جدول جو
جدول جو

معنی ابساق - جستجوی لغت در جدول جو

ابساق
(سِ پِ فَ)
شیر درآمدن در پستان ناقه قبل از زائیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتساق
تصویر اتساق
نظم و ترتیب دادن، انتظام یافتن، فراهم آمدن، راست و تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابسال
تصویر ابسال
به گرو دادن، گرو کردن، حرام کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پِ پَ / پِ)
انس دادن
لغت نامه دهخدا
(سَ/ سِ)
گرو کردن. به گرو دادن، به هلاک سپردن، حرام کردن چیزی، دل نهادن بر، پختن و خشک کردن غورۀخرما، به معرض نهادن. عرضه کردن، در خذلان گذاشتن. (زوزنی). بخواری گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ شِ)
گذاشتن بچۀ ناقه را با وی و بازنداشتن، واگذاشته شدن ناقه با بچۀ خود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بسط و بسط. شتران ماده که با بچه رها کرده باشند
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ سُمْبْ)
راندن اشتر. زجر کردن شتررا به لفظ بس بس، رها کردن ستور به آب، بس بس گفتن ناقه را به وقت دوشیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فرزند بسیار آوردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمعی است بی مفرد به معنی قلائد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
خوشخوی شدن. (قاموس). تازه روی گشتن
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پر کردن چیزی را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سبق
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بسجع گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسجع سخن گفتن. (از اقرب الموارد). روش و دستور ترتیب دادن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نسق. (غیاث اللغات). رجوع به نسق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ طَ)
بار کردن شتر را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فسان. افسان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هر فراسه از تورات به چندین ابسوق منقسم شود، و معنی ابسوق آیه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
اوستا
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از نواحی آسیای صغیر. اماآن یازده ناحیت که بر مشرق خلیج است (ظاهراً بحر مرمره) نام وی این است: برقسیس. ابسیق. انطماط (ظ: ابطیماط). سلوقیه. ناطلیق. بقلار. افلاخونیه. فیادق (ظ: قبادق). خرشته (شاید: خرسنه). ارمیناق. خالدیه (شالدی). (حدودالعالم). و دیگر رودی است از عمل ابسیق رود از روم بر شهر بنداقلس و بدیدون (بذندون) بگذرد و به دریای تنتیه (نیقیه) افتد اندر روم. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه ای به صعید مصر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام کوهی بمشرق جرجان. (مراصد الاطلاع) ، نام کوهی به نجد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برق (معرب بره). بره ها
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
برق افتادن بر کسی. رسیدن برق کسی را. زدن برق کسی را، برداشتن ناقه دم خود را در اثر آبستنی، ترسانیدن مردم. بیم کردن. توعید کردن. تهدید کردن. (زوزنی) ، ریختن آب بر روغن زیت، تندر و درخش آوردن آسمان، برق افتادن. برق زدن. رعد و برق نمودن هوا، گشادن زن روی خویش را، درفشانیدن شمشیر را، برانگیختن شکار را، برآراستن زن خویشتن را، برگ آوردن درخت، ترک کردن کاری را، قربان کردن گوسفند سیاه وسفید، آبستنی نمودن ناقه بی آبستنی
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
نیک تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیک تاریک گردیدن شب. (آنندراج) : اغسق اللیل، اشتدت ظلمته. (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن تب و برجای بودن آن: اغضنت علیه الحمی، دامت و الّحت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیسه شدن، آماسیدن، زشت نمودن کار بر کسی
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بوق
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انساق
تصویر انساق
آهنگین گویی روش نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الساق
تصویر الساق
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباق
تصویر اسباق
جمع سبق، گرو بندها: آن چه بدان ها گرو بندند پیشی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساق
تصویر اتساق
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراق
تصویر ابراق
درخش زدگی (درخش برق)، بیم دادن، خود آرایی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساق
تصویر اتساق
((اِ تِّ))
راست و تمام شدن، فراهم آمدن، نظم و ترتیب دادن، ترتیب، انتظام
فرهنگ فارسی معین