جدول جو
جدول جو

معنی آیبک - جستجوی لغت در جدول جو

آیبک
ماه بزرگ، ماه تمام
کنایه از معشوق
کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، صنم، ایبک، جبت، بغ، شمسه، ژون، طاغوت، وثن، فغ، بد
تصویری از آیبک
تصویر آیبک
فرهنگ فارسی عمید
آیبک
یک ماه تمام، معشوق
تصویری از آیبک
تصویر آیبک
فرهنگ فارسی معین
آیبک
بت، پرماه، ماه
تصویری از آیبک
تصویر آیبک
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایبک
تصویر ایبک
(پسرانه)
ماه بزرگ، یا آنکه ماه او را بزرگ ساخته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیدک
تصویر آیدک
(دخترانه)
آیتک، مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیتک
تصویر آیتک
(دخترانه)
مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آی بک
تصویر آی بک
(پسرانه)
بت، صنم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایبک
تصویر ایبک
ماه بزرگ، ماه تمام
کنایه از معشوق
کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، فغ، صنم، وثن، بد، طاغوت، جبت، بغ، ژون، شمسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبک
تصویر آبک
آب اندک
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، مرکور، زیبق، سیماب، ژیوه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
ابن آیبک بن ترکمانی صالحی، ملقب به نورالدین و منصور. دومین تن از ممالیک بحری در مصر و شام. رجوع به علی بحری (ابن آیبک...) شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام جائی است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جیوه. سیماب. آبق. زیبق، باصطلاح کیمیاگران. (تحفه) :
مس ّ وجود من شود از می بسان زر
گویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست.
خجسته
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ویلک. هلاک باد ترا
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ)
آبله. جدری
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هر چیز پرآب. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیوک. نوعی دانۀ هرز که در میان گندم و جو باشد. نوعی تخم علف هرز که در گندم و جو پیدا آید. قسمی از چوب که میان گندم روید. (یادداشت مؤلف) ، هاون سنگی. (یادداشت مؤلف). هاون چوبی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو دارای 212 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان) (غیاث) (هفت قلزم). بت. صنم.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود، همدیگر را میان گرفتن. (منتهی الارب) ، بسوی چپ گرفتن. خلاف تیامن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ زَ)
کرم درخت، کرم شب تاب. (شعوری). و ظاهراً مصحف آتشیزک باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبک
تصویر آبک
جیوه، سیماب، آبق، زیبق
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است در اتومبیل تقریبا به شکل سیب که در فاصله اتصال سگدست و میل فرمان قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ماه پر ماه، بت، پیک، شش انگشتی، نام برده ای است برده نامی است ترکان را، قاصد، غلام: (گفت ای ایبک بیا در آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبیک
تصویر آبیک
ترکی بنگرید به ابیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
((بَ))
سیماب، جیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبک
تصویر آبک
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره
عینک
فرهنگ گویش مازندرانی
زایده، قوزک
فرهنگ گویش مازندرانی