جدول جو
جدول جو

معنی ابدین - جستجوی لغت در جدول جو

ابدین
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردین
تصویر اردین
(پسرانه)
راستین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
بدن ها، تن ها، جسم ها، جمع واژۀ بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوین
تصویر ابوین
پدر و مادر، والدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابدیت
تصویر ابدیت
دوام، جاودانی، پایندگی، آخرت، ابد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
قریه ای است برابر احساء، از بنی سعدبه بحرین دارای نخل و چشمه های بسیار. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
مخرّب، کلمه عبری ملک الموت و ملک ویرانی، و گاهی به معنی عالم اموات آمده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
کنیز و اسب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بدن. تن ها
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابزیم. ج، ابازین
لغت نامه دهخدا
(اَبَکْ کَ)
نام دو کوه بر جانب هدّار یمامه
لغت نامه دهخدا
قبیله ای از سیاهان
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزاد برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیر و کلانسال شدن. (از اقرب الموارد). ضعیف و کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). ضعیف و سست شدن. (از قطر المحیط). پیر و ناتوان شدن. (آنندراج) ، پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لباس یا زره پوشانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زره پوشانیدن فلان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ وَ)
تثنیۀ اب. ابوان. والدین. پدر و مادر
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ آبد.
- ابدالاّبدین، همیشه. رجوع به ابد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از قراء صیدا. قریه های دیگری نیز بدین نام وجود دارد. (از ملحقات المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
زنگنه، پسر محمد رحیم بیک، از بزرگان ایل زنگنه بود و داعیۀ حکومت و ریاست داشت. سرانجام بوسیلۀ مهرعلیخان از سرداران شاهرخ شاه افشار نوادۀ نادرشاه دستگیر و بوسیلۀ مرتضی قلیخان کوسۀ احمدلو کور گردید. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 130 ببعد شود، کشاورز. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). زرّاع. (اقرب الموارد) ، هرکه بر اصل خلقت خود بود و کتابت و حساب نیاموخته باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنکه نوشتن و خواندن نداند. (از متن اللغه). آنکه نوشتن نتواند چون بیسواد. من لایکتب کأنه امی. (قاموس) (تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) ، کودن و گول قلیل الکلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخص کندزبان ناتوان وبیکاره و کم سخن. (از ذیل اقرب الموارد، ذیل امم)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از مزارع قریۀ طالقان قم است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ بَ تَ)
جاودانی. پایندگی. لایزالی. دیرندگی. بی کرانگی در زمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابین
تصویر ابین
آشکارتر گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
پرستنده پرستش کننده خدا عبادت کننده جمع عبده عباد عابدون عابدین. توضیح برای فرق آن از زاهد و عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدی
تصویر ابدی
جاودانی، پایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدین
تصویر تبدین
ضعیف و کلانسال شدن، پیر و ناتوان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جاودانگی پایندگی هماییکی جاودانی پایندگی دیرندگی بی کرانگی در زمان، جمع ابدیات، (تصوف) نعتی از نعوت الهی اشاره بترک انقطاع و محو اوقات است در سر مد مقابل ازلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدیه
تصویر ابدیه
جاودانگی پایندگی هماییکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوین
تصویر ابوین
پدر و مادر رودزایان تثنیه اب والدین پدر و مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوین
تصویر ابوین
((اَ بَ وَ))
پدر و مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
((اَ))
جمع بدن، بدن ها، تن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابدیت
تصویر ابدیت
((اَ بَ یَّ))
جاودانی، پایندگی، مفرد ابدیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
تنها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابدیت
تصویر ابدیت
پایندگی، همیشگی، جاودانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابدی
تصویر ابدی
همیشگی، جاوید
فرهنگ واژه فارسی سره
بقا، جاودانگی، خلود، دوام، دیرندگی، سرمدیت، همیشگی
متضاد: ازلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستا یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جاودانگی، ابدیّت
دیکشنری اردو به فارسی