آیینه، سجنجل، مرآت، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود کنایه از هر چیز روشن و پاک
آیینِه، سَجَنجَل، مِرآت، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود کنایه از هر چیز روشن و پاک
در کلمه هرآینه، ظاهراً مخفف هرآیینه است و آیینه به معنی آیین یعنی صورت و گونه و سان، و مجموع مرکب بمعنی بهر حال و در هر حال و بهر روی و بهر صورت و لاجرم. (زمخشری) : همه سر آرد بار آن سنان نیزۀ او هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار. دقیقی. آن حوض آب روشن و آن کوم گرداو روشن کند دلت چو به بینی هرآینه. بهرامی. با درفش ار تپانچه خواهی زد بازگردد بتو هرآینه بد. عنصری. کسی که آتش را جای سازد اندر دل هرآینه بدل او رسد نخست زیان. عنصری. گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش با ریش شوم تر به بر ما هرآینه. عسجدی. و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هرآینه و ناچار فرمان عالی (خلیفه) را نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی). هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد. (کلیله و دمنه). قبله مساز زآینه هرچند مر ترا صورت هرآینه بنماید هرآینه. خاقانی. و سزای بدسگال هرآینه برسد. (ترجمه تاریخ یمینی). پسر گفت هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری. (گلستان). دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه سیم هرآینه در وی کند بلطف نگاه. سعدی. و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود
در کلمه هرآینه، ظاهراً مخفف هرآیینه است و آیینه به معنی آیین یعنی صورت و گونه و سان، و مجموع مرکب بمعنی بهر حال و در هر حال و بهر روی و بهر صورت و لاجرم. (زمخشری) : همه سر آرد بار آن سنان نیزۀ او هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار. دقیقی. آن حوض آب روشن و آن کوم گرداو روشن کند دلت چو به بینی هرآینه. بهرامی. با درفش ار تپانچه خواهی زد بازگردد بتو هرآینه بد. عنصری. کسی که آتش را جای سازد اندر دل هرآینه بدل او رسد نخست زیان. عنصری. گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش با ریش شوم تر به برِ ما هرآینه. عسجدی. و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هرآینه و ناچار فرمان عالی (خلیفه) را نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی). هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد. (کلیله و دمنه). قبله مساز زآینه هرچند مر ترا صورت هرآینه بنماید هرآینه. خاقانی. و سزای بدسگال هرآینه برسد. (ترجمه تاریخ یمینی). پسر گفت هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری. (گلستان). دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه سیم هرآینه در وی کند بلطف نگاه. سعدی. و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود
آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد: فرستاد از آن آهن تیره رنگ یکی آینه کرده روشن ز زنگ. فردوسی. سکندر نهاد آینه زیر نم همی بود تا شدسیاه و دژم. فردوسی. بود آینه دوست را مرد دوست نماید بدو هرچه زشت و نکوست. اسدی. تنت آینه ساز و هر دو جهان ببین اندر او آشکار و نهان. اسدی. گهر چهره شد آینه شد نبید که آید در او خوب و زشتی پدید. اسدی. آینه ام من اگر تو زشتی زشتم ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم. ناصرخسرو. جهان آینه ست و در او هرچه بینی خیالیست ناپایدار و مزور. ناصرخسرو. چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ. ناصرخسرو. در آینۀ خرد روی مردم هم خرد چنان آینه نماید. مسعودسعد. ما آینه ایم هرکه در ما نگرد هر نیک و بدی که گوید از خود گوید. خیام. هرکه را آینۀ یقین باشد گرچه خودبین، خدای بین باشد. سنائی. چو بر او عیبش آینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت... سنائی. فریاد و فغان زین فلک آینه گون کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون ما منتظران روزگاریم هنوز تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون. عمادی شهریاری. آب صفت هرچه پلیدی بشوی آینه سان هرچه ندیدی مگوی. نظامی. چونکه مؤمن آینۀ مؤمن بود روی او زآلودگی ایمن بود. مولوی. گر طمع در آینه برخاستی در نفاق آن آینه چون ماستی. مولوی. دارم ز جفای فلک آینه گون پرآه دلی که سنگ از او گردد خون. ابن یمین. هرچه در آینه جوان بیند پیر در خشت خام آن بیند. ؟ - آینۀ بینی، آینۀ چشم، آینۀ حلق، آینۀ حنجره، آینۀ دهان، آینۀ رحم، آینۀ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است. - امثال: در دست سوار آینه چکار ؟ و رجوع به آیینه شود پاره های آهن که جنگجویان بر پشت و سینه و ران راست کردندی دفاع را، و ظاهراً مجموع آن را چهارآینه یا چارآیینه خواندندی: سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش دارد شجاع روز وغا در بر آینه. خاقانی ظاهر پوست گاو از پستانها تا دبر، وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاوکه بعقیدۀ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت.
نقش هلال وار که بر دم طاوس است
آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد: فرستاد از آن آهن تیره رنگ یکی آینه کرده روشن ز زنگ. فردوسی. سکندر نهاد آینه زیر نم همی بود تا شدسیاه و دژم. فردوسی. بود آینه دوست را مرد دوست نماید بدو هرچه زشت و نکوست. اسدی. تنت آینه ساز و هر دو جهان ببین اندر او آشکار و نهان. اسدی. گهر چهره شد آینه شد نبید که آید در او خوب و زشتی پدید. اسدی. آینه ام من اگر تو زشتی زشتم ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم. ناصرخسرو. جهان آینه ست و در او هرچه بینی خیالیست ناپایدار و مزور. ناصرخسرو. چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ. ناصرخسرو. در آینۀ خُرد روی مردم هم خُرد چنان آینه نماید. مسعودسعد. ما آینه ایم هرکه در ما نگرد هر نیک و بدی که گوید از خود گوید. خیام. هرکه را آینۀ یقین باشد گرچه خودبین، خدای بین باشد. سنائی. چو بر او عیبش آینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت... سنائی. فریاد و فغان زین فلک آینه گون کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون ما منتظران روزگاریم هنوز تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون. عمادی شهریاری. آب صفت هرچه پلیدی بشوی آینه سان هرچه ندیدی مگوی. نظامی. چونکه مؤمن آینۀ مؤمن بود روی او زآلودگی ایمن بود. مولوی. گر طمع در آینه برخاستی در نفاق آن آینه چون ماستی. مولوی. دارم ز جفای فلک آینه گون پرآه دلی که سنگ از او گردد خون. ابن یمین. هرچه در آینه جوان بیند پیر در خشت خام آن بیند. ؟ - آینۀ بینی، آینۀ چشم، آینۀ حلق، آینۀ حنجره، آینۀ دهان، آینۀ رحم، آینۀ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است. - امثال: در دست سوار آینه چکار ؟ و رجوع به آیینه شود پاره های آهن که جنگجویان بر پشت و سینه و ران راست کردندی دفاع را، و ظاهراً مجموع آن را چهارآینه یا چارآیینه خواندندی: سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش دارد شجاع روز وغا در بر آینه. خاقانی ظاهر پوست گاو از پستانها تا دُبُر، وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاوکه بعقیدۀ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت.
روی نیکو در خواب، اگر در آینه دید، چون معروف بود پادشاه بود واگر معروف نباشد، تاویل نیک و بدهر چه دیده باشد به آینه باز گردد - جابر مغربی آینه در خواب جاه و ولایت بود. اگر بیند که آینه به کسی داد، دلیل کند که مال و متاع خویش پیش کسی نهد. اگر بیند که در آینه سیمین نگاه می کرد، دلیل که ازحرمت و جاه خویش کراهت بیند، زیرا که معبران آینه سیمین را مکروه بینند و دانند. محمد بن سیرین اگر دختری در آینه نگاه کند شوهر می کند و نزد شوهر عزیز و گرامی می شود و چنان چه آن دختر ببیند که مردی بیگانه آینه ای به او می دهد و در چهره او نگاه می کند به دیدن دوستی غایب خشنود می گردد. دیدن آینه به خواب شش وجه بود. اول: زن، دوم: پسر، سوم: جاه و فرمان، چهارم: یار و دوست، پنجم: انباز، ششم: کار روشن. اگر مردمی در آینه آهنین همی نگرد، دلیل بود که اگر زن وی حامله بود، پسر آورد که به همه چیزها مانند پدر بود. اگر زن بیند که در آینه می نگریست و آبستن بود، دلیل که دختری آورد که به همه چیزها مانند مادر بود و اگر زن آبستن نباشد، دلیل است شوهر او را طلاق دهد و زن دیگر بخواهد و آن زن شوهری دیگر کند. اگر پسر بیند که در آینه نظر می کرد، دلیل است او را برادری آید و اگر دختری نگاه کند، وی را خواهر آید و اگر پادشاه یا عاملی نکاه کند، معزول شود و ولایت از دست او برود و کسی دیگر به جای او نشیند.
روی نیکو در خواب، اگر در آینه دید، چون معروف بود پادشاه بود واگر معروف نباشد، تاویل نیک و بدهر چه دیده باشد به آینه باز گردد - جابر مغربی آینه در خواب جاه و ولایت بود. اگر بیند که آینه به کسی داد، دلیل کند که مال و متاع خویش پیش کسی نهد. اگر بیند که در آینه سیمین نگاه می کرد، دلیل که ازحرمت و جاه خویش کراهت بیند، زیرا که معبران آینه سیمین را مکروه بینند و دانند. محمد بن سیرین اگر دختری در آینه نگاه کند شوهر می کند و نزد شوهر عزیز و گرامی می شود و چنان چه آن دختر ببیند که مردی بیگانه آینه ای به او می دهد و در چهره او نگاه می کند به دیدن دوستی غایب خشنود می گردد. دیدن آینه به خواب شش وجه بود. اول: زن، دوم: پسر، سوم: جاه و فرمان، چهارم: یار و دوست، پنجم: انباز، ششم: کار روشن. اگر مردمی در آینه آهنین همی نگرد، دلیل بود که اگر زن وی حامله بود، پسر آورد که به همه چیزها مانند پدر بود. اگر زن بیند که در آینه می نگریست و آبستن بود، دلیل که دختری آورد که به همه چیزها مانند مادر بود و اگر زن آبستن نباشد، دلیل است شوهر او را طلاق دهد و زن دیگر بخواهد و آن زن شوهری دیگر کند. اگر پسر بیند که در آینه نظر می کرد، دلیل است او را برادری آید و اگر دختری نگاه کند، وی را خواهر آید و اگر پادشاه یا عاملی نکاه کند، معزول شود و ولایت از دست او برود و کسی دیگر به جای او نشیند.