جدول جو
جدول جو

معنی اباعر - جستجوی لغت در جدول جو

اباعر
(اَ عِ)
جمع واژۀ بعیر. شتران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اباذر
تصویر اباذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اباعد
تصویر اباعد
کسانی که نسبت دورتری با شخص دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابار
تصویر ابار
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
رجوع به اباعت شود
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
سوزنگر. سوزن فروش، کیک، چاه کن. کن کن. مقنی، اشیاف ابار، دوائی است درد چشم را، رصاص اسود. سرب سوخته
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام جائی به یمن و گفته اند نام زمینی بدانسوی بلاد بنی سعد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ابره. سوزنها
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
گشن دادن خرمابن. گرددادن نخل، نیش زدن کژدم، سوزن دادن سگ را، غیبت کردن کسی را، هلاک گردانیدن، اصلاح کشت
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مبعر. (منتهی الارب). رجوع به مبعر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بعر. پشکهای شتر و گوسفند. پشگل ها
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
نام جائی است. (یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
اباعه. عرضه کردن چیزی را برای بیع
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ ابعد. دوران. دورترینان. بیگانگان. خلاف اقارب
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جمع واژۀ ابهر و آن پرها باشد مرغ را میان کلی و خوافی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج بعیر. شتران
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ اشعر. (منتهی الارب). جمع واژۀ اشعر، بمعنی شاعرتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ / اُ تِ)
نام دره ها و کوههائی در نجد به دیار قنی
لغت نامه دهخدا
(اُ تِ)
کوتاه قد، بی نسل و فرزند، قطعکننده رحم
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
جمع واژۀ بجر. شرور. امور عظیمه
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جندب بن جناده بن سفیان بن عبید بن صعیربن حرام بن غفار غفاری. نام یکی از صحابۀ رسول. رجوع به ابوذر جندب... شود.
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دهی از دهستان کردیان شهرستان جهرم 18 هزارگزی خاور قطب آباد. کنار راه نیمۀ شوسۀ جهرم به فسا. جلگه، گرمسیر. سکنۀ آن 489 تن و آب مشروب آن از باران، آب زراعت از چشمه و قنات شور و محصول آن غلات، پنبه، تریاک، خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی میانۀ شمال و مغرب جهرم. (فارسنامه)
در مغرب بزمهین از نواحی شمالی عشق آباد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابعار
تصویر ابعار
جمع بعر، پشکل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاعر
تصویر اشاعر
بمنعنی شاعرتر، ج اشعر، وبمعنی بسیارموی اندام، پر موی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ابعد، دورتران دوران بیگانگان، جمع ابعد دوران بیگانگان، دورتران مقابل اقارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعار
تصویر ابعار
جمع بعر، پشکل ها، سرگین ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباعد
تصویر اباعد
((اَ عِ))
جمع ابعد، بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند
فرهنگ فارسی معین