جدول جو
جدول جو

معنی اباضی - جستجوی لغت در جدول جو

اباضی(اِ ضی ی)
یک تن از اباضیه
لغت نامه دهخدا
اباضی
یک تن از فرقه اباضیه
تصویری از اباضی
تصویر اباضی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اراضی
تصویر اراضی
ارض ها، زمین ها، جمع واژۀ ارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباحی
تصویر اباحی
اباحتی، آنکه هر چیز و هر کاری را مباح می داند و ارتکاب هر گناهی را جایز می شمارد
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
ابومحمد عبدالله ابن حمید بن سلوم السالمی الاباضی (1332 هجری قمری). فقیه متبحر. از چشم کور بود مولد و وفاتش عمان است. او راست: 1- جوهرالنظام فی علمی الادیان و الاحکام. 2- تحفه الاعیان فی تاریخ عمان. 3- شرح المسند الصحیح للربیع الفراهیدی. 4- طلیعه الشمس. 5- الفقیه فی اصول الفقه. 6 -شرح طلعهالشمس. 7- بهجه الانوار. 8- انوار العقول. 9- بلوغ الامل. 10- منظومه فی احکام الحمل فی الاعراب و غیرذلک. (زرکلی از جوهر نظام ص 554). و رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 995 و عبدالله بن حمید... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
نام تلهائی است مقابل شهر هرشی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ حِ اِ)
ابن عبدالوهاب بن رستم. یکی از سرکردگان خوارج اباضی. وی در افریقیه خروج کرد و شهر عباسیه را که ازبناهای ابوالعباس محمد بن اغلب از ملوک اغلبیان بود به آتش کشیده و صدهزار دینار پاداش این عمل خود را از خلیفۀ اموی اندلس گرفت. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ نِ اِ قِ اِ)
یکی ازرؤسای اباضیه. کتاب الامامه از اوست. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالد بن ولید با مسیلمه بدانجای بود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیخ انگدان. بیخ انجدان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام پدر عبدالله تمیمی که خوارج اباضیه بدو منسوبند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسنی که بدان خردۀ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند، نام رگی در پای
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کفل پوش چهارپای
لغت نامه دهخدا
(اِحی ی)
ملحدی که همه چیز را مباح شمرد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بلوکات قم، و عده قرای آن 15 و جمعیت 3000 تن است. رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 394 و 396 شود، بزمین علفناک رسیدن. (منتهی الارب). بزمین فراخ نعمت درشدن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارض
لغت نامه دهخدا
(اِ ضی یَ)
فرقه ای از خوارج منسوب به عبدالله بن اباض و آنان مخالفین خود را از اهل قبله کافر شمرند و گویند مرتکب کبیره موحد است لکن مؤمن نیست، و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و بیشتر صحابه را کافر خوانند
لغت نامه دهخدا
اشتربند، رگ ران ریسمانی که بوسیله آن خرده دست شتر بر بندند تا دست از زمین برداشته دارد بند، نام رگی است در پای. بیخ انگدان بیخ انجدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراضی
تصویر اراضی
جمع ارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحی
تصویر اباحی
ملحدی که همه چیز را مباح شمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباضیه
تصویر اباضیه
نام پیروان عبد الله بن اباض از رویگردانان
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند، نام رگی است در پای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اراضی
تصویر اراضی
جمع ارض، زمین ها، زمین های دایر و مزروع، موات زمین هایی که دایر نباشد و مالکی نداشته باشد، عشر زمین هایی که موقع گرفتن مالیات مساحت آن منظور نمی شود، بایر زمین هایی که در آن ها کشت و زرع و آبادی نبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباض
تصویر اباض
رگ ران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اراضی
تصویر اراضی
زمین ها
فرهنگ واژه فارسی سره