- ابزار
- آلت، افزار
معنی ابزار - جستجوی لغت در جدول جو
- ابزار
- وسیله، لوازم، آلت
- ابزار
- هرچه به وسیلۀ آن کاری انجام شود، آلت، نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ بری، چوب و مانند آن، واسطه برای دستیابی به هدف، دستگاه یا وسیله ای که برای کارهای صنعتی به کار می رود، ادویه
- ابزار
- افزار، آلت، وسیله، مایه، آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند، فلفل، زردچوبه و دارچین، نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن، نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلتن، آلی
Instrumental
инструментальный
instrumental
інструментальний
instrumentalny
instrumental
strumentale
instrumental
instrumental
instrumentaal
เครื่องดนตรี
instrumental
آليٌّ
यांत्रिक
אינסטרומנטלי
enstrümantal
ya kimsingi
যন্ত্রাংশ
ابزاری
وسیله، لوازم، آلت
جمع بعر، پشکل ها
سرگرداندن شاد کردن
بینا گردانیدن دیده ها، چشمها، ج بصر
چیرگی، بسیارفرزندی، جمع بار - بر، نیکوکاران، جمع بار و بر نیکان نیکو کاران
گندان بدبو کردن دهان
گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
دست درازی ربودن