جدول جو
جدول جو

معنی ابراقات - جستجوی لغت در جدول جو

ابراقات
(اَ)
نام آبی جعفر بن کلاب را. (مراصد الاطلاع). و در منتهی الارب ابرقان آمده است و ظاهراً غلط است چه یاقوت ضبط آنرا ’بالفتح ثم السکون و را و الف و قاف و الف و تاء مثناه’ تصریح کرده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
صورتی از نام حضرت ابراهیم پیغمبر علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ ابیات. جج بیت
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اخراج.
لغت نامه دهخدا
مساکن و اطراف ترکان، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اکرام. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اکرام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ الحاق. رجوع به الحاق شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جمع واژۀ افتراق. و رجوع به حکمت اشراق ص 178 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبراء. رجوع به خبراء درین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ادرار
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ادراک:
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
او سوار باد، پران چون خدنگ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابسوق
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
جمع واژۀ اتفاق
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اشراق. ذوقها. کشفها. تابشهای انوار عقلی. و رجوع به اشراق شود
لغت نامه دهخدا
نهاده ها یله ها جمع اطلاق یا اطلاقات دیوان. مطالبات و مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاقات
تصویر ارفاقات
جمع ارفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراقات
تصویر اغراقات
جمع اغراق
فرهنگ لغت هوشیار
رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاقات
تصویر اتفاقات
پیشامدها رخدادها، جمع اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
پول گذران هزینه زندگی، جمع اخراج. اخراجها، وجه معاش وجه گذران خرجی هزینه، آنچه از شهر یا کشوری از کای بازرگانی و جز آن بیرون برند صادرات، مالیات غیر مستمر بیش از میزان عادی یا اخراجات دیوانی. مالیاتی که برای مصارف دیوانی وصول میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراقات
تصویر احتراقات
سوختن ها جمع احتراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادراکات
تصویر ادراکات
دریافت ها واباها (وابا قوت فهم)، جمع ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرارات
تصویر ادرارات
جمع ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفاقات
تصویر اشفاقات
جمع اشفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلاقات
تصویر اغلاقات
جمع اغلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرادات
تصویر ایرادات
بهانه ها خرده گیری ها جمع ایراد خرده گیریها اعتراضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایماقات
تصویر ایماقات
جمع ایماق قبایل طوایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاقات
تصویر انفاقات
جمع انفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرامات
تصویر اکرامات
جمع اکرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراقات
تصویر اشراقات
جمع اشراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراقات
تصویر افتراقات
جمع افتراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرارات
تصویر اقرارات
جمع اقرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاقات
تصویر الحاقات
جمع الحاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخراجات
تصویر اخراجات
((اِ))
جمع اخراج، مخارج، مالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتفاقات
تصویر اتفاقات
رویدادها
فرهنگ واژه فارسی سره