جدول جو
جدول جو

معنی ابتعاث - جستجوی لغت در جدول جو

ابتعاث(عَ شِ)
بعث. (زوزنی). نشر. برانگیختن. فرستادن. (حبیش تفلیسی). گسیل کردن. ارسال
لغت نامه دهخدا
ابتعاث
نشر، برانگیختن، فرستادن
تصویری از ابتعاث
تصویر ابتعاث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
(پسرانه)
شادمانی، خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابتهاش
تصویر ابتهاش
(پسرانه)
ابتهاج
فرهنگ نامهای ایرانی
(غَ پَ / پِ)
ناگاه بسخن درآمدن، سخت فروریختن ابر باران را
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیارخاک برآوردن از چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، محتاج گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بحث کردن و بازکاویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به اقتوار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فُ)
شکافته شدن. شکافتن. دریدن. انفراج. منشق گشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
بحث. جستن. کاویدن. فحص و تفحص، بازیچه بازیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ)
باگوشواره شدن زن. (منتهی الارب). با گوشوار شدن زن، برداشتن. بلند کردن چیزی را، بلند نمودن زمین صحرا. (مؤیدالفضلاء)، نزدیک حاکم شدن با خصم. (منتهی الارب). قصه بداور (قاضی) برداشتن، بدست آمدن، چنانکه حاصلی ازناحیتی. برداشتن غله. (غیاث)، دفع. دور کردن. (غیاث)، مضموم گشتن حرف،
{{اسم}} محصول و حاصل زراعت. حاصل ملک. (غیاث) .برداشت. غله و دانه که از مزارع بردارند. خراج: والصین تکتب فی الورق الصینی و یعمل من الحشیش و هو اکثر ارتفاع البلد. (ابن الندیم). ابونعیم مدتی در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418). اوقاف را... بمعتمدی سپارند تا اندیشۀ آن بدارد و ارتفاعات آنرا حاصل میکند و بسبل و طرق آن میرساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 37). و آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع آن بطرق و سبل رسد. (تاریخ بیهقی ص 37). چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات... بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه). از اشراف سادات بمکنت و یسار... و استیعاب اسباب ارتفاع درگذشته. (ترجمه تاریخ یمینی). اموال و ارتفاعات آن دیاربا تدبیر دیوان او آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 42). ارتفاعات قاصر گشته و لشکر بر تحکمات فاسد متجاسر شده و ترکان استیلا یافته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 107). دو هزار بار هزار درم شاهی از ارتفاعات آن نواحی بتفصیلی معین وجوه دادند که در وجه مصالح لشکر خرج افتد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 111). ناحیتی که بر حدود ولایت او بود بدست بازگرفت و ارتفاعات آن برمیداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). عمل نواحی بست و رخج و تحصیل ارتفاعات و معاملات آن نواحی علاوۀ شغل و اضافات عمل او فرمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). چون رعیت کم شد و ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت. (گلستان). یکی از پادشاهان گفتش مینمایند که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر برخی از آن دست گیری کنی چون ارتفاع برسد وفا کرده شود. (گلستان). و گندمی که در بهار کارند... ارتفاع کمتر دهد. (فلاحت نامه). و زمینی که آنرا عمارت نکنند و علف و دغل بر آن مستولی گشته باشد زیاده ارتفاعی ندهد. (فلاحت نامه)، کشت. زرع: زبل انواع است و هر زبل به ارتفاعی مخصوص میباشد چنانکه زبل گاو جهت انگور بهتر باشد.... (فلاحت نامه). هر دو روی بمرو نهادند و بعصیان مجاهرت کردند و به ارتفاعات خراسان استبداد نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 79)، بالا. سمک،
{{اسم مصدر}} گرانی: ارتفاع اسعار، بلندی. (غیاث). برداشتگی. رفعت. سمو. علوّ: فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شود به ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه)، (اصطلاح نجوم) به اصطلاح اهل تنجیم مقدار مسافت بلند شدن کوکب از افق تا سمت الرأس و غایت آن نود درجه است. (آنندراج). آفتاب یا ستاره یا هر کدام نقطۀ مفروض که نهی و بر وی و بر قطب افق دایرۀ بزرگ به وهم بگذاری، ارتفاع آن چیز قوسی بود که از این دایره میان او و میان افق افتد و همیشه عمودی بود بر افق ایستاده و تمام این ارتفاع، آن قوس بود که از سمت الرأس که یکی قطب است از آن افق، تا بدان چیز (افتد) و اگر او زیر افق باشد و همان دایره بر وی اندیشی، آن قوس که میان او و میان افق اوفتد از این دایره، انحطاطش خوانند و آنچ میان او و میان سمت الرجل (بود) که دیگر قطب افق است تمام انحطاط خوانند. (التفهیم بیرونی ص 181) :
طالع از ارتفاع شب گیرند
همه را همچو شب همی زایند.
مسعودسعد.
گر منجم به رای او نگرد
نکند ارتفاع اسطرلاب.
سوزنی.
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر
چرا که طالع وقت آنچنان نمی بینم.
حافظ.
- ارتفاع گرفتن، بدست آوردن ارتفاع کوکب از افق تا سمت الرأس:
منجم ببام آمد از نور می
گرفت ارتفاع سطرلابها.
منوچهری.
- ارتفاع میانگی یا ارتفاع اوسط، آن قوس بود که از دایرۀ ارتفاع که گفتیم میان تقاطع او با معدل النهار بود تا به افق و تمام او آنچ از این دایره میان سمت الرأس و میان معدل النهار بود. (التفهیم بیرونی ص 182).
، رفعت مکانی نسبت بسطح دریا، در اصطلاح شعرا، صفتی را آغاز کنندو آن را بالا برند به اظهار چیزی چند:
قطره باران گشت و باران سیل و سیل انگیخت رود
رود دریا گشت و دریا میشود طوفان نوح.
شیخ علی نقی کمره ای (آنندراج).
آمد بهار و گلبن امید برگ شد
شد برگ غنچه غنچه گل و گل گلاب شد.
شیخ علی نقی کمره ای.
، ارتفاع، عندالمهندسین یطلق علی عمود من رأس الشی ٔ علی سطح الافق. او علی سطح مواز للافق. بشرط ان یکون قاعده الشی ٔعلی ذلک السطح. و لذا قیل ارتفاع الشکل هو العمود الخارج من اعلی الشکل مسطحاً کان ذلک الشکل او مجسماً علی قاعده ذلک الشکل و مسقط الحجر قد یطلق علی الارتفاع مجازاً کما یجی ٔ. کذا فی شرح خلاصهالحساب. و عند اهل الهیئه یطلق علی معنیین احدهما ما یسمی ارتفاعاً حقیقیّاً و هو قوس من دائرهالارتفاع محصوره بین الکوکب و بین الافق من جانب لااقرب منه. اذا کان الکوکب فوق الافق.و دائره الارتفاع دائره عظیمه تمر بقطبی الافق و بکوکب مّا. و المقصود بالکوکب رأس خط یخرج من مرکز العالم ماراً بمرکز الکوکب الی سطح الفلک الاعلی. و قیل المقصود بالکوکب مرکزالکوکب و الامر فیه سهل. و قیدالکوکب انما هو باعتبارالاغلب. و الا فقد تعتبر نقطهٌ اخری غیر مرکزالکوکب کالقطب. و المقصود من جانب لااقرب منه هو الجانب الذی لیس فیه قطب الافق. والقید الاخیر احتراز عن الانحطاط فانه قوس من دائرهالارتفاع بین الکوکب و الافق من جانب لااقرب منه اذا کان الکوکب تحت الافق ثم القوس المذکوره ان کانت من جانب الافق الشرقی فهی ارتفاعه الشرقی و ان کانت من جانب الافق الغربی فهی ارتفاعه الغربی. و علی هذاالقیاس الانحطاط الشرقی والغربی یعنی ان القوس من دائرهالارتفاع بین الکوکب والافق تحت الارض من جانب الشرق هو الانحطاط الشرقی و من جانب الغرب هو الانحطاط الغربی. ثم ان الارتفاع الشرقی قد یخص باسم الارتفاع و یسمی الغربی حینئذ انحطاطاً و هذا اصطلاح آخر مذکور فی کثیر من کتب هذاالفن. و بالنظر الی هذا قال صاحب المواقف: والقوس الواقعه من دائرهالارتفاع بین الافق والکوکب الذی فوق الارض من جانب المشرق ارتفاعه و من جانب المغرب انحطاطه. فلا یرد علیه تخطئهالمحقق الشریف فی شرحه. ثم القوس من دائرهالارتفاع بین الکوکب و بین سمت الرأس تسمی تمام ارتفاع الکوکب فان انطبقت دائرهالارتفاع علی نصف النهار والکوکب فوق الافق فتلک القوس المحصوره من دائرهالارتفاع بین الافق والکوکب هی غایه ارتفاع الکوکب. فان مر الکوکب بسمت الرأس فارتفاعه فی ربع الدور و لیس هناک تمام ارتفاع. وان لم یمر به کان ارتفاعه اقل من الربع و کان له تمام ارتفاع. و علی هذاالقیاس تمام الانحطاط. فانه قوس منها بین الکوکب و بین سمت القدم. فان انطبقت دائره ارتفاعه علی نصف النهار والکوکب تحت الافق فتلک القوس منهابین الافق و بین الکوکب. فانه انحطاطه الی آخر ما عرفت. فالکوکب اذا طلع من الافق یتزاید ارتفاعه شیئاً فشیئاً الی ان یبلغ نصف النهار. فهناک غایه ارتفاعه عن الافق. و اذا انحط منها یتناقص ارتفاعه الی غروبه. و اذاغرب ینحط عن الافق متزایداً انحطاطه الی ان یبلغ نصف النهار تحت الارض فهناک غایه انحطاطه عنه. ثم انه یأخذ فی التقارب منه متناقصاً انحطاطه الی ان یبلغ الافق من جههالشرق ثانیاً ثم الظاهر ان المقصود بالافق الافقی الحقیقی. لانهم صرحوا بان تمام الارتفاع قوس اقل من تسعین درجه دائماً. فلو کان المعتبر الافق الحسی بالمعنی الثانی لزم ان یکون تمام الارتفاع اکثر من تسعین فیما اذا رأی الکواکب فوق تلک الافق و تحت الافق الحقیقی. لکن لایخفی انه اذا رأی الکوکب تحت الافق الحقیقی و فوق الافق الحسی فاطلاق الانحطاط علیه مستبعد. والتحقیق ان عند اهل الهیئه المعتبر فی الارتفاع ان یکون فوق الافق الحقیقی. و عندالعامه ان یکون فوق الافق الحسی بالمعنی الثانی. و اعلم ایضاً انه اذا کان الکوکب علی الافق فلاارتفاع له و لاانحطاط و ثانیهما مایسمی بالارتفاع المرئی ّ و هو قوس من دائرهالارتفاع بین الافق و بین طرف خط خارج من بصرالناظر الی سطح الفلک الاعلی ماراًبمرکز الکوکب من جانب لااقرب منه. والارتفاع المرئی ابداً یکون اقل ّ من الارتفاع الحقیقی الاّ اذا کان الکوکب علی سمت الرأس فانهما حینئذ یستاویان و علی هذا فقس حال الانحطاط المرئی. اعلم ان ّ الارتفاع و الانحطاط بالحقیقه هو بعد نقطه مفروضه علی سطح الفلک الاعلی عن الافق. و ذلک البعد هو خطّ مستقیم فی سطح دائرهالارتفاع یصل بین تلک النقطه و محیطالافق ان کان المقصود بدائرهالافق محیطها او عمود یخرج من تلک النقطه علی سطح الافق ان کان المقصود سطحها. و هذا ارتفاع النقطه وانحطاطها و اما ارتفاع مرکز الکوکب و انحطاطه فهو خطّ مستقیم خارج من مرکز الکوکب اما واصل الی محیطالافق و سطح دائرهالارتفاع او عمود علی سطح الافق. لکن القوم اصطلحوا علی اخذالارتفاع و الانحطاط من الخطوط المفروضه علی سطح الفلک الاعلی. و لایمکن فرض الخط المستقیم علی سطحه و لم تکن فی سطحه قوس تصل بین تلک النقطه و الافق اقصر من قوس الارتفاع و الانحطاط. فلذلک اقامهما اهل الصناعه مقام البعد. هذا کله خلاصه ما ذکره عبدالعلی البرجندی فی تصانیفه کشرح التذکره و شرح بیست باب، و حاشیهالچغمنی. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، ارتفاعات، ارتفاع بی سمت، آن دایرۀ ارتفاع که بر دو تقاطع معدل النهار با افق همی گذرد او را دایرۀبی سمت خوانند و نیز دایرۀ ابتدای سمتها. و چون آفتاب بر این دایره باشد ارتفاع او را ارتفاع بی سمت خوانند. (التفهیم بیرونی ص 186)، ارتفاع خصیه، نزد پزشکان آنست که یکی از خصیتین یا هر دو بجانب عانه بلند شوند. و این بیمارییست که درد آورد و مانع اکثر حرکات گردد، بول بسختی جریان کند، و باعث آن شود که قطره قطره خارج شود. و سبب آن استیلاء مزاج بارد و ناتوانی فوق العاده است. پس اگر سبب ضعیف بود ممکن است این بیماری نقصان یابد. و خصیه کوچک شود فی نفسها. و این بیماری در مواردی که ترس و بیم سخت روی دهد و یا در آب سرد شنا کنند عارض شود. و اگر سبب قوی باشد خصیه ببالاتر رود تا بمراق رسد. و کلیۀ این عوارض برای آنست که خصیتین کسب حرارت از احشاء و اعضاء باطنه کنند. و همچنین گاه شود که قضیب نیز در نتیجۀ این بیماری بتمامی نعوظ کند، با همان عوارض مذکوره. کذا فی حدودالامراض. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ارتفاع روز (وقت...) ، شدّالنهار. (منتهی الارب)، ارتفاع صوت، در فیزیک عبارت از عده ارتعاشات آن است در ثانیه. - ارتفاع غله، حاصل آن. محصول آن. برداشت غله
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتراد
تصویر ابتراد
آب سرد آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
خواروکهنه کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزار
تصویر ابتزار
دست درازی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزال
تصویر ابتزال
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشار
تصویر ابتشار
خوشحال شدن، خوشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز نو آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشاک
تصویر ابتشاک
دروغ گفتن، بریده شدن سخن گفتن بی اندیشه، بردن آبرو، دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شادی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاض
تصویر ابتیاض
خود پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتئاش
تصویر ابتئاش
واپس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتعاث
تصویر انتعاث
چیزی را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
بحث، جستن، تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاد
تصویر ابتعاد
دوری گزیدن دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
کاویدن، گفتمان
فرهنگ واژه فارسی سره