صاحب قاموس کتاب مقدس حدس میزند که رود بردی باشد و یونانیان آنرا کریسوراوس مینامیده اند و در نزدیکی دمشق واقع است و منبعش طرف مشرق، کوهی است در بیست وچهارمیلی این شهر
صاحب قاموس کتاب مقدس حدس میزند که رود بردی باشد و یونانیان آنرا کریسوراوس مینامیده اند و در نزدیکی دمشق واقع است و منبعش طرف مشرق، کوهی است در بیست وچهارمیلی این شهر
گروه و گله، از پرندگان و اسبان و شتران، پی درپی آینده از آنان، پشتۀ هیمه. پشتوارۀ کاه. دسته و بافۀ گیاه. بند کلان. پشتارۀ کلان: ضغث علی اباله، سختی بر سختی. بلیتی بر بلیتی. قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی. فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج، ابابیل، سیاست، زه چاه، یاران و قبیلۀ کسی
گروه و گله، از پرندگان و اسبان و شتران، پی درپی آینده از آنان، پشتۀ هیمه. پشتوارۀ کاه. دسته و بافۀ گیاه. بند کلان. پشتارۀ کلان: ضغث علی اباله، سختی بر سختی. بلیتی بر بلیتی. قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی. فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج، ابابیل، سیاست، زه چاه، یاران و قبیلۀ کسی
مطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قمقمه. مطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)
مَطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قُمقمه. مَطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اثو. اثی. اثایه، بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی) ، دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم، قرار دادن. (منتهی الارب) ، درست کردن، نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدۀ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح) ، ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) ، پابرجای کردن، دریافتن، جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8) ، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) ، ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند، (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است، در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید، (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات) ، اثبات الوکاله (در فقه) ،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اَثو. اَثی. اِثایه، بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی) ، دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم، قرار دادن. (منتهی الارب) ، درست کردن، نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدۀ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح) ، ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) ، پابرجای کردن، دریافتن، جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8) ، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) ، ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند، (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است، در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید، (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات) ، اثبات الوکاله (در فقه) ،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
روا دانستن روایی، آشکار کردن مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
روا دانستن روایی، آشکار کردن مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات