
تصویر السان
سخن رساندن، نامه رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوان
تصویر ابوان
پدر و مادر رود زایان
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی یا جز آن باشد که بدان کارد و امثال آن تیز کنند: سنگ فسان افسان سنگ سو مسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احسان
تصویر احسان
خوبی، نیکی، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسان
تصویر ارسان
جمع رسن، از پارسی افسارها رسن ساختن، افسار بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسان
تصویر انسان
واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغسان
تصویر اغسان
به گونه رمن خوی های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسان
تصویر لبسان
یونانی تازی گشته سپندان دشتی از گیاهان گونه ای خردل خردل صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
((اَ))
جمع بدن، بدن ها، تن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپسان
تصویر اپسان
فسان، افسان، سنگی که با آن کارد و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انسان
تصویر انسان
((اِ))
آدمی، مردم، بشر، جمع اناس و آناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احسان
تصویر احسان
((اِ))
نیکی کردن، بخشش کردن، نیکوکاری، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
تنها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احسان
تصویر احسان
نکویی، نکوکاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انسان
تصویر انسان
آدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تابستان
فرهنگ گویش مازندرانی