جدول جو
جدول جو

معنی آینه - جستجوی لغت در جدول جو

آینه
آیینه، سجنجل، مرآت، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
تصویری از آینه
تصویر آینه
فرهنگ فارسی عمید
آینه
(یِ نَ / نِ)
در کلمه هرآینه، ظاهراً مخفف هرآیینه است و آیینه به معنی آیین یعنی صورت و گونه و سان، و مجموع مرکب بمعنی بهر حال و در هر حال و بهر روی و بهر صورت و لاجرم. (زمخشری) :
همه سر آرد بار آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
آن حوض آب روشن و آن کوم گرداو
روشن کند دلت چو به بینی هرآینه.
بهرامی.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد بتو هرآینه بد.
عنصری.
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه بدل او رسد نخست زیان.
عنصری.
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تر به بر ما هرآینه.
عسجدی.
و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هرآینه و ناچار فرمان عالی (خلیفه) را نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی). هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد. (کلیله و دمنه).
قبله مساز زآینه هرچند مر ترا
صورت هرآینه بنماید هرآینه.
خاقانی.
و سزای بدسگال هرآینه برسد. (ترجمه تاریخ یمینی). پسر گفت هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری. (گلستان).
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سیم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.
سعدی.
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود
لغت نامه دهخدا
آینه
(یِ نَ)
تأنیث آین. ج، آینات
لغت نامه دهخدا
آینه
(مُ)
آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد:
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ.
فردوسی.
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی بود تا شدسیاه و دژم.
فردوسی.
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست.
اسدی.
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان.
اسدی.
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آینه ام من اگر تو زشتی زشتم
ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم.
ناصرخسرو.
جهان آینه ست و در او هرچه بینی
خیالیست ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای
چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ.
ناصرخسرو.
در آینۀ خرد روی مردم
هم خرد چنان آینه نماید.
مسعودسعد.
ما آینه ایم هرکه در ما نگرد
هر نیک و بدی که گوید از خود گوید.
خیام.
هرکه را آینۀ یقین باشد
گرچه خودبین، خدای بین باشد.
سنائی.
چو بر او عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت...
سنائی.
فریاد و فغان زین فلک آینه گون
کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون
ما منتظران روزگاریم هنوز
تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون.
عمادی شهریاری.
آب صفت هرچه پلیدی بشوی
آینه سان هرچه ندیدی مگوی.
نظامی.
چونکه مؤمن آینۀ مؤمن بود
روی او زآلودگی ایمن بود.
مولوی.
گر طمع در آینه برخاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی.
مولوی.
دارم ز جفای فلک آینه گون
پرآه دلی که سنگ از او گردد خون.
ابن یمین.
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- آینۀ بینی، آینۀ چشم، آینۀ حلق، آینۀ حنجره، آینۀ دهان، آینۀ رحم، آینۀ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است.
- امثال:
در دست سوار آینه چکار ؟
و رجوع به آیینه شود
پاره های آهن که جنگجویان بر پشت و سینه و ران راست کردندی دفاع را، و ظاهراً مجموع آن را چهارآینه یا چارآیینه خواندندی:
سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش
دارد شجاع روز وغا در بر آینه.
خاقانی
ظاهر پوست گاو از پستانها تا دبر، وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاوکه بعقیدۀ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت.

نقش هلال وار که بر دم طاوس است
لغت نامه دهخدا
آینه
آیینه یا آینه آسمان. آیینه آسمان . یا آینه بخت. آیینه بخت یا آینه پیل. آیینه پیل. آیینه پیل یا آینه چرخ. آیینه چرخ یا آینه چینی. آیینه چینی یا آینه خاوری. آیینه خاوری یا آینه دق. آیینه دق یا آینه رومی. آیینه رومی یا آینه زانو. آیینه زانو یا آینه سوزان. آیینه سوزان یاآینه گردان. آیینه ه گردان یا آینه گیتی نما (ی)، جام شراب
فرهنگ لغت هوشیار
آینه
آبگینه، آیینه، زجاج، مرآت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آینه
روی نیکو در خواب، اگر در آینه دید، چون معروف بود پادشاه بود واگر معروف نباشد، تاویل نیک و بدهر چه دیده باشد به آینه باز گردد - جابر مغربی
آینه در خواب جاه و ولایت بود. اگر بیند که آینه به کسی داد، دلیل کند که مال و متاع خویش پیش کسی نهد. اگر بیند که در آینه سیمین نگاه می کرد، دلیل که ازحرمت و جاه خویش کراهت بیند، زیرا که معبران آینه سیمین را مکروه بینند و دانند. محمد بن سیرین
اگر دختری در آینه نگاه کند شوهر می کند و نزد شوهر عزیز و گرامی می شود و چنان چه آن دختر ببیند که مردی بیگانه آینه ای به او می دهد و در چهره او نگاه می کند به دیدن دوستی غایب خشنود می گردد.
دیدن آینه به خواب شش وجه بود. اول: زن، دوم: پسر، سوم: جاه و فرمان، چهارم: یار و دوست، پنجم: انباز، ششم: کار روشن.
اگر مردمی در آینه آهنین همی نگرد، دلیل بود که اگر زن وی حامله بود، پسر آورد که به همه چیزها مانند پدر بود. اگر زن بیند که در آینه می نگریست و آبستن بود، دلیل که دختری آورد که به همه چیزها مانند مادر بود و اگر زن آبستن نباشد، دلیل است شوهر او را طلاق دهد و زن دیگر بخواهد و آن زن شوهری دیگر کند. اگر پسر بیند که در آینه نظر می کرد، دلیل است او را برادری آید و اگر دختری نگاه کند، وی را خواهر آید و اگر پادشاه یا عاملی نکاه کند، معزول شود و ولایت از دست او برود و کسی دیگر به جای او نشیند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آینه
آینه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمنه
تصویر آمنه
(دخترانه)
بانوی نترس، زن دلیر، خانم استوار، نام مادر پیامبر (ص)، مونث آمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتنه
تصویر آتنه
(دخترانه)
آتنا، در اساطیر یونان، خدای اندیشه، هنر، دانش، و صنعت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دینه
تصویر دینه
(دخترانه)
انتقام یافته، نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذینه
تصویر آذینه
آدینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آید آنچه آید، وارد، مستقبل آتی زمان پس از حال. یا آینده و رونده. وارد و صادر کسانی که وارد شوند و کسانی که خارج گردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیشنه
تصویر آیشنه
جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیسه
تصویر آیسه
زنی که حیض نبیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
قطعه شیشه ای که پشت آن جیوه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، روز گذشته وام که ادای آن را مدت معینی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از پشم و پنبه و لاس و پر جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهانین و مانند آن کنند حشو آکین
فرهنگ لغت هوشیار
ازنامها، نترس، پارسی است برابر با پشته ای هیزم پشته هیزم پشتواره هیزم توده خرمن هیزم شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنه
تصویر آگنه
کوه در ساقه یا ریشه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنیه
تصویر آنیه
جمع انا، آوندان آبدان ها، جمع انا ظرفها ظروف آبدانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینه
تصویر بینه
دلیل و حجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیزنه
تصویر آیزنه
شوهر خواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنه
تصویر آکنه
رخجوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیزنه
تصویر آیزنه
شوهر خواهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زینه
تصویر زینه
درجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کینه
تصویر کینه
تنفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گینه
تصویر گینه
جنس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آینده
تصویر آینده
آتیه، آتی
فرهنگ واژه فارسی سره