جدول جو
جدول جو

معنی آگورگری - جستجوی لغت در جدول جو

آگورگری
(گو گَ)
کار آگورگر
لغت نامه دهخدا
آگورگری
عمل و شغل آگورگر آجر پزی
تصویری از آگورگری
تصویر آگورگری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
آجرپز، آنکه در کوره پز خانه آجر تولید می کند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گَ)
دهی است از دهستان گدارچیتی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در38 هزارگزی شمال خاوری هندیجان و 3 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بهبهان به دشت. هوای آن گرم و دارای 562تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه زهره تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه آن در تابستان اتومبیلرو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند و این آبادی در دو محل بفاصله دو هزارگزی واقع شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 74000 گزی جنوب خاور زرقان و 7000 گزی راه فرعی بندامیر به خرامه، جلگه و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 319 تن است، آب آن از رود کر است، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است، این قریه را معزآباد هم گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، در دو فرسخ و نیم مشرقی گاوکان است، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
آگورگر، آجرپز، آجوری
لغت نامه دهخدا
(گو گَ)
آجرپز. آجوری. (ربنجنی). آگوری
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ تَ / تِ خُ)
آنکه صید گور کند، (آنندراج) :
چو با گورگیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور،
نظامی (از آنندراج)،
گوری الحق دونده بود و جوان
گورگیر از پسش چو شیر دوان،
نظامی (هفت پیکر ص 73)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وِ گَ)
عمل مزورگر. مزوری. تزویر.
- مزورگری کردن، تزویر و ریا و مکر کردن. مزوری کردن. و رجوع به مزوری کردن شود:
تو مزورگری مکن چو جهان
خاک بر من مدم به نرخ عبیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
صورتگری. نقاشی. بتگری. عمل نگارگر. رجوع به نگارگر شود:
ایا که فتنه شدستی در آزر و مانی
پی نگارگری روی آن نگار نگر.
سوزنی.
نگار ایزد بی چونی ای نگار رهی
زهی نگارنگار و زهی نگارگری.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگوری
تصویر آگوری
آجوری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه صید گور (خر) کند: گوری الحق دونده بود و جوان گورگیر از پسش چو شیر دوان. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوبگری
تصویر آشوبگری
فتنه جویی فتنه انگیزی شورش خواهی، فتانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
آجر پز، آجوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
((گَ))
آجرپز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگارگری
تصویر نگارگری
نقاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
ترسیم، صورتگری، طراحی، نقاشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شورشگری، فتانی، فتنه انگیزی، فتنه جویی
متضاد: سلامت جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استانداری، فرمانداری
دیکشنری اردو به فارسی