جدول جو
جدول جو

معنی اباوه - جستجوی لغت در جدول جو

اباوه(ژَ)
پدر گردیدن. پدری کردن. پروردن. (تاج المصادر بیهقی). تربیت کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اباحه
تصویر اباحه
مباح کردن، حلال دانستن، جایز شمردن، روا دانستن، مشترک دانستن اموال و املاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
رشوه، باج، خراج
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ اَ)
بر بول کردن داشتن. کمیزانیدن. سرپا گرفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یک نی
لغت نامه دهخدا
(اَ وِهْ)
جمع واژۀ شاه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
صاحب قاموس کتاب مقدس حدس میزند که رود بردی باشد و یونانیان آنرا کریسوراوس مینامیده اند و در نزدیکی دمشق واقع است و منبعش طرف مشرق، کوهی است در بیست وچهارمیلی این شهر
لغت نامه دهخدا
(ژَ نِ گَ)
رجوع به ابانت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نامی است از نامهای عرب
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به اباتت شود
لغت نامه دهخدا
(اِبْ با لَ / اِ لَ)
گروه و گله، از پرندگان و اسبان و شتران، پی درپی آینده از آنان، پشتۀ هیمه. پشتوارۀ کاه. دسته و بافۀ گیاه. بند کلان. پشتارۀ کلان: ضغث علی اباله، سختی بر سختی. بلیتی بر بلیتی. قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی. فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج، ابابیل، سیاست، زه چاه، یاران و قبیلۀ کسی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباعت شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به ابارت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آواران. مردم آوار. قومی از اورال وآلتائی که مدت سه قرن در اروپا قتل و غارت کردند
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
مطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قمقمه. مطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
برادری. اخاء. اخوت. وخاء. مؤاخات. برادر شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نام شهری بهند و نسبت بدان اتاوی باشد و آن از اعمال اگره است، 30500 تن سکنه دارد و درمعبر راه آهنی که به اﷲآباد منتهی میشود واقع است
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
سرباز زدن اندر کاری. فروگذاشتن طاعت
قصاص کردن، با مأوی بردن، بازگردانیدن، گریختن، پوست را دباغت کردن. پیراستن پوست را
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نَ)
رجوع به اباحت شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباثت شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به ابادت شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اثو. اثی. اثایه، بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی) ، دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم، قرار دادن. (منتهی الارب) ، درست کردن، نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدۀ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح) ، ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) ، پابرجای کردن، دریافتن، جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8) ، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) ، ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند، (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است، در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید، (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات) ، اثبات الوکاله (در فقه) ،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید
لغت نامه دهخدا
آشکار کردن، جدا کردن، پیدا کردن، سو دادن یاران پیدا کردن روشن کردن هویدا کردن روشن کردن هویدا کردن، پیدا شدن آشکار شدن هویدا شدن، پیدایی ظهور روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباوه
تصویر غباوه
کند هوشی
فرهنگ لغت هوشیار
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباته
تصویر اباته
شب گذراندن شب ماند گاری به زور شب گذرانیدن بیتوته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روا دانستن روایی، آشکار کردن مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
کشتن تبه کردن هلاک کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباره
تصویر اباره
آواران، مردم آوار
فرهنگ لغت هوشیار
گروه ناجور جماعتی آمیخته از هر جنس مرد، مجمعی را گویند که از هر جنس مردم در آنجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباله
تصویر اباله
سرپاگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
هلاک کردن، کشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباره
تصویر اباره
((اِ یا اَ رِ))
مایه خرمابن نر را به خرمابن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباشه
تصویر اباشه
((اُ شَ یا ش ِ))
اباش، جماعتی آمیخته از هر جنس مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
((اِ وَ یا وِ))
خراج، مال دیوان، رشوه
فرهنگ فارسی معین