جدول جو
جدول جو

معنی ابتع - جستجوی لغت در جدول جو

ابتع
(اَ تَ)
ج، ابتعون. همگان
لغت نامه دهخدا
ابتع
(اَ تَ)
قوی سخت مفاصل. مؤنث: بتعاء. ج، بتع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتر
تصویر ابتر
ناتمام، ناقص
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتث
تصویر ابتث
ترتیب کنونی الفبای عربی از «الف» تا «ی» پشت سرهم (ا، ب، ت، ث، ج، تا آخر)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ)
پیسه. ابرص. سیاه و سپید. کلاغ پیسه. کلاغ سیاه و سپید. زاغ پیسه. (زمخشری). زاغ دورنگ، کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. (منتهی الارب) ، مزدوری که سعی کند درامور اهل خود، بریده دست. ج، بکّان
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِدَ / دِ)
سخت گرم شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت و درازگردن شدن اسب. (منتهی الارب). درازگردن شدن با سختی آن. (تاج المصادر بیهقی). دراز شدن گردن کسی با سختی بیخ آن. (از اقرب الموارد).
نبیذ ساختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام تیره ای از قبیلۀ همدان. و کلمه تبع که لقب ملوک یمن است تحریفی ازین کلمه است. (از اعلام المنجد).
- ذوبتع، لقب بعضی از ملوک حمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بتع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ)
اسب سخت و درازگردن. (منتهی الارب). درازی گردن و سختی آن. (از تاج العروس). سخت و درازگردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
جمع واژۀ ابتع. و ابتعون نیز جمع بتع است و در تأکید گویند: جاؤا کلهم اجمعون اکتعون ابصعون ابتعون. و این هم از اتباع اجمعون است که بدون ذکر آن مذکور نشود و بعد از ذکر اجمعون در تقدیم و تأخیر همه برابر است: و جأت النساء کلهن جمع کتع بصع، بتع. (از منتهی الارب). جمع واژۀ ابتع: گویند جأت النساء کلهن جمع کتع بصع بتع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
می. (منتهی الارب). و رجوع به بتع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ / بِ)
نبید انگبین. (مهذب الاسماء). نبیذ عسلی. و از آن است گفتۀ ابوموسی اشعری: شراب مدینه از خرمای تازه است و شراب اهل فارس از انگور و شراب اهل یمن بتع است که از عسل باشد. (از اقرب الموارد). نبیذ تند از شهد یا عصارۀ انگور. (آنندراج) (منتهی الارب). نوعی نبید که مردم یمن کنند از خرمای تازه. (ابن البیطار). بلغت اهل بربر شرابی است مست کننده، بعضی گوینداز عسل و بعضی گویند از خرمای تر سازند. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تابعتر: و از عبداﷲ محمد بن الفضل البلخی می آید که گفت: اعرف الناس باﷲ اشدهم مجاهدهً فی اوامره و اتبعهم بسنه نبیه. (هجویری).
- امثال:
اتبع من تولب، پیروتر از خرکرّه
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
خوارتر. یقال: هو اقتع منه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مردی که انگشتان او بسوی کف برگردیده و پیوند بیخ انگشتان پیدا باشد. ج، اکتعون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دوموی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تمام رسیدن گیاه و قوی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به جای رسیدن نبات. (المصادر زوزنی) ، شکوفه برآوردن و گل کردن مرغزار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
نام موضعی است. (از منتهی الارب). صاحب معجم البلدان میگوید این کلمه اسم موضعی است ولی من از محل آن بی اطلاعم
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
لاغر
لغت نامه دهخدا
بهندی فرنجمشک است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
تازه تر. نوآئین تر. شگفت تر
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ تَ/ اَ تَ)
لیله ابته و ابته، شبی گرم
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ /اَ)
روز سخت گرم، گرمای سخت
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بارع تر. تمام تر. سرآمدتر در فضل. برتر از دیگران در دانش و مانند آن. نیکوتر، سطبرتر. هنگفت تر. ضخیمتر، شدیدتر. اشدّ. سخت تر
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
آماسیده لب از بسیاری خون. مؤنث: بثعاء
لغت نامه دهخدا
(اَ بِتْ تَ)
جمع واژۀ بتات. توشه ها. رخت عروس و مسافر و مرده و امتعۀ خانه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
سامان وات های (حروف) تازی اصطلاحا حروف هجای عربی را که بترتیب (الف) (ب) (ت) (ث) مرتب شده و به (ی) ختم میشود (ابتث) نامند مقابل (ابجد) و ترتیب آنها از این قرار است: ا ب ت ث ج ح، د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و ه ی. ایرانیان درین میان حروف ذیل را افزوده اند: (پ) بین (ب) و (ت) (چ) بین (ج) و (ح) (ژ) بین (ز) و (س) (گ) بین (ک) و (ل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
بریده دم، دم بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتل
تصویر ابتل
تحفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابته
تصویر ابته
توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصع
تصویر ابصع
گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتث
تصویر ابتث
((اَ تَ))
اصطلاحاً حروف هجای عربی را که به ترتیب «الف»، «ب»، «ث» مرتب شده و به «ی» ختم می شود «ابتث» نامند، مقابل ابجد، و ترتیب آن ها از این قرار است، أ ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی، ایرانیان در این میان حروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
((اَ تَ))
دم بریده، ناقص، ناتمام، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
آسیب دیده، بی فرزند، دم بریده
فرهنگ واژه فارسی سره
بلاعقب، بلاعقبه، بی اولاد، مقطوع النسل، ناتمام، ناقص، دم بریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد