جدول جو
جدول جو

معنی ابدار - جستجوی لغت در جدول جو

ابدار
(سَ بُ خوا / خا)
تافتن ماه شب چهارده. طلوع کردن بدر بر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابدار
تصویر تابدار
تاب خورده، پیچیده، دارای پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
بمعنی تابان و براق و روشن، (آنندراج)، مشعشع، نورانی، درخشان:
دو گل را بدو نرگس آبدار،
همی شست تا شد گلان تابدار،
فردوسی،
و اینک از آن دو آفتاب، چندین ستارۀ تابدار بیشمار حاصل گشته است، (تاریخ بیهقی)،
خورشید تابدار به تدویر آسمان
از منظر حمل نظر افکند بر جهان،
سوزنی،
در آبدار عارض او بنگریستم
شد آبدار دیده و شد تابدار دل،
سوزنی،
دلم ز پرتو نور است همچنان پر نور
که لوح سینه بود تابدار همچو بلور،
خیالی،
، بمعنی خمدار نیز آمده است چون زلف تابدار، (آنندراج)، پیچیده: گیسوی تابدار، کمندی تابدار:
فغان من همه زآن زلف تابدار سیاه
که گاه پردۀ لاله ست و گاه معجر ماه،
رودکی،
کمندی ز ابریشم تابدار
یکی خرد سوهان بسی آبدار،
فردوسی،
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب،
عنصری،
قبائی زره برتنش تابدار
چوسیماب روشن چو سیم آبدار،
نظامی،
چونست عقیق آبدارت
و آن غالیه های تابدارت،
نظامی،
پستان یار در خم گیسوی تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس،
سعدی،
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند،
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 132)،
چشم او بی سرمه همچون چشم نرگس دلفریب
زلف او بی شانه همچون زلف سنبل تابدار،
قاآنی،
، قماشی است که نخش را تاب داده بافند، و آن دیر مدار بود وبیشتر در یزد بافند:
نیست جای جلوۀ کمخای هزل من به یزد
تابدار اینجا تحکم بر غریبی می کند،
فوتی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدار
تصویر اکدار
جمع کدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغدار
تصویر اغدار
تاریک گردیدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدار
تصویر اقدار
توانا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
شربت دار، ساقی، شاداب
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانیدن، روانه کردن فرستادن، پراکندن باز گردانیدن روانه کردن گسیل داشتن فرستادن، صادر کردن ورقه یا حکم یا ابلاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبار
تصویر ادبار
پس رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدار
تصویر اجدار
جمع جدر، گره های گوشتی ها، زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتار
تصویر ابتار
دهش، باز داشتن، آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدار
تصویر اخدار
خانه ماندگی در آشیان ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخار
تصویر ابخار
گندان بدبو کردن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بینا گردانیدن دیده ها، چشمها، ج بصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعار
تصویر ابعار
جمع بعر، پشکل ها
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطار
تصویر ابطار
سرگرداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندار
تصویر اندار
از حساب و شمارش کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
آلت، افزار
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی، بسیارفرزندی، جمع بار - بر، نیکوکاران، جمع بار و بر نیکان نیکو کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدال
تصویر ابدال
تغییر دادن، عوض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
اختراع کردن، نوآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابدار
تصویر تابدار
تاب خورده، پیچ خورده، روشن، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بینایی ها، چشمان، دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابرار
تصویر ابرار
بسیار فرزندی، چیرگی، نیکوکاران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابدال
تصویر ابدال
جایگزینی، دگردیسی، غلندران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
نوآفرینی، آفریدن، نوآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، از سر گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداً
تصویر ابداً
هرگز، همیشه، هیچگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتار
تصویر ابتار
آزمایش، بازداری، دهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابدان
تصویر ابدان
تنها
فرهنگ واژه فارسی سره
چارپادار، چاروا دار
فرهنگ گویش مازندرانی