جدول جو
جدول جو

معنی ابثاث - جستجوی لغت در جدول جو

ابثاث(سُ حَ / حِ)
با کسی راز خویش در میان نهادن. بر کسی راز خویش آشکارا کردن. شایعو فاش کردن خبر را. حال و اندوه خود با کسی گفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثاث
تصویر اثاث
لوازم خانه یا محل کار
فرهنگ فارسی عمید
(طَ خوا / خا)
برافژولیدن بر. برانگیختن بر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رخت خانه و قماش خانه. (مؤید).
- اثاث البیت، رخت خانه. مبل.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج). رازدر میان نهادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود، بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار و انبوه و کوتاه و پیچان مو گردیدن. (ناظم الاطباء). بسیار و انبوه شدن ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوتاه و پیچان گردیدن ریش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم بودن بجائی. جای گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ کُ نَنْ دَ /دِ)
خاک رنگ شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بحث
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برث
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاکسترگون شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خاکستری رنگ بودن. (از اقرب الموارد) ، شورشها. ناامنیها و رجوع به اغتشاش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ خوا / خا)
پراکنده گردیدن. متفرق شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). پراکنده و منتشر گردیدن خبر و جز آن. (ناظم الاطباء) : انبث الخبر و غیره، پراکنده و منتشرگردید. (منتهی الارب). انتشار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابحاث
تصویر ابحاث
جمع بحث، جستارها بحث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
کهنگی فرسودگی در جامه یا کالا، بی مایگی در سخنرانی، پیش پاافتادگی سبکی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
جنس، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابحاث
تصویر ابحاث
جستارها
فرهنگ واژه فارسی سره
ابزار، اثاثیه، اسباب، رخت، سامان، عقار، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد